Photo: via depositphotos.com

طالبان را هم می‌خواهیم هم نمی‌خواهیم

پاکستان و مشکل دولت در افغانستان | یادداشت روز

پاکستان برای چند دهه کوشید مشکلی به نام افغانستان را به صورت بنیادین برای خود حل کند. افغانستان می‌توانست از دو جهت اساسی برای افغانستان منطقه‌ی «مشکل‌ساز»ی باشد. یکی از این جهت که افغانستان می‌توانست از لحاظ استراتژیک با هند همدل و همسو شود و دیگری از این جهت که افغانستان می‌توانست ادعاهای ارضی خود را تازه کند و جنجال قومی جدایی‌طلبان در مناطق پشتونخوا (در درون پاکستان) را به دردسری بسیار بزرگ برای پاکستان مبدل سازد. پاکستان برای هر دو شاخه‌ی این چالش چاره سنجید. اما در چاره‌ای که پاکستان سنجید یک هسته‌ی از-درون-ناسازگار هم وجود داشت. به این شرح:

پاکستان نیاز داشت که افغانستان را (به قول یکی از رهبران‌ آن کشور) به «عمق استراتژیک» خود تبدیل کند. یعنی ساخت سیاسی افغانستان را به گونه‌ای تنظیم کند که افغانستان یک دیپو باشد نه یک کشور. بعد، قرار بود این ذخیره‌گاه یا دیپو از لحاظ سیاسی و نظامی دایما و فورا در دسترس پاکستان باشد تا از آن علیه منافع کشورهای دیگر منطقه، مخصوصا هند، استفاده کند. با این حساب، افغانستان باید هرگز در مسیر دولت-ملت شدن قرار نمی‌گرفت و تنها به عنوان یک پایگاه ذخیره در کنار پاکستان وجود می‌داشت. اما در عین حال، پاکستان نیاز داشت که برای تبدیل کردن افغانستان به عمق استراتژیک خود در افغانستان قدرتی را حاکم بسازد که بتواند افغانستان را به صورت یکپارچه در اختیار پاکستان قرار بدهد. برای این مقصود، نفوذ بر یک یا چند گروه نظامی-سیاسی در اینجا و آنجای افغانستان کافی نبود. به گروهی نیاز بود که در حد یک دولت متعارف قدرت گسترده در سراسر افغانستان داشته باشد و تمام نیروهای دیگر مخالف را بتواند سرکوب کند. پارادوکس سیاست پاکستان در افغانستان همین بود: از یک سو می‌خواست افغانستان یک کشور نباشد (و دولت نداشته باشد) و از سویی دیگر می‌خواست یک قدرت متمرکز در افغانستان حاکم باشد که در حد یک دولت متعارف قدرت سرکوب مخالفان داخلی خود را داشته باشد و بتواند افغانستان را به عنوان «یک واحد کامل» تحت تابعیت پاکستان در آورد.

پاکستان با پرورش طالبان و تبدیل کردن آنان به یکی از موثرترین ابزارهای دولت‌زدایی از افغانستان پروژه‌ی بسیار کامیابی را اجرا کرد. در دوره‌ی اول به قدرت رسیدن طالبان، پاکستان به آن هدفی که طرح کرده بود بسیار نزدیک شد. در آن دوره، طالبان با برپا کردن امارت اسلامی و تطبیق کردن عقب‌گراترین سیاست‌های ممکن افغانستان را عملا بی‌دولت ساختند و این کشور را به یک جغرافیای بی‌قانون، بی‌علم و عاری از توسعه تبدیل کردند- به یک دیپو. در عین حال، چنان که پاکستان دوست داشت، تقریبا تمام افغانستان را هم تحت سلطه‌ی خود در آوردند. آن دور حکومت طالبان، چنان که می‌دانیم، با حمله‌ی اسامه بن لادن به امریکا پایان یافت.

در دور دوم به قدرت رسیدن طالبان، پاکستان باز مجال یافت که در اجرای همان سناریوی قبلی خود بکوشد. اما این بار یک واقعیت دوشاخه‌ی ژئوپولیتیک جدید شکل گرفته بود که در دور اول حاکمیت طالبان وجود نداشت و اکنون چالش بزرگی در برابر پاکستان ایجاد می‌کرد. آن واقعیت دوشاخه این بود: طالبان از یک جهت به بزرگترین پیروزی خود دست یافته بودند (شکست دادن امریکا و ناتو در افغانستان) و از جهتی دیگر دیده بودند که جنبش قومی پشتون‌ها در منطقه‌ی پشتونخوای پاکستان دولت آن کشور را عملا در تنگنای دشواری گذاشته است. این وضعیت برای طالبان معنای روشنی داشت: طالبانی که با قوت دین امریکا را شکست داده بودند، چرا نتوانند در پاکستان نیز امارت اسلامی برپا کنند؟ پشتون‌هایی که در برابر امریکا و ناتو ایستاده بودند، چرا نتوانند در برابر پنجابی‌ها بایستند؟

قوت گرفتن این روایت در میان طالبان که این گروه امریکا و ناتو را شکست داده است و آنچه در پاکستان جریان دارد حکومت ستمگرانه‌ی پنجابی‌ها بر پشتون‌های آن سوی خط دیورند است، به طالبان این اعتماد به نفس را داد که اندیشه‌ی «پشتونستان بزرگ اسلامی» را با جدیت بیشتر دنبال کنند. ناکامی‌های حکومت پاکستان در برابر تحریک طالبان پاکستان (TTP) و عمومی‌تر شدن خشم و نارضایتی مردم مناطق پشتونخوا از بعضی عناصر قدرتمند در درون طالبان را امیدوار ساخت که در یک حد ابتدایی بخت خود را برای تشکیل پشتونستان بزرگ اسلامی بیازمایند. تنشی که اکنون میان پاکستان و طالبان جریان دارد، بازتابی از همین ناهمسو شدن استراتژی پاکستان و طالبان بر یک بستر جغرافیایی منازعه‌آلود است. پاکستان گروه طالبان را در افغانستان بسیار قدرتمند می‌خواهد، اما نه در حدی که این گروه بتواند دولت تشکیل دهد و یکی از محورها در سیاست خارجی این دولت نزاع بر سر خط دیورند و مناطق پشتونخوا باشد. طالبان می‌کوشند دولتی تشکیل بدهند که پشتوانه‌ی قدرتش مناطق پشتونخوا باشد نه مراکز تصمیم‌گیری در اسلام‌آباد و راولپندی.

پاکستان که انتظار داشت با به قدرت رساندن طالبان در افغانستان گروه‌های تندروی چون تی‌تی‌پی را در خاک خود مهار کند و مساله‌ی دیورند را برای همیشه به آرشیف تاریخ بسپارد، حالا دریافته است که با طالبان در هیئت یک گروه مسلح تعامل آسان‌تر بوده است تا با طالبان در هیئت یک دولت. به همین دلیل، پاکستان هم طالبان را می‌خواهد (به عنوان یک قدرت واحد حاکم در افغانستان) و هم آنان را نمی‌خواهد (به عنوان یک قدرت واحد حاکم با اندیشه‌ی تشکیل پشتونستان بزرگ اسلامی). این که پاکستان در آینده چه گونه این معما را حل خواهد کرد، تعیین می‌کند که چانس بقای طالبان در افغانستان در چه حد است. این قدرش مسلم است که اگر پاکستان نتواند طالبان را خم کند، قدرت شکستاندن آنان را دارد.