بافندگی، ریسندگی، سوزندوزی و غیره، اموری که امروزه تحت عنوان «صنایع دستی زنان» شناخته میشود و یکی از فعالیتهای کهن و سنتی زنان به شمار میآید، جزء کار خانگی زنان بوده که عمدتا به هدف تأمین اقتصادی و بازسازی هویت فرهنگی به انجام میرسد. هرچند که صنایع دستی تبارزدهنده و احیاگر هویت فرهنگی جامعه است؛ زنانی که به تهیه صنایع دستی مشغول هستند به اهمیت فرهنگی-هویتی آن وقعی نمینهند و صرفا به اهمیت و نقش آن در اقتصاد خانواده توجه دارند. بنابراین، ابعاد فرهنگی صنایع دستی به خانوادههای متمول و ساختار اقتصادی کلانتری تحت عنوان «تجارت صنایع دستی» که معرف و عرضهکنندهی تولیدات دستی زنان به «بیرون» است، محدود میشوند. قبلا صناعت زنان بیشتر به تأمین نیازمندیها و احیای هویت جمعی خودشان محدود میشد، یعنی زنان همزمان هم تولیدکننده و هم مصرفکنندهی صنایع خودشان بودند؛ ولی بعدا که صنایع دستی مکانیزه شده و به بخشی از تجارت جهانی و بزرگ تبدیل گردید، به فعالیت اقتصادی محض تقلیل یافت، چرا که زنان قادر شدند بهجای مصرف تولیدات خویش، آنها را در بازارهایی به مراتب کلانتری عرضه کنند. در نتیجه، صنایع دستی به بخشی از «مُد فرهنگی» تبدیل شد که غالبا تحت اختیار توریستهای خارجی، چهرههای مشهور و خانوادههای متمول قرار دارد.
موج سوم فمینیسم، مشخصا از دههی نود به اینسو، تلاش کرد که صنایع دستی زنان را بازسازی کند و نگاهی نو به آن بیندازد. یکی از مسائلی که این فمینیستها روی آن تأکید داشتند، ایستادگی صنایع دستی چون بافندگی علیه تولید انبوه بود که طی آن زنان بهجای پذیرش تولید انبوه، خود به تولید بخشی از مایحتاجشان اقدام میکردند و از چرخهی مصرف خارج میشدند؛ یعنی لباس و کالای دستباف زنان جایگزین تولیدات صنعتی-کارخانهای میگشت. با اینحال، مسألهی موج سوم فمینیسم قسما درست است. فرضیهی فمینیستهای متأخر این است که صنایع دستی خود به بخشی از تولید انبوه و عرضهی جهانی مبدل نمیشود و اعتبار هویتی خود را به شکل انحصاری حفظ میکند، ولی برعکس، بخش چشمگیری از صناعت زنان به سرعت مکانیزه شد و از حیطهی خودمصرفی بیرون گردید. بنابراین، صنایع دستی به مُدی در عرصههایی مانند پوشاک مبدل گشت که دربردارندهی الگوهای فرهنگی معینی است. زنان هنرمند امروزه بخش بسیار ناچیز تولیدات دستیشان را مصرف میکنند و بخش اعظم آن در بازارهای بزرگ تجارت صنایع دستی عرضه شده و مورد دادوستد قرار میگیرد. به بیانی دقیقتر، کالاهایی که الگوهای هویتی و فرهنگی را در خود حمل میکنند بهمثابهی کالاهای لوکس و تجملی عرضه میشوند و بنابراین، خودمصرفی این نوع کالا معمولا برای تولیدکنندگان آن به صرفه نیست.
برعکس، جریانهای متقدم فمینیسم باورمند بودند که صنایع دستی زنان از الگوهای سرکوب پیروی میکند و روی ماهیت و ویژگیهای کار خانگیمانند صنایع دستی تأکید میکردند که عمیقا از شیوههای تقسیم کار سلطهی مذکر متأثر بودند. صنایع دستی جزء کار خانگی خوانده میشد که جز انقیاد و خانهنشینی مضاعت زنان نتیجهای در پی نداشت، حال آنکه ارزش اقتصادی صناعت زنان هرگز نمیتوانست با کار مردان در بیرون برابری کند یا ارزشی همتراز آن یابد. برعلاوه، آنچه زنان در خانه تولید میکنند صرفا بازتولید الگوهای فرهنگی مردانه است و جز بازتولید هویت سنتی کاری نمیکند. با اینحال، موج متقدم فمینیسم، مشخصا موج دوم که از دههی ۱۹۶۰ میلادی در امریکا و بعضی کشورهای اروپایی آغاز شد، نکاتی را دربارهی صنایع دستی از قلم میانداخت. نخست، صناعت زنان امری کاملا وابستهی خانه نیست؛ چون بیشتر نوعی هنر و سرگرمی است که زنان آن را در اوقات فراغت انجام میدهند. بنابراین، هرچند که صنایع دستی ذاتا کار خانگی است ولی از پذیرش صفت آن امتناع میکند. بافندگی فعالیتی بود که جامعهی مردسالار به زنان آموختند یا حداقل زنان بهدلیل خانهنشینی و رسیدگی به امور خانه به آن دست یافتند و هنوز، در جوامعی مانند افغانستان، وابستهی خانه است؛ ولی میتواند به شکل سازمانیافته و در اجتماع نیز انجام شود چون برعکس فعالیتهایی چون فرزندپروری و آشپزی مقید به خانه نیست. برعلاوه، صنایع دستی برای زنان خانهدار ارزش روانی بسیار زیادی دارد و همانطور که فمینیستهای متأخر به آن واقف هستند، علت پنهان علاقهی زنان به تولید صنایع دستی همان فراغت و آرامش خاطری است که آنان هنگام خلق الگوهای روشن و ظریف با استفاده از پارچه و نخ به آن دست پیدا میکنند. هرچند که سرمایهداری هنر دست زنان را بهمثابهی کالای تجملی تصاحب میکند، فمینیستهای متأخر بیشتر به آن قدرت هویتبخش آن تأکید میکنند.
در افغانستان، همانند کشورهای دیگر، صنایع دستی رواج فراوانی دارد. صنایع دستی موازی با کار خانگی انجام میشود و معمولا زنان خانهدار به آن مشغول هستند، ولی ممنوعیت کار و تحصیل زنان موجب شده که زنان و دختران بیشازپیش به تولید صنایع دستی روی آورند و در نتیجه تولید صنایع دستی به جایگزینی برای تحصیل و کار زنان بدل گردیده است. تولید صنایع دستی بخشی از فعالیت روزانهی زنان خانهدار و زنان علاقهمند به هنرهای دستی است ولی طی سالهای پسین بسیاری از زنان سابقا شاغل و آنانی که از آموزش محروم شدهاند بهسوی آن کشانیده شدهاند. درحالیکه جریانهای برابریخواه افغانستان به ندرت به تأمل دربارهی رابطهی صنایع دستی و محرومیت زنان علاقه نشان داده است، با توجه به گزارشهایی که دربارهی وضعیت زنان به نشر میرسد، هرچه امکان کار و تحصیل کمتر میشود و محرومیت طولانیتر میشود، زنان بیشتر نسبت به تغییر وضعیت بدبین میشوند و بیشازپیش به صنایعی مانند بافندگی، ریسندگی، سوزندوزی، مهرهدوزی و غیره روی میآورند و با ترسیم الگوهای نخی روی پارچهها به التیام روانشان میپردازند. در یک نگاه کلی سه مشخصهی بارز بحثشدهی نخست، دربارهی زنان افغانستانی صادق اند. نخست، زنان هیچ راه تأمین اقتصادی جز تولید هنرهای دستی ندارند و مجبور هستند که برای تأمین حداقل نیازمندیهای خود به تولید صنایع دستی روی بیاورند و چه بسا برای نخستینبار روشهای تولید آن را یاد بگیرند. دوم، صناعت بهرغم پیوند ذاتی خود با کار خانگی و شیوهی تقسیم کار جنسیتی بیشازپیش برای زنان مقدور و قابل حصول شده؛ زنانی که قبلا اشتغال داشتند یا تحصیل میکردند اکنون صرفا به کارهای خانگی دسترسی دارند و چون هنرهای دستی یک فعالیت مفروض به خانهباشی است، زنان به آن علاقه نشان میدهند. سوم، بخش اعظم نیروی زنان صرف مبارزه با افسردگی، نومیدی، بدبینی و فشارهای روحی ناشی از محرومیت میشود؛ بنابراین، خلق آثار ظریف نخی-پارچهای، بهمثابهی نوعی تمرین ذهنی باعث فراغت ذهن زنان میشود.
افزایش فعالیت زنان در بخشهای صنایع دستی دو امر ظاهرا متناقض را آشکار میکند. اولا، تلاش زنان برای استقلال اقتصادی است و میکوشند ولو حداقل نیازهایشان بهیاری نیروی خودشان تأمین شود. دوم، زنان سعی میکنند با زندگی محدود به خانه کنار بیایند و چون سرنوشت محتوم آن را بپذیرند. وضعیت متناقضنمای فوق مخاطرات و امکانهای زیادی پیش روی ما میماند و شاید مهمترین آن هنرهای دستی فمینیستی (Feminist Art-crafts) باشد. هنرهای دستی فمینیستی، که معمولا توسط فمینیستهای متأخر مطرح میشود، به نوع استفادهای خاصی از هنرهای دستی، مشخصا صنایع دستی، تأکید میکند که همسو با مطالبات برابریخواهانهی زنان باشد. یعنی آشکارا دعوتی است به انباشتن صنایع دستی از مفاهیم و ارزشهای برابریخواهانه و انسانی؛ چه بهوسیلهی بهکارگیری خودآگاه الگوهای اعتراضی و فمینیستی در آثار هنری و چه از طریق کاربرد آن در مقام یک عمل. به کلمات دیگر، هنرهای دستی فمینیستی بیان جهان و هستی زنانه بهوسیلهی آثار و صنایع دستی میباشد.
بث آن پِنتنی در مقالهی تحت عنوان «آیا هنرهای دستی ابزار مفیدی برای عمل سیاسی فمینیستی هستند؟»، که دربارهی موج سوم فمینیسم و بافندگی تحریر شده، «پیوستاری از درجات مختلف بافندگی فمینیستی» را یادآور میشود و روی فمینیسم بهمثابهی عمل تأکید میکند: نظیر آنچه اعتراض نمادین «رحِمها در واشنگتن» اتفاق افتاد. در سال ۲۰۰۵، دو زن بافنده با الهام از الگوی رحم بافتهشده برای مجلهای بافندگی، یک انجمن آنلاین ساختند و از سایر بافندگان خواستند که رحمهایی براساس همان الگو ببافند و سپس طی اعتراضی نمادین علیه محدودیتهای قانونی سقط جنین، رحمهای دستبافشان را روی پلههای دیوان عالی واشنگتن دیسی بگذارند. بافندگی بهطور بالقوه میتواند یک عمل فمینیستی باشد و میتوان از آن برای صحبت دربارهی جنیست استفاده کرد، ولی هرگونه تلاش برای بهرهی فمینیستی از صنایع دستی میبایست دربرگیرندهی خودآگاهی و خودانتقادی باشد.
بث آن پنتنی، ضمنا به امکانهایی چون ساخت انجمنهای آنلاین یا واقعی میان بافندگان اشاره میکند و معتقد است که فعالیتهایی که زنان بر محور صنایع دستی انجام میدهند، حاوی درجات مخلتفی از پتانسیل سیاسی است. زنان میتوانند با جلب حمایتهای عمومی، راهاندازی کارزارهای مختلف مانند جمعآوری کمکهای مالی برای مقاصد اجتماعی، توسط انجمنهای بافندگی و صنایع دستی، اعتراضات علنی توسط بافندگی و نهایتا خلق و استفادهی الگوهای اعتراضی و آگاهیبخش روی هنرهای دستیشان در آگاهیدهی جامعه و اعتراض به نابرابریهای اجتماعی نقشی مهم ایفا کنند. هنرهای دستی فمینیستی ممکن است که عملا برای مقاصد اجتماعی استفاده شوند و یا با خلق الگوها، شعارها و طرحهای هنری و آگاهیبخش در آثار هنرهای دستی دربارهی مسائل جامعه صحبت کنند. هنرهای دستی فمینیستی میتواند به زنان کمک کند تا علیرغم پر کردن اوقات بیکاری، آسانگردانی روزمرگی و تأمین اقتصادی دربارهی مسائل و مطالباتشان حرف بزنند. دیدگاه وی مخصوصا برای افغانستان بسیار آموزنده است؛ چون ما صرفا به ابعاد اقتصادی صنایع دستی توجه داشته و بسی ناچیز به امکانهای اجتماعی آن علاقه نشان میدهیم، درحالیکه امکانهای چون ساخت انجمنها و راهاندازی کارزارهای حول محور صنایع دستی میتواند برای اهداف اجتماعی ما سودمند و مفید باشند.
در پایان نکتهی دیگری نیز قابل یادآوری است. زنان محروم از تحصیل در خانههایشان، بهصورت آنلاین یا خودآموز، درحال یادگیری مهارتهای مدرن و فراگیری دانش هستند ولی هرچه زمان میگذرد علیرغم، مشکلات اقتصادی، بیانگیزگی و نومیدی زنان نیز بیشتر میشود و آموزشهای خانگی کمرنگتر شده و با فعالیتهای دیگری مانند هنرهای دستی جایگزین میگردد. بافندگی و سوزندوزی هنر غم و غصه است. بنابراین، ما ناچاریم که دربارهی صنایع و هنرهای دستی بیندیشیم و دست به تأمل بزنیم. اکنون ما ناگزیر به ایجاد پیوندی میان صنایع دستی و آموزش هستیم و باید به جستوجوی راههایی باشیم که زنان بافنده همچنان با آموزش و جامعه در ارتباط باقی بمانند. ایجاد شبکهها و انجمنهای آنلاین و واقعی، گروههای کتابخوانی، گسترش آموزشهای رایگان آنلاین یا حضوری، نشر و ترویج کتابهای صوتی و پادکستهای آموزشی، ایجاد آدرسهای مشاوره و همیاریبخشی از مواردی اند که میتوانند برای این هدف مفید باشند؛ اما هرکدام نیازمند تحقیق و مطالعه اند تا بتوان برای پیادهسازی آن شیوههای سازماندهیشده و مفید عملی اتخاذ کرد.