وقتی که مأموران امنیتی حکومت ایران مهدی (کودک پانزدهسالهی معلول و مهاجر) را بر خاک افکندند و گردن او را زیر زانوان خود فشردند و فیلم این جنایت بر پهنهی انترنیت پخش شد، بعضی از آدمهای منصف فورا تذکر دادند که ایران فقط همان مأموران گردنشکنِ مهاجرآزار نیست. گفتند در ایران میلیونها آدم نیکاندیش و نیککردار هستند که آن رفتار مأموران را محکوم میکنند. این سخن درست است؛ نمیتوان و نباید یک جنایت را به پای هشتاد و چند میلیون آدم نوشت. اما آنچه به نام «حکومت جمهوری اسلامی ایران» میشناسیم و مبنایش ولایت فقیه است، حکومتی است که هیچ کارکردی جز ستمگری ندارد. این ستمگری از سرکوب شهروندان ایران شروع میشود و شعاعش تا بیرون از مرزهای ایران میرسد.
بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به صراحت گفته بود که مصلحت نظام (مصلحت همین نظام ولایت فقیه) بالاتر از واجبات شرعی و هر ملاحظهی دیگری است. این اصل در تمام چهاردههی گذشته منطق عملیاتی حکومت ایران بوده است. برای این حکومت جان خود شهروندان ایرانی نیز با ترازوی همین مصلحت سبک و سنگین میشود. جان شهروندان کشورهای دیگر که جای خود دارد. در نزد ولی فقیه، آدم لبنانی و فلسطینی و پاکستانی و افغانستانی و یمنی و سوری هیچ ارزشی ندارد (مگر این که به عنوان ابزار گسترش ایدئولوژی جمهوری اسلامی کاربرد پیدا کند). به همین خاطر، وقتی دهها هزار فلسطینی کشته میشوند، حکومت ایران این جانهای از دسترفته را فقط بخشی از «هزینه»ای میداند که «مقاومت» (یعنی دشمنی ایران با اسرائیل) میطلبد. در نگاه دستگاه ولایت فقیه، تلفات فلسطینیها مثل خرج شدن مهمات در جنگ است. جان شهروند افغانستانی نیز در چارچوب مصالح این حکومت، چیزی در همین اندازه است.
بنیانگذار این نظام مسأله را کاملا روشن ساخته بود. وقتی گفت که حاضر است همه چیز را فدای اسلام کند و بعد مصالح حکومت ولی فقیه را از همان اسلام هم برتر نشاند، دیگر معلوم بود که با چنین حکومتی سخن از حقوق انسان گفتن بیمعناست. این حکومت برای مهدیهای ایرانی نیز دو پول ارزش قایل نیست. مهدی «افغانی» که بیگانه است و لاجرم در برابر مهدی ایرانی (که او هم به قول احمدینژاد در شمار خسوخاشاک میرود) خستر و خاشاکتر است.
امروز هم در ایران ولایت فقیه حاکم است و هم در افغانستان. مردمان این دو کشور سزاوار این همه بیداد نیستند. مردمان این کشور سزاوار افتادن در این همه غلیان عواطف ویرانگر هم نیستند. آن شهروندان افغانستان که از ولایت فقیه خود فرار کردهاند و به ولایت فقیه ایران پناه بردهاند، به معنای واقعی کلمه بیپناهاند. دیگرانی که در سایه تفرعن و بیگانهستیزی حکومت ایران نیستند، وقتی فیلم شکنجهی مهدی را دیدند، به خشم آمدند. بعضی حتا نوشتند که کاش جنگ بزرگی در خاورمیانه در بگیرد و این حکومت مظلومکُش متکبر خاکش برباد رود تا بفهمد که پریشانحالی یعنی چه. این خشم رابطهی دو مملکت همزبان و همفرهنگ را تیره میکند. این نفرت بعید است که هیچ حاصل مفیدی داشته باشد. اما مردم خشمگین را ملامت نمیتوان کرد. حکومتی که سراپا کین است و تمام سیاستش را -به قول یکی از نویسندگان ایرانی- میتوان سیاست «حالگیری» نامید، این آرزو را در دل مردمان ستمدیده بیدار میکند که کاش بلایی، هر بلایی و از هر کجا، بر سر گردانندگان چنین حکومتی بیاید. به همین خاطر است که حتا کثیری از شهروندان ایران حاضراند هزینههای بزرگی را تحمل کنند تا این حکومت مظلومکش متکبر واژگون شود (حتا به دست بیگانگانی که هیچ خیری برای ایرانیان نمیخواهند).
حکومت ایران میتواند به کارگزاران و والیان و آمران پولیس و امنیت خود بگوید که با کودکان مهاجر افغانستانی برخورد انسانیتر بکنند. حداقل، میتوانند همین مورد را استثنا قرار دهند. اما این کار را نمیکند. برای این که برای این حکومت «افاغنه» بیگانهاند و متهماند و فرومایهاند و خاطیاند و سزاوار بدرفتاری. کودک و پیر و جوان و زن و مردشان هم فرقی ندارند. مگر خود شهروندان ایرانی برای این حکومت ارزشی دارند که «افغانی»ها داشته باشند؟
حکومتهایی که خود را موید به تایید الهی میدانند و غیرپاسخگو به بشر، برای تمام افراد خطرناکاند؛ اما ظلمی که بر کودکان میکنند جانگزاتر است.