مقدمه‌ای کوتاه بر فمینیسم (Feminism: A Very Short Introduction)

نویسنده: مارگارت والترز

انتشارات: آکسفورد

مترجم: معصومه عرفانی

بخش یازدهم

قرن هجدهم: آمازون‌های نویسنده- 3

تا 1729 در این منطقه نیز 132 مدرسه به وجود آمدند و زنان زیادی در برنامه‌ریزی، مدیریت و به‌تدریج در بخش آموزش و تدریس آن‌ها سهم گرفتند.

رفتار آستل که همواره آمیخته با نوعی نگاه منفی و ترش‌رویی به مردان و ازدواج بود، بدون شک ارزش مباحثی را که مطرح می‌کرد، برای بسیاری از خوانندگانِ زنِ نوشته‌هایش کم کرده بود. با این‌حال، سهم مهم او در فمینیسم را نمی‌توان نادیده گرفت: آستل معتقد بود، شیوه‌ای که او برای تشویق و انگیزه‌بخشیدن به زنان برای جدی‌گرفتن خود و اندیشه‌های‌شان، اعتماد به قضاوت‌ها و منطق‌شان و داشتن انتخاب‌های مستقل در زندگی استفاده می‌کرد، تنها از طریق پذیرش و پرورش استعدادهای‌شان ممکن است.

آستل تأکید می‌کند که دست‌آوردهای خود او نیز به هیچ عنوان یک مورد استثنایی نیست. او هیچ دلیلی حتا برای تصور این‌که درک و توانایی‌هایش از بقیۀ هم‌جنسانش بهتر است، نداشت. او باور داشت، تنها تفاوت میان آن‌ها برخاسته از «ممارست، علاقۀ بدون طمع و تعصب او به حقیقت و پی‌گیری بی‌وقفه‌اش برای یافتن آن، علی‌رغم تمام دشواری‌ها و مخالفت‌ها که هر زنی قدرت آن را دارد» است.

تنها در اواخر قرن 18 میلادی بود که زنان دیگری هم گفت‌وگو از مسایل زنان را با بیانی روشن و تأثیرگذار و با طرح‌ها و برنامه‌های قدرت‌مند فمینیستی آغاز کردند. در طول قرن 18 میلادی، وضعیت زنان در حال تغییر بود. با این‌حال، این تغییرات همیشه مطلوب نبودند. در جامعه‌ای که بورژوازی رو‌به‌رشد آن بر تمام جنبه‌های زندگی تأثیرگذار بود، هر روز زنان کمتری در کنار شوهران‌شان در کارگاه‌ها و تجارت‌های خانواده‌گی کار می‌کردند. بنابراین، داشتن یک زندگی مستقل بدون منبع و حمایت مالی، برای زنان دشوار بود. البته برای زنان بدون جهاز، پیداکردن شوهری مناسب به مراتب دشوارتر بود. در همین زمان، زنان بیش‌تری تحصیل‌کرده می‌شدند، حداقل در حد خواندن و نوشتن.

در طول این قرن، کتاب‌های «روش رفتاری» مستقیماً زنان را مخاطب قرار داده بودند. بنابراین، اساسا فضیلت‌های «زنانه»‌ای مانند آرام و خون‌سردبودن، تقوا، عفت و پاک‌دامنی را توصیه می‌کرد و بر اهمیت مرکزی تواضع و فروتنی که اغلب به عنوان معادل مؤدبانه‌ای برای پاک‌دامنی به کار می‌رفت، تأکید می‌کردند. در عین حال، هر روز تعداد بیش‌تری از زنان در زمینه‌های مختلف می‌نوشتند و نوشته‌های‌شان منتشر می‌شدند. در واقع تعداد آن‌ها آن‌قدر زیاد بود که موجب عصبانی‌شدن دکتر جانسون بزرگ شود که وقتش را برای به تمسخر و تحقیر «آمازون‌های جدید نویسنده» گذاشته بود.

مهم‌ترینِ این «آمازون‌های» فمینیست، ماری ولستانکرافت بود. کتاب «استیفای حقوق زنان» او در 1792 منتشر شد و مسایلی که در آن بحث شده، مستقیماً با اوضاع امروز ما مرتبط است. اما او تنها نبود؛ به عنوان مثال، کاترین ماکوالی مانند ولستانکرافت یک رادیکال بود که به «انقلاب فرانسه» پاسخ هوشیارانه و مستدلی داد. او پیش از نشر کتاب «نامه‌هایی در باب آموزش» در 1790، کتاب پرفروش «تاریخ انگلستان» را منتشر کرده بود. او در نامه‌هایش به مسئله‌ای پرداخته است که ولستانکرافت هم کمی بعدتر از او، آن را به بحث گرفته است: ضعف ظاهری زنان، به دلیل طبیعت آن‌ها نیست، بلکه تنها نتیجۀ عدم آموزش است. ماکوالی هم‌چنان به استانداردهای دوگانۀ جنسی اعتراض می‌کند. او به‌شدت این اندیشه را که زنان «تنها بخشی از دارایی مردان هستند» و حقی بر بدن خود ندارند را رد می‌کند.

نوشته‌های او به طور قطع برای بعضی از خوانندگانش به عنوان زنگ خطری به حساب آمده بود؛ چنان‌که یک مرد با لحنی آمیخته به توهین، به یکی از زنانی که رابطۀ دوستانه‌ای با او داشت، گفته بود، «کاش در هر عصری یک‌بار چنین زنی ظهور می‌کرد، به عنوان یک سند که نبوغ به جنس محدود نمی‌شود… اما… مرا ببخشید، بیش‌تر از یک «بانو ماکوالی» نمی‌خواهم».

حتا خوانندگانی چون جان آدامز- بعدها رییس جمهور آمریکا شد- که با نظر ماکوالی موافق بودند نیز او را با بیانی دوپهلو و مبهم، به عنوان «بانویی با خردی مردانه» ستایش می‌کردند. ماری ولستانکرافت با کارهای ماکوالی آشنا بود و نسخه‌ای از کتاب خود، «استیفای حقوق مردان»، را همراه با نامه‌ای برای او فرستاد. او در آن نامه اظهار داشته بود که «تو تنها نویسندۀ زنی هستی که عقاید من با او سازگار است». در جایی دیگر ولستانکرافت نوشت، «من درک او را خردِ مردانه نمی‌ناممَ؛ چرا که من چنین برداشت متکبرانه‌ای از منطق را نمی‌پذیرم. اما می‌پذیرم که این یک نمونه بود و قضاوت و خرد او سندی‌ست که یک زن می‌تواند منطق و خرد را به مفهوم واقعی آن نشان بدهد». او با ستایش ماکوالی، ادامه می‌دهد، «او به دنبال درخت سربلندی و افتخار است؛ در حالی که دیگر زنان به دنبال گل‌های رنگارنگ و خوشبو می‌گردند».

ماری ولستانکرافت در 1759 در خانوادۀ نه چندان موفق طبقۀ متوسط به دنیا آمد. سال‌های اول زندگی‌اش، یادآور دل‌سردکننده‌ای از محرومیت دختران از آموزش در آن دوران است. بیش‌تر دختران در خانه- به‌ندرت به گونه‌ی قابل قبول- یا توسط مادران‌شان یا معلم‌های خانگی زن، با سطح تحصیلات بسیار ضعیف آموزش می‌دیدند. در اواخر قرن، مدارس خصوصی برای دختران طبقۀ متوسط آغاز به کار کردند؛ اما بیش‌تر آن‌ها بر کمک به شاگردان‌شان در آموختن رفتار و منش «برازنده» و آماده‌کردن آن‌ها برای یک ازدواج «خوب» متمرکز بودند.