سربازان روسی و آغاز زندگی دوباره در افغانستان

منبع: ماسکو تایمز

نویسنده: Elizaveta Vereykina

برگردان: حمید مهدوی

الکسی نیکولایوف، عکاس اهل مسکو، که کارش را به گزارش تصویری در مورد روسیه و جمهوری‌های پیشین شوروی اختصاص داده است، به افغانستان رفت تا زندگی شش سرباز شوروی پیشین را که در جریان جنگ شوروی – افغانستان در دهه 1980 زندانی شدند و هرگز به کشور شان باز نگشتند، مستند سازد.

در کل، 620 هزار سرباز شوری در این جنگ سهم گرفتند؛ جنگی که از ماه دسامبر 1979 تا ماه فبروری 1989 دوام کرد و تلفات نظامیان رسمی شوروی بیش از 15 هزار تن بود. زمانی که ارتش شورشی [از افغانستان] خارج شد، صدها تن جا ماندند. 417 تن رسما مفقود و/ یا زندانی اعلام شدند.

در حالی که برخی از زندانیان جنگ در دهه 1990 به روسیه برگشتند، بسیاری از آنها تصمیم گرفتند [در افغانستان] بمانند. برخی‌ها نمی‌خواستند برگردند چون فراری‌های [ارتش] بودند یا به دین اسلام مشرف شده بودند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، در هرج و مرج تغییرات سیاسی و اجتماعی ظاهرا این افراد فراموش شده بودند.

در تابستان 2013، الکسی نیکولایوف با شش سرباز شوروی پیشین در دورافتاده‌ترین مناطق افغانستان دیدار کرد و انضمام موفقانه آنها در جامعه‌ی افغانستان را مشاهده کرد.

الکسی، چرا تصمیم گرفتی این پروژه در مورد جنگ شوروی افغانستان را بپذیری؟

پیش از همه، به دلایل خصوصی. پدر من در افغانستان خدمت کرد. وقتی او با دوستانش که در ارتش بودند، قصه می‌کرد، من به آنها گوش می‌دادم.

بعدها در 2012 زمانی که با جانبازان افغانستان در مسکو مصاحبه می‌دادم، فهمیدم که جنگ شوروی – افغانستان یک بخش بسیار بزرگ و مهم تاریخ اتحاد جماهیر شوروی سابق بود. این کشور دیگر وجود نخواهد داشت؛ اما من در آن بزرگ شدم و هنوز به متعلق به آنم. می‌خواستم بسیار بیشتر بدانم.

چگونه این افراد را برای کتابت یافتی؟

نخست نیکولای بیستروف را، که اکنون در منطقه کراسنادور [در جنوب روسیه] زندگی می‌کند، یافتم – او محافظ شخصی احمد شاه مسعود [فرمانده نظامی، وزیر دفاع افغانستان در سال‌های 1992 تا 1196] بوده است.

او به من در مورد روس‌های گفت که هنوز در افغانستان بودند یا به کشور شان برگشته بودند. این سربازان اخیرا به کشور برگشته بودند و نمی‌خواستند برای مصاحبه دادن ملاقات کنند. بنابراین، تصمیم گرفتم به افغانستان سفر کنم تا شخصا با دیگر سربازان ملاقات کنم.

سفر به افغانستان راحت بود؟

در روسیه در گرفتن ویزای خبرنگاری مشکلی نداشتم. اما از همان لحظه‌ای که در کابل فرود آمدیم، شخصی که مرا رهنمایی می‌کرد و من پیوسته تحت نظارت بودیم. یک مرتبه برای 11 ساعت در کابل زندانی شدم؛ چون از دیوار ساختمانی عکس گرفته بودم که عکس گرفتن از آن ممنوع بود.

در شهرهای کوچکی مثل قندوز یا چغچران نظارت شدیدتر بود. افرادی از گروه‌های محلی امنیتی یا پولیس مدام تلاش می‌کردند ما را همراهی کنند و می‌گفتند می‌خواهند از ما محافظت کنند.

جای تعجب نیست در این کشور مدام درگیری نظامی وجود دارد

بلی، به طور وحشتناکی خطرناک بود. وقتی برای مصاحبه‌ای به ولایت غور در مرکز افغانستان رفتیم، شب روی بام رفتیم و شاهد جنگ در سه یا چهار کیلومتری مان بودیم.

بین قبایل و گروه‌های مختلف جنگ مداوم وجود داد … مقام‌ها صرف اوضاع را در حیطه محافظت شده تحت کنترول شان دارند. خارج از شهر، اساسا هیچ کسی بر اوضاع کنترول ندارد.

اوضاع به اندازه‌ای خطرناک است که وقتی از یک سرباز پیشین شوروی، که با او مصاحبه کردم، خواستم که اگر امکان داشته باشد دوباره به قریه او بیایم، او به من گفت: «نه! برنگرد! حالا همه می‌دانند که تو یک خبرنگاری و افغان نیستی. کسی در جریان شب خواهد آمد و تو را خواهد ربود.»

صحبت با این افراد آسان بود؟

بلی، آنها راضی بودند صحبت کنند. روشن‌فکرترین و جالب‌ترین آنها سرگی کرانسنوپروف بود؛ کسی که نام محلی‌اش نورمحمد است. او در چغچران، شهری در مرکز افغانستان، زندگی می‌کند. من اولین خبرنگار روسی بودم که با او دیدار کردم. ما به زبان روسی صحبت کردیم، او جملات دستوری ساده را طرح کرد و گاهی آخر جملاتش اشتباه بود.

وقتی به او نگاهی انداختم، یک مرد معمولی دیدم. هر شش فرزندش چشمان آبی دارند. اما باوجود ظاهر روسی شان، آنها کاملا در فرهنگ محلی، حل شده اند. وقتی با او ملاقات کردم، پسرش سر به زیر برای ما غذا آورد. روشی که آنها از مهمانان پذیرایی کردند، بسیار تشریفاتی و پدرسالار بود؛ چیزی که دیگر در روسیه معمول نیست.

آیا آنها در افغانستان خوشحالند؟

بلی، همه‌ی آنها ازدواج کرده اند و خانواده دارند. سرگی کرانسنوپروف موفق‌ترین فردی است که من با او ملاقات کردم. زمانی که در جریان جنگ شوروی – افغانستان یک سرباز بوده، با کسی در یک پایگاه نظامی ستیزه داشته و [ارتش] را ترک کرده تا راهی برای رفتن به خانه بیابد. اما توسط مجاهدین دستگیر می‌شود و یک سال را در اسارت به سر می‌بر تا این که به اسلام مشرف شده و از زندان آزاد می‌شود.

او اکنون دو وظیفه دارد. جاده‌ها را بازسازی می‌کند و به عنوان یک فنی‌کار برق و میکانیک، در یک نیروگاه برق آبی محلی ایفا وظیفه می‌کند. ماهانه بیش از 1000 دالر درآمد دارد؛ معاشی که در سطح منطقه و برای ساختن یک خانه خیلی خوب است. برای او در افغانستان تقاضای زیاد وجود دارد و می‌خواهد آنجا بماند. او می‌ترسد که به روسیه برگردد و وظیفه‌ای نداشته باشد.

فرد دیگر – الکساندر لیوینیت، که نام محلی‌اش احمد است – بسیار خوب توافق کرده است. او به اسلام مشرف شد و سال گذشته به حج رفت. او تاکسی رانی می‌کند و از وظیفه‌اش راضی است.

اما دیگران زیاد خوش نیستند. گنادی تیوما، که نام محلی‌اش نیک محمد است، در قندوز زندگی می‌کند. او در جنگ از ناحیه پا معیوب شده است و نمی‌تواند کار کند. او حقوق بازنشستگی ندارد و مراقبت صحی مناسب دریافت نمی‌کند. من حتا مجبور بودم برای مصاحبه با او پول بپردازم – برای او، این یکی از معدود راه‌های کسب درآمد است.

در مقدمه کتاب، نوشته اید که برخی از این مردان اکنون از فرهنگ روسی بسیار فاصله دارند و حتا به زبان دری فکر می‌کنند.

بلی، برخی از آنها کلا روسی را به خاطر نمی‌آورند. به طور مثال، مردی از سمرقند، ازبکستان، اکنون در هرات زندگی می‌کند. در جریان جنگ شوروی – افغانستان از ناحیه سر به شدت زخمی شده بود – من فرورفتگی عمیق در جمجمه‌اش را دیدم. این زخم باعث شد حافظه‌اش را از دست بدهد. تمام کلماتی را که او به خاطر دارد spasibo (لطفا) و pozhaluista  (متشکرم) اند. بنابراین، ما از طریق یک مترجم با هم صحبت کردیم.

آیا کسی [از آنها] برای برگشتن به روسیه کمک خواست؟

هیچ کسی. آنها به کمک من نیاز ندارند – هر زمانی می‌توانند با تماس گرفتن به کمیته امور رزمندگان انترناسیونالیست در مسکو به بسیار سادگی برگردند. آنها این کار را نمی‌کنند؛ چون خانه‌ی شان را در افغانستان یافته اند. بسیاری افرادی که تلاش کرده اند در دهه‌های1990 و 2000 به روسیه برگردند، با مشکلات مواجه شده اند. افغانستان خانه آنها شده است، به گونه‌ای که روسیه به آنها چیزی داده نمی‌تواند.

به طور مثال، شنیده‌ام که مردی به نام یوری ستیفانوف، که در سال 1996 [به روسیه] برگشت، برای نیم سالی در بشکورتوستان زندگی کرد، شغلی نیافت و به افغانستان برگشت؛ جایی که او پیشنهادهای بسیاری دریافت کرد. او یک نیروگاه برقی ساخت و یک ماهواره تلویزیونی برای باشندگان راه اندازی کرد.

چرا این همه زندانیان جنگ در افغانستان ماندند؟

چون اتحاد جماهیر شوروی سابق فروپاشید. اگر این کشور از بین نمی‌رفت، آنها خیلی زودتر باز می‌گشتند و قادر می‌بودند تا به راحتی توافق کنند و سپس، اکثریت مردان در این کتاب نگران بازگشت شان بودند – آنها فراریان [ارتش] بودند و عنوان [قهرمانان جنگ] را نداشتند؛ هرچند در سال 1989 عفو عمومی آنها اعلان شد.

اما آنها زندگی خوبی دارند و افغان‌ها مانند آنها. به صورت عموم، مردم افغانستان به روس‌ها احترام دارند. وقتی من و ترجمانم در یک چای‌خانه محلی در چغچران چای می‌نوشیدیم، تعدادی از مردم محل به ما گفتند: «ما با شما جنگ داشتیم؛ اما جاده‌ها و شفاخانه‌هایی را که ما هنوز استفاده می‌کنیم، توسط شما اعمار شده اند». این که آنها هنوز بخاطر دارند، شگفت انگیز است!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *