در گفتوگوهایی که شهروندان افغانستان با همدیگر دارند، رویکرد اکثر افراد این است:
«تو هرچه بگویی غلط است، مگر این که دقیقا همان چیزی را بگویی که من فکر میکنم صحیح است.»
این همان واکنش خودکارشده و زیانآوری است که در اغلب موارد حتا ابتداییترین امکانهای تفاهم را نیز از میان برده است. این واکنش با پیشفرض نادرستی همراه است. آن پیشفرض این است:
«من پیشاپیش میدانم تو چه میگویی. همهی چیزهایی را که میخواهی بگویی، قبلا شنیدهام. اگر از تو نشنیدهام، از افراد قوم و حزب و گروهت شنیدهام؛ از همانهایی که حرفشان موبهمو همین چیزهایی است که تو حالا میخواهی بگویی. من نیاز ندارم به سخنان تو گوش بدهم یا در حرفهایت دقت کنم. حتما تکرار همان چیزهایی است که من هزاربار دیده و شنیده و خواندهام. پس، چه نیازی هست که به چیزی گوش بدهم که میدانم قبولش ندارم و نه تنها قبولش ندارم که حاضرم برای مخالفت با آن به شدیدترین واکنشها متوسل شوم؟»
اگر کسی افغانستان را در جلوههای گوناگونش دوست داشته باشد (و نه فقط تصور محدودی از آن را که فقط نزد خودش آشنا و مقبول است)، آنگاه باید این واقعیت را بپذیرد که صورت بهتری از افغانستانِ آینده را نقاشان بسیاری باید نقش بزنند؛ برای این که در این مملکت نزدیک به چهل میلیون انسان زندگی میکنند. رسیدن به این که در خیال هرکس چه نقشی است از آیندهی این ملک، از چند مرحله باید گذشت:
- مکث کردن: اولین گام مکث کردن است. مکث کردن یعنی تصمیم به متوقف کردن قضاوتهای پیشینی. یعنی خود را از چنگ واکنشهای سریع خودکارشده رها کردن. کسی که مکث میکند، به خود فرصت میدهد که با ذهنی رهاتر با دیدگاههای دیگران روبهرو شود.
- گوش دادن: گوش دادن به حرفهای دیگران با «شنیدن» صدای دیگران فرق دارد. گوش دادن یک عمل عمدی و آگاهانه و فعالانه است برای درک سخنان طرف دیگر. شنیدن یک اتفاق طبیعی قصدناشده است. وقتی گوش میدهیم، باید گوش بدهیم. یعنی در جریان گوش دادن ذهن خود را وقف طرف مقابل کنیم و در پی آماده کردن پاسخ خود نباشیم.
- فهمیدن: در جریان گوش دادن و پس از گوش دادن دقیق است که تازه ممکن است بفهمیم طرف دیگر گفتوگو چه میگوید و چه نگرانیها و آرزوها و ترجیحاتی دارد. تلاش صادقانه برای فهمیدن مقصود طرف مقابل شروع یک تعامل معنادار است.
- تفاهم کردن: تفاهم یعنی فهمیدن متقابل. این وقتی رخ میدهد که هردو طرف (یا همهی اطراف) مکث کردهاند، گوش دادهاند، سخن همدیگر را فهمیدهاند و حالا این فهمها را با همدیگر شریک میکنند و اعلام میکنند که به چنین تفاهمی نیاز بود.
- همدلی: همدلی وقتی رخ مینماید که تفاهم صورت گرفته باشد. برخلاف مواردی که قضاوتهای پیشین درک کردن همدیگر را از ابتدا ناممکن میساختند، پس از تفاهم همدلی فرصت پدیدار شدن مییابد. در این مرحله، افراد عمیقا درک میکنند که نگرانی و آرزوهای طرف مقابلشان آنقدر هم نامشروع نیستند. میبینند که هرکس دردی دارد و در پی درمانی است.
- همراهی: مرحلهی عملی همدلی همان همراهی است. یعنی گام گذاشتن در مسیری که بیشترین امکان را برای رساندن هردو طرف به آرزوها و خواستههایشان دارد. همراهی برخاسته از همدلی کمتر محصول هیجانهای گذرا و بیشتر زادهی عقلانیتی مبتنی بر درک عواطف همدیگر است. به همین خاطر چانس کامیابی بیشتر دارد.
- بهسازی: همراهی وقتی به صورت برنامهها و کارهای مشترک جهت مشکلگشایی از زندگی هردو طرف ظهور میکند، حاصلش بهسازی است. یعنی بهتر ساختن امکانات، روشها و ابزارهای مشکلگشایی. افراد در اینجا عقل روی عقل میگذارند و گرههای زندگی مشترک خود در سرزمین مشترک را با کمترین هزینه و بیشترین کارآمدی باز میکنند.
- بهزیستی جمعی: وقتی افراد به جای جدلهای بیپایان عاری از تفاهم و همدلی به اینجا میرسند که امکانات، روشها و ابزارهای مشکلگشایی خود را برای همگان بهسازی کنند، نتیجهاش بهزیستی جمعی میشود.
همه چیز از همان مکث، از آن متوقف کردن قضاوتهای خودکارشده، شروع میشود؛ از خاموشی مثبتی که جای فریاد زدن بیفکرانه را میگیرد و برای فهم و تفاهم فضا باز میکند.