یک مرد به هجده میلیون زن دستور داده است که از این پس مطابق میل او زندگی کنند.
یک مرد تصمیم گرفته است که آزادی فردی زن اهمیتی ندارد.
یک مرد به این نتیجه رسیده است که باسواد شدن زنان مسالهای است بیارزش. قرار شده زنان دیگر دانش نیاموزند.
یک مرد دوست ندارد صدای زنان را بشنود. گفته است که زنان از این پس خاموش باشند.
یک مرد دریافته که لباس نازک یا کوتاه یا چسپ را بر تن زنان دوست ندارد. از این پس هجده میلیون زن باید طبق سلیقهی همان یک مرد لباس بپوشند.
یک مرد نشسته و با خود فکر کرده که چه چیزها به فکر و ذوقش خوش میخورند و چه چیزها آزارش میدهند. متوجه شده که سواد زن، لباس زن، فکر زن، زبان زن، صدای زن، آگاهی زن، ذوق زن، آزادی زن، زیبایی زن، کار زن و حضور زن آزارش میدهد. فرمان داده که هجده میلیون زن به تاریکخانهها بروند و دیگر بیرون نیایند.
اگر من اشتباه کنم چه؟
لازم بود که آن مرد، همانی که دستور داده زنان افغانستان از همهی عرصهها ناپدید شوند، از خود بپرسد: «اگر اشتباه کنم، چه؟» این سوال مهم است، چون فرمانی که داده کوچک نیست. وقتی آدم به کسی میگوید «امروز چهار ساعت در این اتاق بنشین»، در صورتی که دستورش نابجا و اشتباه باشد، چهار ساعت وقت یک نفر را ضایع کرده است. اما وقتی کسی به هجده میلیون زن دستور میدهد که از این پس چنین و چنان کنند و به محتسبان خود فرمان میدهد که آن هجده میلیون زن را اینسان و آنسان کنترل کنند، قضیه فرق میکند. هر پارهی این فرمان که اشتباه باشد، هر روز هجده میلیون زن (و سیوشش میلیون شهروند افغانستان) را آسیب میزند. هر خطایی که در این فرمان باشد، در زندگی هجده میلیون زن ضرب میشود. هر زیانی که در هر جزء این فرمان باشد، هر دقیقه و هر ساعت و هر روز و هر هفته و هر ماه و هر سال در زندگی تمام شهروندان افغانستان، مخصوصا زنان، گسترش مییابد و آفت میزاید.
فکر و ذوق یک مردِ زیسته در حجره
بسیاری از شیخها و روحانیهای افغانستان فکر میکنند که کشورهای «کفری» عبورکرده به نظامهای دموکراتیک وقتی فاسد شدند و دین و ایمانشان را از دست دادند به دموکراسی (یعنی بیبندوباری) روی آوردند. هرگز از خاطرشان نمیگذرد که در آن کشورها مردم به این نتیجهی تجربی رسیدند که متمرکز کردن تصمیمهای کلان (برای میلیونها آدم) در دست یک شیخ، یک کشیش، یک پادشاه و یک جنرال بسیار خطرناک، پرهزینه و ویرانگر است. دلیلش خیلی ساده بود: مشاهده کردند که یک نفر ممکن است اشتباه کند و اشتباه بزرگی هم بکند. آن وقت، اگر سیستمی نباشد که بتواند این اشتباه را متوجه شود، متوقف بسازد و تصحیح کند، میلیونها آدم ضربههای برگشتناپذیر خواهند خورد. بیجهت نیست که در توضیح دموکراسی میگویند دموکراسی سیستمی است که هزینههای تصمیمات کلان را کاهش میدهد. چهگونه کاهش میدهد؟ به این گونه: در نظام دموکراتیک آگاهیای که برای تصمیمگیریهای کلان لازم است، از میان یک مجموعهی بزرگ (یعنی مردم) میآید. به جای آن که دیدگاه یا برداشت یک نفر -که لزوما محدود و باریک است- مبنای تصمیمگیری باشد، مجموعهی بسیار کلانی از آگاهیها و شناختها، که در میان مردم پخش است، مبنای تصمیمگیریها میشود. برای همرسانی این آگاهی گسترده و تبدیل کردن آن به تصمیمهای عملپذیر، مکانیسمها و روشهایی برساخته شدهاند. نظام نمایندگی، پارلمان، شوراهای محلی، کانالهای نظارت و پاسخگویی حاکمان، استقلال قوهی قضائیه و رسانههای مستقل پارهای از این تمهیدات برای کاستن از هزینههای تصمیمات بزرگاند. نه این که در نظام دموکراتیک خطایی رخ نمیدهد. خطاها رخ میدهند، اما کمتر رخ میدهند و هزینههایشان کمتر است. چرا؟ برای این که از همان ابتدا تصمیمگیری با رایزنی و استفاده از عقلانیت جمعی صورت میگیرد و تنها بر دریافتها، اذواق و ترجیحات یک فرد متکی نیست.
رهبر طالبان عمری در حجرههای مدارس دینی زیسته و با کتابهای کهنهی فقهی سر کرده است. او فکر میکند که جزمیات اعتقادیای که او آموخته است، آخر دانش و منتهای حقیقتاند. تصور این که در خارج از آن حجرههای جزمآموز و محدود و تنگ دنیای بزرگ دیگری هست که در آن میلیاردها انسان دیگر زندگی میکنند و از عقل و ایمان و قدرت چارهاندیشی برای مشکلات زندگی برخوردارند، برای امیر طالبان دشوار است. او یقین دارد که اگر در یک کتاب فقهی جملهای به عربی باشد و نسبت آن جملهی عربی به یکی از بزرگان صدر اسلام موثق باشد، دیگر کار تمام است. اصلا نمیتواند ببیند که مسایل و مشکلات زندگی این عصر و این کشور در اکثر موارد هیچ ربطی به مسایل مطرحشده در آن کتابها ندارند. او نمیتواند ببیند که زندگی تغییر کرده، نسلها تغییر کرده، جهان تغییر کرده، نیازها تغییر کرده و پرسشها تغییر کردهاند. نمیبیند که به پرسشهای این زمانه در این کشور نمیتوان پاسخهای چهارده قرن پیش در یک ملک دیگر را داد. متوجه نیست که شنیده شدن صدای زن دیگر در هیچ جای دنیا سوال نیست. حالا اگر از یک نهنگ دریایی هم بپرسید که شنیده شدن صدای زن یا دیده شدن روی او درست است یا درست نیست، از شگفتی سکته خواهد کرد.
حال، این مرد، همین یک مردِ بیخبر از این عصر و این جهان، در موقعیتی هست که میتواند یکتنه برای هجده میلیون زن افغانستان تصمیم بگیرد و به آنان حتا مجال ندهد که نظر خود را بیان کنند.
افسانهی امیر عادل
یکی از دگرگونیهای عمیق در فلسفهی سیاسی مدرن این بود: صحت نظر و عدالت رفتار یک فرد، حتا بهترین فرد عالم، به هیچ وجه قابل اتکا و قابل اعتماد نیست. پادشاه میتواند عادل باشد، عاقل باشد و در خوبی نظیر نداشته باشد. اما کار ملک و مردم مهمتر از آن است که همه چیز به عدل و عقل او سپرده شود. به همین خاطر، در کشورهایی که امروز متمدن خوانده میشوند، به جای تکیه بر عادل بودن پادشاه تاکید بر برپا کردن یک سیستم عادلانه شروع شد و قوام گرفت. گفتند رهبر چه عادل باشد و چه ظالم، سیستمی باید باشد که او را وادار کند به عدل رفتار کند یا اگر نکرد، بتوان عزلش کرد. بعضی حتما خواهند گفت که چه فرق میکند تمام امور کشور در دست یک آیت الله خامنهای یا یک ملا هبت الله باشد، اگر این افراد بهترین و عادلانهترین تصمیمها را برای مردم بگیرند. کل نکته همین است که تجربهی تاریخی نشان داده که حتا پادشاهان، امیران و حاکمان عادل (به فرض عدالتشان) اشتباهات بزرگ میکنند و تاوان اشتباهات بزرگ و برگشتناپذیرشان را مردمی میدهند که سیستمی برای نظارت و چارچوبی برای متوقف ساختن و تصحیح کردن خطاها ندارند. عقل و عدل هیچ فردی نمیتواند بهتر از عقل و عدل تمام افراد جامعه عمل کند. به همین دلیل، استبداد فردی دایما هزینههایی را بر مردم تحمیل میکند که در نظام دموکراتیک تحمیل نمیشود.
بلاهت اخلاقی و عاطفی ماجرا
فارغ از وجه استدلالی قضیه و ناکارآمدی و پرهزینه بودن خودکامگی، این که یک مرد بتواند به میلیونها زن زنده و هوشیار و محترم فرمان بدهد که چه بپوشند و چه بیاموزند و در کجا صدایشان قابل قبول است (و در چه اندازه) و در کجا قابل قبول نیست، شدیدا وهنآمیز و زشت و غیراخلاقی است. فقط تصور کنید که محتسبی به یک دانشگاه برود و به یک زن، که استاد آن دانشگاه است، بگوید:
«یک شیخ پیر، که تا حالا هیچکس چهرهاش را ندیده و تخصصش ازبر کردن احکام فقهی بوده، از مکانی نامعلوم به شما فرمان داده که دیگر لباس آبی نپوشید، رویتان را نشان ندهید، صدایتان به گوش کسی نرسد و به دانشگاه هم نیایید، چون وجود شما باعث فساد و فحشا و تباهی در میان مومنان میشود.»
چرا باید یک نفر، یک مرد، بتواند به این راحتی زندگی و عزت و آزادی انسانهای دیگر را ویران یا متوقف کند؟ چرا یک نفر باید بتواند برای میلیونها آدم اندازهی لباس، اندازهی صدا، اندازهی سواد، اندازهی کار و اندازهی حضور در جامعه تعیین کند؟ چرا یک فرد، یک مرد، حق داشته باشد که حیثیت و عزت میلیونها زن را زیر پا کند و آنان را به خاطر رنگ لباس یا نپوشاندن صورتشان فاحشه و فاجره و فاسقه بنامد؟
مردم افغانستان و مردم جهان این ستم را نخواهند پذیرفت. این بیاعتنایی به حق آدمها سرانجام حکومت طالبان را هزار زخم خواهد زد و از هزار زاویه مشروعیتزدایی خواهد کرد. خود طالبان میگویند که با چند هزار سرباز بزرگترین قدرت دنیا را شکست دادهاند (چون آن قدرت بزرگ حضورش در افغانستان نامشروع بوده است). چه چیزی افراد و مقامات این گروه را مطمئن میسازد که نظامی در این حد نامشروع و زورگو که خودشان برپا کردهاند، دوام خواهد آورد؟