[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحتوسقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند]
تأسیس، ایده و اهداف سیاسی طالبان
گروه طالبان در بستر زمانیِ نطفهگذاری میشود که افغانستان بعد از شکست دولت چپیها با حمایت شوروی وقت، بهوسیلهی مجاهدان درگیر جنگهای داخلی و گروهی بود. سنگ بنای این گروه به دستان چند مولوی مسجد و مدرسه ابتدا در بیرون از کشور گذاشته شد و ولسوالی اسپینبولدک ولایت قندهار نخستین مکانی بود که ظهور رسمی این گروه را در اواخر سال ۱۹۹۴میلادی شاهد بود. گروه طالبان با سرعت قابل ملاحظه از بدو حضور خود در عرصهی نظامی و سیاسی درخشید و بعد از دو سال توانست قدرت را از دست حکومت مجاهدان به رهبری برهانالدین ربانی در کابل تصاحب نماید.
در شکلگیری این گروه عوامل متعدد دخیل است. انارشیسم سیاسی بعد از فروپاشی دولت دموکراتیک افغانستان که با حمایت اتحاد جماهیر شوروی در کشور بروز یافته بود، و جنگهای داخلی و گروهی، شالودههای نظام و دولت را در جامعه از میان پاشانده بود. ایجاد و تشدید روحیه دشمنی میان اقوام ساکن در کشور با جهتگیریها و کارکردهای غلط رهبران مجاهدان بعد از سقوط حکومت نجیب، یکی از عوامل کلی شکلگیری گروه طالبان میباشد. فروریختن سلطهی قوممحورانهی تاریخی و تا حدودی طولانی که با انقلاب یا کودتای جنرالان با گرایش کمونیستی در سال ۱۳۵۷خ/۱۹۸۷م رقم خورد، انگیزه و عامل دیگری در تشکیل گروه طالبان با رنگ دینی-مذهبی و با هدف احیای دوبارهی تسلط قوممحورانه است. اما آنچه ایده و انگیزهی تشکیل و انسجام گروه طالبان را صورت عملی بخشیده است نوع برداشت از ارزشهای دینی و هنجارهای فقهی خاص است؛ تفکر مکتب دیوبندی بنیاد و تهداب این جریان را شالودهسازی میکند. غیر از آنچه را که گرایش دیوبندی و سلفیمأبانه از اسلام و ارزشهای اسلامی تفسیر میکند، دیگر روایتها از دیدگاه آنان ناقص و در خیلی موارد مردود و محکوم به انحراف است.
عباس چه میگوید؟
حسن عباس، نویسندهی کتاب «بازگشت طالبان»، دانشآموختهی رشتهی علوم سیاسی و حقوق بینالملل در سال ۱۹۶۹م در پاکستان تولد گردیده و در دانشگاه پنجاب لیسانس و ماستریاش را خواند. او سند دکترای خود را از رشتهی حقوق بینالملل از دانشگاه تافتس اخذ نموده است. وی استاد روابط بینالملل در مرکز مطالعات استراتژیک آسیای جنوبشرق نزدیک (انایاسآ) در دانشگاه دفاع ملی در واشنگتن دیسی است. او همچنین در محافل دانشگاهی-تحقیقی کشور امریکا و بریتانیا از شهرت و اعتبار خوبی برخوردار میباشد. عباس در حوزهی جنوبشرق آسیا و گروه طالبان مطالعات و تحقیقات داشته است که یکی از آن کتاب «بازگشت طالبان» میباشد. این کتاب در ۲۸۷ صفحه چاپ گردیده است و نویسنده آن را به زنان افغانستان تقدیم نموده است که نکتهی قابل توجه میباشد. این کتاب با ترجمهی سید نعمتالله ضیاء در دسترس است.
عباس در مورد بنیاد فکری طالبان مینویسد: «این روش تفکر اسلام سیاسی در سال ۱۸۶۶م در یک مدرسهی دینی بهنام دارالعلوم دیوبند تقریبا ۱۰۰ مایل دورتر از پایتخت هند متولد شد» (عباس، ۱۴۰۲، ص ۱۴۶).
طالبان با چنین اندیشهی دکماتیستی موفق شدهاند روایتی خلق کنند که بهواسطهی آن بخش بزرگی از افراد را با شاخصهای قومگرایانه و زبانمحورانه تجمیع نمایند و مجال منسجمسازی را در گروه سادهتر و در عین حال قویتر کنند.
«زمانی که طالبان در اوایل دههی ۱۹۹۰م ظهور کردند، آنان از نظر ایدئولوژیک متأثر از سعودیها بودند که توسط امریکاییها مسلح شدند و توسط مدارس دیوبندی پاکستانی آموزش دیدند. این مدارس برنامهی درسیشان را به سادگی تغییر دادند تا با نیازهای زمان تطابق کنند. آنها میراث جنگجویان مقدس ریگان هستند که در احاطهی امکانات غربی و رویایی اسلامی منطقوی قرار داشتند» (همان، ص ۱۵۰).
گروههای چندگانه و تأثیرگذار
نویسندهی کتاب «بازگشت طالبان» جریان سیسالهی گروه طالبان را به سه دوره متمایز میسازد: گروه نخستین طالبان یعنی ۰.۱؛ در این گروه بنیانگذاران طالبان شامل بوده و دورهی زمانی ۱۹۹۴ الی ۲۰۰۱م را شامل میگردد. دورهی دوم به گروه ۰.۲ مسمی شده است. این برههی زمانی از ۲۰۰۱م الی ۲۰۱۸م را در بردارد. در این بازهی زمانی دو منطقه نقش بسیار کلیدی در احیای گروه طالبان بازی میکند؛ شهر کویته که رهبر این گروه در آن با مصونیت زندگی میکند و منطقهی قبایل آزاد پاکستان که محل مساعد برای هستهگذاری دوباره، جذب سربازان و تعلیمات آنان و تجهیز و سازماندهی آن برای جنگها و شورشهای نابودکننده در داخل افغانستان بودند.
مراکز جذب و آموزشهای نظامی و انتحاری در این منطقه توانست ماشین محرک گروه طالبان را پر توان نگهدارد، که در سراسر این دوران فعالیت گسترده و عملیاتهای پیچیدهای بر ضد دولت، مردم افغانستان و تا حدودی علیه نیروهای نظامی کشورهای ائتلاف جهانی به رهبری امریکا، در اکثر نقاط کشور انجام بدهد.
دورهی سوم که در آن، نسل ۰.۳ این گروه فعالیت نموده و زمینهی بازگشت دوباره را تدارک دیدند، منوط به انتروال زمانی بعد از ۲۰۱۸م است. در این دوره گروه طالبان به دستآوردهای دوجانبهی داخلی و بینالمللی بیسابقه نائل گردیدند. با نزدیک شدن نسل سوم طالبان با امریکاییها و مذاکرات رودررو با آنان در دوحه قطر، در عرصهی بینالمللی وجهی معتبر و قابل توجهی کسب نمودند.
بیانصافی است اگر به نقش حیاتی زلمی خلیلزاد در موفقیت گروه طالبان اشاره نشود. خلیلزاد بزرگترین لابی و پل مطمئن میان طالبان و دولت ایالات متحده امریکا بود و برای بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان خدمت فراموش نشدنی و استراتژیک نمود. او بود که ارادهی رییسجمهور ترمپ را در مورد طالبان از حالت دشمنی به دوستی قابل اعتماد و همکار خوب برای اجرایی ساختن پلانهای بزرگ امریکا در منطقه تغییر جهت داد. افزون بر مذاکرات قطر، نشستهای رهبران طالبان با سایر رهبران و نمایندگان مردم افغانستان با میزبانی مسکو این مجال را برای طالبان بیشتر مهیا نمود.
نویسندهی کتاب «بازگشت طالبان» اشاره میکند که این سه نسل گروه طالبان دیدگاه و رویکرد سیاسی متفاوت به قضایا دارند. دستهی نخست که بهعنوان بنیانگذاران این گروه یاد شدهاند، همواره از دیدگاه ایدئولوژیک سختگیرانه و عدم سازش در مسائل سیاسی و مملکتی برخوردار هستند. آنان هیچ نوع تسامح سیاسی را نمیپذیرند. در واقع صادقانه در پی ابراز اصالت ایدئولوژیک شان هستند.
گروه دوم که منوط به شورای کویته و شورای پیشاور است، با همان دیدگاه ایدئولوژیک دستهی اول همسو و همفکر هستند، اما در رویکردهای سیاسی تلاش میکنند با شیوهای برخورد بکنند که اعتماد ازدسترفتهیشان را در دیدگاه جامعهی جهانی احیا سازند. اعضای این گروه با همین روش نشستهای دوحه را سازماندهی نمودند و در نهایت منتج به معاهدهی سازشکارانه با ایالات متحده امریکا شدند. اگرچه در اینجا عوامل دیگری نیز دخالت اساسی داشتهاند که از تحلیل آن اغماض میگردد؛ در این میان نقش خلیلزاد بهعنوان نمایندهی امریکا و داشتن حس قومی شدید که میان طالبان و خلیلزاد مشترک بود این فرآیند را به همسویی کشاند و تعامل را عملی ساخت. این گروه مصداق تئوری ماکیاولیستی و پالیسی منافقانه است و با نیرنگ سیاسی پیش میرود.
بخش سوم گروه طالبان از دیدگاه حسن عباس افراد تحصیلیافتهی دانشگاههای منطقه و غربی اند که در حلقهی کادری این گروه قرار دارند. این افراد که تعداد شان کم نیستند، بستر فکریشان معجونی از ارزشهای ایدئولوک سلفی-دیوبندی و دادهها و ارزشهای نوین علمی و تکنولوژیکی است. برخی از این افراد دانشهای نوین را در دانشگاههای پاکستان و غرب فرا گرفتهاند و با زبان و هنجارهای نوین علمی در دنیای غرب آشنایی دارند. با اینحال، این اعضا در صدر تصمیمگیریهای اصلی حضور ندارند اما واسطهی بسیار زیرک و چالاک در تأمین، حفظ و گسترش روابط دیپلماتیک با دولتها و سازمانهای جهانی و غربی هستند. مدیریت و تبلیغات شبکههای اجتماعی و رسانهها نیز کار این گروه است.
عباس در بخش دیگری از کتاب «بازگشت طالبان» دستههای درونگروهی طالبان را اینگونه توصیف میکند: «اساسا این دستهها در یک خط هویتی قرار داشتند و میتوانند به پنج دستهی اصلی قابل تقسیم باشند: اول، آنانی که بهعنوان میانهرو مذاکرهی قطر را پیش میبردند. دوم، شورای کویته. سوم، شورای پیشاور که سال ۲۰۰۵م تأسیس شد. چهارم، مافیا و گروههای دلالان مواد مخدر و قاچاق. پنجم، بزرگترین گروه متشکل از روستائیان معمولی که با وفاداریهای قومی در خط نبرد بودند» (همان، ص ۸۰).
بدون تردید دستهها و گروههایی که نویسنده از آنها یاد میکند در فرآیند نظامی و سیاسی دارای هویت واحد و دارای جهانبینی و ایدئولوژی یگانه و غیرقابل تفکیک است. افزون بر هویت یگانهی ارزشی، نگاه واحد سیاسی و استراتژیک بر محوریت قوم و قبیله دارند که موجب انسجام و اتحاد قوی شده است. رویکرد تسلط قومی دیگرستیزانه، جزء ارزشهای سیاسی گروه طالبان بوده/است. این عامل بهصورت واضح در شکلگیری و جهتگیری این گروه نقش بسیار مهم و حیاتی داشته است. با این تحلیل کلیت گروه طالبان از همین پنج دستهی ذکرشده شکل و سیما پیدا نموده است و در حلقهی کادری و رهبریشان همان سه نسل -که قبلا به آنها اشاره گردید- تا حدودی با مشاهدهی واقعیتها درست به نظر میرسد.
بررسی و تحلیل این لایههای درونگروهی طالبان در گام نخست شناخت دقیقتر از آنان را مهیا میسازد و در قدم بعدی روشن میگردد که گروه طالبان با داشتن چنین قشرهای تأثیرگذار، ابزار بازی در عرصههای گوناگون را دارد. به این معنا که هم رهبران متشرع و متصلبی دارد، هم بازیگرانی مطابق میل دیپلماسیهای دنیا، هم نیروی پولزا و هم پوتنسیل عظیمی برای ایجاد ترور و وحشت، که خمار آن قماری است که دنیا را به پای رسیدن به حوریان بهشتی پاک باختهاند و بیباک به هر صحنهای از کشتارها نقش کشندگان مست را بازی میکنند.
«ما غالبا شخصیتهای طالبان را یک نوع غارنشینان محافظهکار تصور میکنیم که بین مسجد و مدرسه در رفتوآمد هستند. این روایتهای درونی نشان میدهد که حقیقت چیزی دیگری است و آنان واقعا پاک و صاف سیاستباز هستند. طالبان عاشق مشروب و زنان هستند و همچنان مسافرت و جتهای خصوصی. القاب معنوی آنان صرفا یک عنوان است و آنان از آنچه که به نظر میرسند کمتر مقدس هستند. آنان همان فعلهایی را انجام میدهند که دشمنان شان به جرم انجام آنها باید کشته شوند. هرچند هیچ چیزی شگفتانگیز نیست» (همان، ص ۴۵). واقعیت دیگری را که حسن عباس از آن غبارزدایی میکند، دقیق و مطابق آنچه که در این سی سال عمر این گروه، بهخصوص در میان حلقهی رهبری و کادریشان به وفور و مکرر گزارش گردیده، است.
بازیهای پنهانی و پشت پردهی استخباراتی با سازمانهای امنیتی دنیا و منطقه
پس از علنی نمودن مرگ ملا عمر و موضوع جانشینی وی، بحثی است که در کتاب «بازگشت طالبان» موشکافانه به آن پرداخته شده است. شورای کویته در این رابطه جلساتی را دایر میکند و این جلسات در نهایت منتج به گزینش رهبری جدید میشود. ملا اخترمحمد منصور جانشین ملا عمر میگردد و مسئولیت خطیر رهبری طالبان به او سپرده میشود. ملا عمر دو معاون داشت؛ ملا اخترمحمد منصور و هبتالله آخوندزاده.
تعیین منصور به رهبری گروه، مخالفان درونگروهی نیز داشت. از آن جمله ملا رسول با این گزینش مخالفت نمود، اما رهبری منصور تثبیت گردید. منصور از قدرت کاریزمای ملا عمر محروم بود و در میان گروه طالبان آن جایگاه با بودن ملا منصور بهصورت کامل پر نشده بود؛ اما منصور شبکه تجاری سودآوری در کشورهای خلیج داشت و از این جهت برای اقتصاد طالبان بسیار مهم بود. علاوه بر آن، او روابط خیلی صمیمانه با شیخهای امارات متحده عربی داشت و مورد حمایت همهجانبهی آنان قرار داشت. منصور به راحتی میان پاکستان و دبی و همچنان بعدها ایران رفتوآمد داشت.
حمایت شیخهای امارات متحده عربی از ملا اخترمحمد منصور تا حدی بود که یکبار سوزان رایس، مشاور امنیت ملی ایالات متحده امریکا با مقامهای امارات تماس میگیرد و از آنان تقاضا مینماید که ملا منصور را، که در دبی بهسر میبرده است، دستگیر و به نیروهای نظامی امریکا که در آنجا مستقر هستند تسلیم کنند. آنان عذرخواهی میکنند که در این مورد همکاری نمیتوانند و در عین حال منصور در راه ایران است. در این مکالمه از آنان خواسته میشود که هواپیمای منصور برگردانده شود، اما آنان پاسخ میدهند که هواپیمای شخصی است و قابل بازگرداندن نیست. وقتی رایس میگوید جتهای جنگی امارات در این مأموریت دخالت کنند، بازهم آنان پاسخ میدهند که برای این کار زمان کافی موجود نیست و از جانب دیگر به لحاظ سیاسی مشکلساز خواهد بود (همان، ص ۴۴).
نقل قول مستقیم دیگری که در این کتاب در مورد سفرهای منصور در دبی از زبان یک تحلیلگر استخباراتی امریکا آمده چنین است: «مسافرتهای مشهور منصور برای خرید عطر به دبی بود، در جای که او تحت حمایت سلطنتی، با آرامش در آغوش روسپیهای روسی میآرمید» (همان، ص ۴۰). این نکات به خوبی واضح میسازد که تا چه اندازه منصور از مصونیت و حمایت قاطع شیخهای امارات برخوردار بوده است.
با اینحال، استخبارات پاکستان بر منصور مشکوک بود و حس میشد که قدرت نفوذ و تسلط بر وی را تا حدودی از دست داده است. منصور وقتی که به رهبری گروه گماشته شد، با وجود اختلافات شدیدی که در میان طالبان بر سر این موضوع بود، دو معاون برای خود تعیین نمود؛ ملا هبتالله و سراجالدین حقانی را. منصور که متوجه سردی رابطهاش با استخبارات پاکستان شد، روابط نزدیک با ایران برقرار نمود و خانوادهی خویش را نیز به ایران منتقل کرد. رفتوآمدهای منصور به ایران زمینهی این را فراهم نمود که همکاریهای همهجانبه میان «آیاسآی» و «سیا» در این رابطه متمرکز گردد. این امر موجب شد منصور در راه بازگشت از ایران در نزدیکی شهر کویته بهوسیلهی طیارههای بدون سرنشین امریکا کشته شود.
با کشتهشدن منصور، مرغ بخت رهبری بر بام خانهی ملای روستایی بهنام هبتالله نشست و برای وی اقبال این را مهیا ساخت تا در سکان رهبری گروه طالبان تکیهای امیرانه زند و باورها و آرمانهای بهشدت افراطی و محافظهکارانهاش را در منصهی عمل پیاده سازد. ملا هبتالله و سراجالدین حقانی، معاونان وقت ملا منصور هر دو حمایت قاطع استخبارات پاکستان را داشته و اعتبار خوبی نزد آنان دارند. هبتالله برخلاف منصور، در میان اعضای شورای کویته و سایر طالبان به شیخالحدیث شهرت دارد و با رویکرد سخت و سازشناپذیر در پای برداشت و تفسیرهایش از شریعت و ارزشهای دینی قرار دارد.
گزیدهها و اشارههای کتاب «بازگشت طالبان» از این مسأله به روشنی تمام پرده برمیدارد که بازیها و روابط بسیار عمیق و گستردهی استخباراتی منطقه و جهان در ریزترین تصامیم و سیاستهای عملی طالبان دخیل اند. دستگیری ملا برادر در کراچی توسط عملیات مشترک آیاسآی و سیا، سوءظن بر روابط ملا منصور از طرف استخبارات پاکستان و بعد کشتهشدن وی با جزئیات عملیات آن، همه نشاندهندهی واقعیتی است که در آنها بازیها و همکاریهای استخباراتی واضحا ملاحظه میگردد. این اشارههای امنیتی یک مسأله را واضح میسازد که امریکاییها به کمک آیاسآی بر رفتوآمد ملا منصور در منطقه نظارت کامل داشته است. زمانی که روابط او با ایران گرم میشود و خانوادهاش را به ایران منتقل میکند و همکاریهای زیادی میان او و ایران صورت عملی به خود میگیرد، امریکا مصمم به نابود کردن او میشود. «انتقال بعضی از فامیلهای رهبران طالبان به ایران. هرچند ایران از تشکیل یک حکومت همهشمول تحت نظر طالبان طرفداری کرده است، اما حمایت کردن از هزارههای تحت ستم یک موضوع مهم نبوده است» (همان، ص ۲۰۵).
«ایران کمکهای فعالانه با طالبان داشته است. با توجه به اینکه اختلاف ایدئولوژیکی دارند، از منظر جئوپولیتکی و دشمن مشترک، کنار هم اند» (همان، ص ۲۰۴). سیاست عملی دولت ایران در سالهای اخیر با گروه طالبان بر بنیاد دشمن مشترک و شکست آن بنا گردیده و تعمیل شده است. با آنکه دولت ایران از گروه طالبان خاطرهی خونین را تجربه نموده است؛ در دورهی قبلی حاکمیت این گروه، کشتن دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف از سوی طالبان دشمنی آشکار و حقارت بزرگ بود که دولت ایران آن را متحمل شد. از سوی دیگر، شکاف خیلی عمیق ایدئولوژیک و تاریخی که میان نوع برداشت و تفسیر این دو وجود دارد دارای پیشینهی سیاه میباشد؛ اما شرایط جدید و ناچاریهای موجود سیاسی با حضور نیروهای ایالات متحده امریکا در افغانستان، با توجه به تمامی نکات افتراقی که میان دولت ایران و گروه طالبان موجود بود، موجب نزدیکی و همکاری میانشان گردیده بود/است. ایران با محاسبهی اشتباه سیاسی خمار این سیاست است که امریکاییها را توسط گروه طالبان از افغانستان و از نزدیکی مرزهای خود بیرون نموده است؛ درحالیکه دستان قدرتمند امریکا بود که در معاملات دوحه، تغییر رژیم را در کابل به منظور فشار آوردن بر دولت ایران از طریق افغانستان سازماندهی نمود. با این کار امریکاییها توانستند مصارف هنگفت ناشی از حضور نظامی خود در افغانستان را قریب به صفر برساند و از سوی دیگر، با هزینهی خیلی اندک بر تمامیت افغانستان حاکمیت استخباراتی داشته باشد و برای آیندهی دولت ایران گروهی را بر سر قدرت افغانستان بیاورد که هیچ اشتراکات استراتژیک و علایق فکری و فرهنگی با ایران نداشته باشد. در این اواخر هیأت بلندپایهای از ایران به کابل سفر نمود که در این سفر و دیدار مقامها، حتا زبان گفتاری مشترک نداشتند و در تاریخ ایران و افغانستان برای نخستینبار بود که در ملاقات رسمی مقامهای دو کشور نیاز به ترجمان میشد.
تحولات اخیر خاور میانه در جریان سال ۲۰۲۴م و واکنشهای گروه طالبان نشانهی واضح دیگری است بر دوری بنیادی روابط دولت ایران و طالبان. با کشتهشدن رهبر بزرگترین گروه مورد حمایت دولت ایران، یعنی حسن نصرالله، و جنگهای شدید در جنوب لبنان، هیچ یکی از رهبران طالبان در رسانهها بهصورت واضح صحبتی در حمایت آنان در مقابل اسرائیل نداشتند و حتا در حلقههای متوسط و پایین و در سطح عموم این گروه از پیشآمد این قضیه به خوشی استقبال میکردند و خوشحالیشان را آشکارا با همدیگر شریک مینمودند. با شنیدن شکست رژیم اسد در سوریه و فرار وی بهعنوان دولت همکار و دوست ایران، طالبان در مناطق زیادی از افغانستان شیرینی شادی تقسیم کردند و با خوشی تمام این حادثه را جشنهای چندین هزار نفری گرفتند. مقامها و دستگاه اداری و دولتی افغانستان تحت حاکمیت طالبان در روز این شکست با خوشی وصفناپذیر به همدیگر تبریک گفتند. همهی این واقعیتها و جهتگیریها یک مسأله را روشن بیان میکند، و آن اینکه گروه طالبان نمیتواند دوست و همکار استراتژیک ایران در منطقه باشد. اما مسألهی ناامنی از جانب گروه داعش خراسان، موضوعات مهاجرت، آب و قاچاق مواد مخدر و همچنان همسایگی ایران با افغانستان نکاتی اند که میان گروه طالبان و دولت ایران بهحیث موضوعات مشترک مطرح است.
نفوذ سازمان امنیتی روسیه در لایههای رهبری گروه طالبان در یکدههی اخیر بیتردید مجالهای بزرگی را برای این گروه به ارمغان آورد. برداشت روسیه و عملی نمودن سیاستی که بتواند منجر به شکست امریکا در افغانستان و در نهایت بیرون رفتن آنان شود، در گرو حمایت از طالبان سنجش شده بود. روسیه با این هدف، چندین نشست بینالمللی را با حضور نمایندگان طالبان میزبانی کرد و شهرت بینالمللی این گروه را موجب گردید. «روسیه بعد از سال ۲۰۱۸م که چندین نشست را میزبانی نمود، طالبان را در عرصهی بینالمللی دارای وجههی قابل تعریف ساخت و از نظر روسیه طالبان میتوانست شریکی شوند که امریکا را از منطقه بیرون و امنیت آسیایی میانه را ضمانت نمایند» (همان، ص ۲۱۱).
دخالت و همکاری استخبارات آلمان و امریکا در دایر نمودن و مدیریت نشستهای دوحه واقعیت دیگر استخباراتی است که در کتاب «بازگشت طالبان» به آن اشاره میشود؛ «بعدا در ۲۳ آگست ۲۰۲۱ اطلاعاتی در مورد ملاقات پنهانی ویلیام برنز، رییس سیا با ملا برادر وجود داشت» (همان، ص ۸۲).
به همین منوال حضور پنهانی و گاه آشکار «راوا»، سازمان امنیتی هند در میان اعضای طالبان. نفوذ شبکههای استخباراتی کشورهای حوزهی خلیج و عربی که از بدوی تأسیس طالبان بهصورت فعال و کارآ بوده و از سال ۲۰۱۲م به اینسو قطر از همه پیشگامتر میباشد. اینها بخشی از اساسیترین فعالیتهای استخباراتی و امنیتی منطقه و جهان است که روابط دوسویه و چندجانبه با اعضای گروه طالبان دارند. «سازمان استخبارات هند (راوا) در سال ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۲ در حال انجام دادن کار اضافی بود تا از طریق باز کردن بعضی دروازهها، به گروه حقانی دسترسی داشته باشد. پاکستان تصور میکند که بعضی از رهبران طالبان، مانند عباس ستانکزی، معاون وزیر خارجهی طالبان به هند گرایش دارد» (همان، ص ۱۸۸).
از سال ۲۰۱۲م دوحه فعالانه منافع این گروه را در نشستهای مختلف دوجانبه و چندجانبه در کنفرانسهای بینالمللی حمایت و میزبانی کرده است (همان، ص ۱۹۷). کشور امیرنشین و ثروتمند قطر کلیدیترین کتلیست بود که در دههی اخیر، گروه طالبان را به حلقههای بزرگ سیاست در سطح منطقه و جهان بازگرداند. نقش این کشور در بازگشت طالبان بهعنوان بازیگر مهم عرصهی سیاسی و در نهایت برگرداندن آنان به قدرت در افغانستان خیلی مهم تبارز نموده است. «قطر سابقهی میانجیگری در لبنان، یمن و سودان را داشت. قطر در گذر زمان بیشتر ماجراجو شد. قطر براساس رابطهی قویای که با اخوانالمسلمین دارد، خواست در میان طالبان بهعنوان یک سرمایهگذاری آینده سهم داشته باشد. قطر در سال ۲۰۱۲م میزبانی گفتوگوها با طالبان را به عهده گرفت که منجر به معاهدهی فبروری ۲۰۲۰م شد و بازگشت طالبان را به کابل تقویت کرد. حتا در اول سال ۲۰۱۵م، رهبران قطر تقریبا مطمئن شدند که طالبان در نهایت به کابل بازخواهند گشت» (همان، ص ۲۰۷).
«از نظر تاریخی، پاکستان در اینجا مسئولترین کشور و شریان حیاتی طالبان است» (همان، ص ۱۶۴). «همچنان آنان کسانی هستند که با فامیلهای خویش به پاکستان فرار کردند و از ارتباطات قومی پشتونی و در بعضی موارد از روابط با استخبارات پاکستان سود بردند، زیرا آنان در نظرداشت منافع استراتژیک امنیتیشان در افغانستان، همیشه طالبان را استقبال میکردند» (همان، ص ۹۴).
از بدو تولد تحریک طالبان، پاکستان نقش اساسی در فرآیند تولد، تربیت و تشجیع و تنظیم این گروه داشته است. زادگاه و زیستگاه و همچنین پرورشگاه و دایهی تربیت اساسی گروه طالبان خاک پاکستان و نظام استخباراتی آن کشور بوده است. بعد از سقوط دور اول حکومت طالبان، مناطق قبایلی و شهرهای بزرگ و کوچک پاکستان پناهگاه مصون برای تمامی نیروهای این گروه بود. شورای کویته و شورای پیشاور و دهها کمپ تربیتی نیروهای شورشی و انتحاری در جغرافیای پاکستان قرار داشت. دو کانونی که موجب احیای نظم دوبارهی طالبان شد، شورای کویته و شورای پیشاور بودند. شهرهای بزرگ کراچی، اسلامآباد، کویته و پیشاور مکان امن برای زندگی رهبران و اعضای گروه طالبان بودند، این واقعیتهایی است که قابل انکار نیست.
در قسمت نتیجهگیری کتاب «بازگشت طالبان» یک گفتوگوی جالبی آمده است؛ «او گفت رهبران طالبان در یک شبه افغانستان کوچک خودساختهی متشکل از کمپهای کوچک در سراسر کشور، که از خیبرپختونخوا تا پنجاب را احتوا مینمود، زندگی میکردند. رهبران طالبان یک افغانستان کوچک در داخل پاکستان ساختند» (همان، ص ۲۳۳).
این گفتوگو واقعیت انکارناپذیری را برملا میکند. اینکه تمام خاک پاکستان برای رفتوآمد و زندگی رهبران و اعضای گروه طالبان مصون، مساعد و مناسب بوده است. این فضا تا حدی مهیا بوده است که طالبان با خاطر آرام در هر گوشهای از پاکستان روش و منش و سنتهای افغانی خودشان را تعبیه و تعمیل مینمودند. اینکه محل زیست آنان شباهت تمام با افغانستان داشته، به این معنا است که از آزادیهای بدون قیدوشرط در مکانهای زیست شان برخوردار بودهاند.
آیا استخبارات و دولت پاکستان به این پیمانه از خاک و کشورشان بیخبر اند که نمیدانند کتلهی بزرگی از فراریهای طالبان در سطوح مختلف در شهرها، روستاها و مناطق پاکستان بهصورت شبه افغانستان زیست دارند و از آزادی اینچنینی سود میبرند؟ لابد باید پذیرفت که حمایتهای استخباراتی پاکستان در واقع این جو زندگی را برای گروه طالبان تدارک دیده بود و دور از واقعیت است که کنش و حرکات طالبان از دید آیاسآی پنهان بوده باشد.
همینطور پاکستان و استخبارات آن کشور بعد از بازگشت طالبان به قدرت نیز در لایههای مختلف گروه طالبان در نحوهی سیاستگذاریها دخیل بودهاند؛ «در روزهای اول تصرف کابل توسط طلبان، دگرجنرال فیض حمید، رییس پیشین آیاسآی از فرماندهی عالی طالبان درخواست کرده بود که بهمنظور تصویرسازی بینالمللی طالبان و دیده شدن فراگیر، برای عبدالله عبدالله و حامد کرزی پستهای بلند تشریفاتی را بدهند- حتا اگر آنان هیچ صلاحیتی هم نداشته باشند» (همان، ص ۱۸۱).
«ظاهرا سراجالدین حقانی، وزیر داخلهی طالبان برای ساختارهای امنیتی پاکستان مورد علاقهترین فرد است. او اساسا کفشی را به پای میکند که روزگاری گلبدین حکمتیار در دوران جهاد افغانها در دههی ۱۹۸۰م در برابر شوروی، به پای کرد» (همان، ص ۱۸۱).
«همچنان برای من گفته شد که اکثریت مأموران مهم غربی که با سراجالدین ملاقات میکنند غالبا توسط آیاسآی تنظیم میشود» (همان، ص ۱۸۲)؛ «با توجه به این اختلاف، پس چهکسی قدرت را تصاحب خواهد کرد؟ زمانی که این مسأله غیرقابل سازش به نظر رسید، در چهارم سپتامبر ۲۰۲۱، یک شخص بسیار مهم از اسلامآباد پرواز کرد، آن کسی نبود مگر دگرجنرال فیض حمید، رییس آیاسآی که بهشدت اعمال نفوذ کرد. توقف سهروزهی وی در افغانستان یک نقش مهم را در تشکیل کابینه بازی کرد» (همان، ص ۸۰). چهار گزیدهی فوق که بهصورت مستقیم نقل گردید واضح میسازد که گروه طالبان در چه سطح گسترده و عمیق تحت تأثیر استخبارات پاکستان میباشد.
واقعیت دیگر اینکه طالبان با تیتیپی یا گروه طالبان پاکستانی دارای منشأ واحد فکری و ایدئولوژیکی است و هدف قوممحورانه و هژمونیک قومی را دنبال میکنند. جدایی میان آنان خلاف خصلت طبیعی آنان است. ممکن نیست این دو گروه با اشتراکات بنیادین و همسویی در اهداف و جغرافیای طبیعی مشترک، دست از حمایت همدیگر بردارند. همچنین همکاریهای بینظیر تیتیپی در بیست سال گذشته با گروه طالبان افغانستان در مناطق قبایل آزاد و سراسر پاکستان، یک پیوند تاریخی مستحکمی را خلق نموده است؛ لذا توقع جدایی این دو و عدم همکاریشان مضحک خواهد بود. «طالبان نمیتوانند روابطشان را با تیتیپی قطع کنند زیرا آنان بودند که سالها طالبان را در مناطق مرزی نگهداشتند» (همان، ص ۱۹۵).
گروه طالبان با کشور چین نیز روابط دوستانه دارد. روابط چین در سطح بینالمللی بیشتر اقتصادمحور است و براساس همین اصل با طالبان نیز روابط گرم سیاسی برقرار کرده است. چین جزء نخستین کشورهایی است که دیپلماتهای گروه طالبان را پذیرفت و تلاشش این است که در پروژههای بزرگ اقتصادی در افغانستان نقش داشته باشد. اکنون چینیها در معدن مس عینک لوگر فعالیت اقتصادی و باستانشناسانه دارند. «چین روابط خوب با طالبان دارد و در همکاری با آنان در تلاش استفادهی اقتصادی از کریدور واخان بهعنوان راه تاریخی ابریشم است. چین در جایی که امریکا شکست خورده باشد در تلاش پر کردن خلاء و حضور است» (همان، ص ۲۰۳).
حقوق زنان و اقلیتهای قومی و مذهبی
محتوای اصلی سیاستگذاری طالبان را دو چیز تشکیل میدهد: اول شریعت براساس تفسیر دیوبندی و دوم قومیت. این دو بنیاد بستر مطمئن سیاست و عملکرد گروه طالبان را شکل داده است و براساس این دو امارت این گروه بنا شده است. عنصر اولی ایدئولوژی سختگیرانه را به نمایش میگذارد و در بسیج عوام، جوانان و نوجوانان محروم از مکتب و دانش، نقش کلیدی را بازی میکند. عنصر دومی پشت نقاب شریعت پنهان است و در انظار عموم و سطوح پایین و ماشین جنگی طالبان از آن یاد نمیگردد؛ اما در سطح رهبری و برنامهی استراتژیکی این گروه هدف و مقصد اصلی سلطهی قومی، آن هم به شکل فاشیسمی آن بوده/است.
حسن عباس از کتاب عبدالحکیم حقانی/اسحقزی نقل میکند که این گروه برای حاکمیت خود حق الهی حکومتی قایل است و به نحوی خودشان را نمایندگان خداوند در روی زمین و متشرعان مورد اعتماد خداوند در میان مسلمانان میدانند. «اصولا، طالبان توسط خداوند انتخاب شدهاند که قوانین او را بر زمین اجرایی کنند و علاوه بر این، فهم آنان از قانون اسلامی تنها فهم درست است» (همان، ص ۹۸).
«رهبر دولت باید به اسم امیرالمؤمنین خوانده شود که بهصورت تحتالفظی به معنای رهبر مؤمنان است، هرکس قطعا باید از وی اطاعت کند و کسی که اطاعت نمیکند سزاوار مجازات مرگ است» (همان، ص ۹۸). با این بنیادها و طرز تفکر و دیدگاه، به حقوق زنان و حقوق اقوام دیگر مینگرند و آن را عملی نیز ساختهاند. زنان از منظر این گروه مملوک هستند و مردان مالک. به این موضوع ایمان دارند و این از فهم و تفسیر آنان از دین ناشی میشود. از دید ایدئولوژی این گروه، زنان نباید در کارهای اجتماعی و سیاسی دخیل و شریک شوند، زیرا این کارها را خراب میسازند. زنان باید از انظار عمومی کاملا پنهان باشند. زنان وظیفهیشان شوهرداری و فرزندآوری است و برای آرامش مردان خلق شدهاند. زنان در انظار عمومی نباید دیده شوند، زیرا آنان عامل گناه و موجب تحریک مردان میشوند و در نهایت گناه در جامعه بهوجود میآید. زنان در خانه باید آموزش ببینند و خواندن فیزیک و کیمیا مطلقا برای آنان غیرضروری است. به همین شکل صدای زن عورت شمرده شده است. این نکات آشکار میسازد که حقوق زن در دیدگاه این گروه چگونه است.
نگاه به اقوام دیگر و اقلیتهای قومی در افغانستان از طرف طالبان مبتنی بر دو عنصر اساسی است که شرح داده شد. هزارهها از ابتدای ظهور گروه طالبان همواره براساس قومیت، نژاد و دیدگاه متفاوت مذهبی و فرقهای مورد حملات و کشتارهای فراوان قرار گرفته است. کشتارهای بلخ و مزار شریف، قتلعام یکاولنک، ربودن و کشتار مسافران هزاره در مسیر راهها و بهخصوص در منطقهی کندی پُشت ولایت زابل و دهها قضیه غمانگیز دیگر در دور اول حکومت طالبان. انفجار و کشتارهای بیرحمانهی هزارهها در مکاتب، آموزشگاهها، شفاخانهها، باشگاههای ورزشی و در اماکن مختلف در سطح کشور. همچنین راهگیریها و کشتارهای مردم هزاره در مسیرهای عبوری این مردم در نقاط مختلف و بهخصوص در دشت قرهباغ غزنی و منطقهی جلریز ولایت میدان وردک، در جریان بیست سال دوران جمهوریت. اکنون در دور دوم تسلط گروه طالبان، حذف صددرصدی هزارهها از سطوح تصمیمگیری و مدیریت کشور، تهدید فزاینده از جانب گروه داعش خراسان، محدودسازی برگزاری مراسمهای مذهبی مانند عاشورا و محرم و حذف فقه جعفری و آموزش مطابق این فقه از دانشگاهها و نصاب معارف کشور از جملهی محدودیتهای عمده است.
نگاه عمومی گروه طالبان به شیعیان و هزارهها در نحوهی عملکرد آنان در سهدهه حضور نظامی و سیاسیشان کاملا آشکارا دیده شده است. افرادی در میان کابینهی حکومت طالبان وجود دارند که ترویجگر و حمایتکنندهی خشونتهای زیاد بر این مردم بوده/است. «یک شخص متنفذ دیگر و بهشدت محافظهکار، نورمحمد ثاقب، وزیر امور حج و عضو کابینهی طالبان است. او یک فارغالتحصیل و طلبهی ارشد پیشین دارالعلوم حقانیه است که در حکومت دور اول طالبان بهعنوان رییس ستره محکمه اجرای وظیفه کرد و بهدلیل نظریات متعصابانهی مضر خویش مشهور است. او فتواهای زیاد برضد شیعه صادر کرد که منجر به خشونتهایی علیه هزاره و دیگر جمعیتهای شیعه در افغانستان و پاکستان شد» (همان، ص ۹۰).
سایر اقوام و اقلیتهای قومی نیز از مدیریت سیاسی تا حدودی دور نگهداشته شدهاند. اگرچه در بعضی پستهای کلیدی و خیلی مهم از میان تاجیکان و ازبیکها افرادی هستند که در سطح بالاتر تصمیمگیری و سیاستورزی حضور دارند. اما سایر اقوام ساکن در افغانستان هیچ زمینهای برای حضور شان در دستگاه حاکمه ندارند.
بعضی رسوم و ارزشهای فرهنگی-تاریخی که از روزگاران خیلی دور در این سرزمین از آنها تجلیل میگردید و نشانهی آشکار مدنیت کهن این خطه و مردمان آن است، مورد بیمهری بیپیشینهای قرار گرفته است و حتا بزرگداشت از آنها حرام و جرم پنداشته میشود. اینها محرومیتهایی اند که در جنبههای مختلف بر اقوام دیگر جاری و بر آنان تحمیل و تعمیل میگردد. چنین برخوردهای سیاسی در قبال اقوام دیگر و ارزشهای فرهنگی و زبانی کهن این سرزمین تصادفی و سطحی نبوده و نیست، بلکه از کینهتوزیهای عمیق و مخوف نشأت میگیرد. طالبان با این کارها در پی پشتونیزه کردن تمامقد کشور و تاریخ و فرهنگ آن هستند. این اعمال پیشینهی تاریخی دارد و همواره با رویکرد هژمونیک قبیلهای همراه بوده/است.
شکاف درونگروهی بر بنیاد پیوند قبیلهای
در تأسیس تحریک طالبان در ابتدا نقش غلجاییها نسبت به درانیها پررنگتر است؛ اما بعد از مرگ ملا عمر و تحولات بعد از آن، شاخهی قندهاری که بیشتر پیوند قبیلهای درانی دارد، دارای نفوذ قویتر است و در سطح رهبری و چانهزنیهای بینالمللی نقش مهم داشته است. دستهی دیگر که بیشتر به شبکه حقانی شهرت یافته است، اکثرا پیوند قبیلهای غلجایی دارد و آنان نیز از قدرت نظامی و سیاسی قوی برخوردار است. نوعی رقابت بر سر قدرت در تاریخ سه قرن اخیر افغانستان همواره میان این دو گروه قومی وجود داشته است. این کشمکشهای سیاسی همیشه با محوریت قبیلهای تبارز یافته است. جریان سه صد سال اخیر تاریخ کشور بیشتر تحت سلطهی درانیها بوده است که در تبانی و یا حالت بیطرفی با قدرتهای بزرگ جهان بر افغانستان به عناوین مختلف حکومت نمودهاند. عطش قدرت در ذهن و ضمیر رهبران این دو دستهی قبیلهای از این سنت تاریخی نیز متأثر است و همواره خود را در سلطهگریهایشان نشان میدهد.
دودستگی و شکافی که امروز در میان گروه طالبان مشاهده میشود و گاهگاهی در رسانهها نیز انعکاس مینماید، واقعیت درونگروهی طالبان است. هر شاخهای در تلاش است که چگونه بتواند نبضهای قدرت و درآمد را بیشتر در اختیار داشته باشد. همچنان سعی میورزد تا در سطح جهانی توجه قدرتهای غربی را جلب نماید. تفاوت دیدگاه در سیاستهای عملی نیز این شکاف را واضحا نمایان میکند. بعضی از رهبران این گروه جهت بقای حاکمیت شان تمایل دارند شرایط امریکا و جامعهی جهانی را در مسألهی آموزش دختران و زنان در افغانستان بپذیرند و این موضوع را بهعنوان یک تعهد به آنان در جهت ابقای قدرت و حاکمیت شان استفاده نمایند. درحالیکه رهبری گروه و اکثریت رهبران تأثیرگذار آن چنین نمیپندارند و سیاست را در حکم شریعت و تفسیر خود شان تعمیل مینمایند.
علاوه بر این گرایشهای قدرتمحور که بر بنیاد ذهنیت قبیله شکل گرفته و وجود دارد، نوعی تضادهای فکری میان نسلهای گروه طالبان نیز دیده میشود. برخی از اعضای این گروه که در دانشگاههای کشورهای منطقه و یا کشورهای غربی آموزش دیدهاند، در بخشی از مسائل با رهبران سنتی، کهنسال و مدرسهخواندههایی که در مدارس پاکستان تعلیم دیدهاند تفاوت دیدگاه دارند. «عدهای از رهبران بنابر کهولت سنی و یا اینکه دختران و پسرانشان در بیرون از کشور درس خواندهاند، به نحوی درگیر تضاد هستند و از طرف جوانان درسخوانده زیر تأثیر قرار میگیرند، لذا جوانان مدرسه و درسنخوانده بیشتر وفادار و رادیکال هستند» (همان، ص ۱۸۷).
حسن عباس در اخیر کتاب از این شکاف درونگروهی طالبان صحبت میکند و هشدار میدهد اگر این درزها به تنش تبدیل گردد برای طالبان کشنده خواهد بود. همچنان آرزو میکند در افغانستان صلح بیاید و مردم آن کشور سزاوار آرامی هستند و افغانستان را سرزمین شعر، تصوف و موسیقی میخواند.
نتیجهگیری
مطالعه و کنکاش روی کتاب «بازگشت طالبان»، اثر مهم حسن عباس روزنههای جدید از شناخت را در مورد گروه طالبان و ساختار و روابط آنان با سازمانهای امنیتی دنیا به رخ خواننده باز میکند. مطالب و موضوعات مطرحشده در کتاب بهصورت تحلیلی نقش بسته است و بازگوکنندهی تسلط نویسنده بر موضوع است. با مطالعهی این کتاب و تدوین این مقاله بر بنیاد آن چند نکته را بهعنوان نتیجهی تحقیق بر میشمارد.
- کتاب بازگشت طالبان در فهم لایههای مختلف گروه طالبان کمک میکند. دستهها و حلقههای مختلف در سطح رهبری و مدیریت و نیروهای نظامی آن وجود دارد. صفهای درونگروهی بر بنیاد قوم و قبیله، براساس نوعی برداشت و تفسیر از شریعت و جهتگیریهای سیاسی-استخباراتی شکل یافته است. اما آنچه کلیت این گروه را در یک ساختار نظامی و سیاسی منسجم و مستحکم میکند دو عنصر کلیدی، ایدئولوژی و هدف هژمونیک قومی است، که بهشکل بسیار ماهرانه هدف بنیادی را با نقاب ایدئولوژیکی و سیمای تقدسمأبانهی دینی در انظار عامه پنهان ساخته است.
- بازیهای سیاسی و استخباراتی؛ اساسا قاعده و روش اصلی گروه طالبان بر مبنای تعاملات استخباراتی منطقه و جهان بنا گردیده است. این بازیها از پچیدگی تمامعیار برخوردار بوده و در شناخت پشت پردههای این سازوکار تا حدودی زیاد، این کتاب مساعدت مینماید. بنگاههای امنیتی و استخباراتی جهان و کشورهای منطقه همواره در ترصد احوال و زدوبندهای رهبران گروه طالبان بوده/است.
منافع امریکا ایجاب میکند که با همکاری قطر شکل بازی و بازیگر را در چوکات یک معاملهی ننگین تغییر دهد. این کار گرچه با منافع ملی امریکا ظاهرا تناسب داشته اما قربانی اصلی این میدان عامهی مردم افغانستان، هم زنان و هم نسل آیندهی کشور میباشد. امریکا با پذیرش حقارت بزرگ تاریخیاش با این معامله کاخ امید ملیونها شهروند افغانستان را ویران نمود و بر ویرانههای آن گروهی گرگصفتی را با تجهیزات سنگین نظامی ساخت امریکا نگهبان تعیین نمود، تا در نمایشهای قدرت از همان دستساختههای امریکاییها تصویر تحقیرکنندهی به دولت و ملت امریکا نشان دهد. به این معنا که آنان توانستهاند امریکای قدرتمند را در این خاک شکست دهند و تمام وسایل نظامیشان را نیز به غنیمت از میدان جنگ گرفته باشند. این مسأله برای امریکاییهای ملیگرا و هژمونیکطلب ننگ و حقارتی است به بزرگی تاریخ آن کشور ابر قدرت.