هادی دریابی
شاخههای نازک و دبل درخت، همه چوباند، چوبی که خروارهایش یک زمستان نه چندان سرد را به شبهای مبارک برای کار تبدیل میکند. کار را تعریف نمیکنم. کار رنگارنگ است. مادر زهرا لباس میشوید. کاکایم آصف خنده تولید میکند. مهران را اگر بکشیم بازهم مینشیند بازیهای لالیگا را تماشا میکند. من خودم در جنگ مجردی میپردازم. خلیفه اگر خوشحال بود، با هرچهار زنش یکجا میخوابد و اگر روزها به مزاجش ننشسته بود، مادر سارا را پنهانی به اتاق مخصوص دعوت میکند. کریم دو دفعه در یک مضمون چانس خورده (گفته میشود استاد ثقافت قسم خورده که کریم را با نیزهی دین به مخرجش بزند که تا زنده باشد از درس خواندن پشیمان شود). نیلوفر هم به فکر مانتوهای تازهوارد از چین افتاده و چنان اخموست که گویا هرچه غذا در دنیاست، رنگ و طعم سرطان را دارد. قوماندان دلواپس روزهای جهاد در کوههاست. دو شیخ تازه از عربستان و ایران با دبدبه و کبکبه وارد کابل شده تا اذهان عامه را به مسایل شرعی انتخابات روشن کند، فلهذا در مساجد انگار عروسی خداوند است. امنیتش را تأمین میکنند. افراد مخصوص باید طول و عرض کمکهای خارجی را با عمق معاملات محرمانه مقایسه کرده و برای ولایات کوکناری و تروریستمند، توجه خاص مبذول بدارند. سفیر باید جایش میان انبوه ریش رهبر باشد تا نظرش برنگردد. میگوید یک عالم تازه به بلوغ رسیده کشف کرده که گرما و امنیت ریش بیشتر از بالای چشمان است. معادن افغانستان فدای سر انتخابات! بنادر را به روی آرای احتمالی بسته نکنید! این یک دستور است! از فرمایشات خاص. گوسفندها از هماکنون چاق میشوند تا مثل چوب در شبهای سرد زمستان پیشرو، فدای کمپاین داکتر پوهاند مولوی حاجی ولی نعمت کاشف گردند. این حاجی تحت حمایت 7 وزیر و 19 وکیل پارلمان و 22 ولایت عاری از کوکنار قرار دارد، از این بهتر کجا پیدا میشود؟
و به این ترتیب، شما هرکار دیگر را که دوست دارید، در کنار این کارهای معمولی قرار بدهید تا کار، همچنان کار باقی بماند. دیدید که شاخهها نیز چوباند، شاخههای درخت 2013 مرتبه بیشتر از تنه مغروراند. همین غرور باعث شده که این شاخهها با هربادی برقصند. وقتی هم هنگام سوختن فرا میرسد، زودتر از ریشه و تنه میسوزند و به خاکستر احمق تبدیل میشوند. این خاکستر از روز اول، از همان روزی که پسر آدم در آتش حرص و طمع سوخت، نه، از همان روزی که آدم و حوا، نسل بشر را به یک لقمهی گندم فروخت، احمق و نامرد است. یکراست به چشم آدمهایی خانه میکند که از بازیهای ائتلاف گیج شدهاند. خاکستر نیز مثل محصلین تازه فارغ، دوست دارد از خانهی رهبران سر در بیاورد. وقتی دید جایی ندارد، باز مثل رهبران کیلویی، احساساتی عمل کرده و انتقام سبکیاش را در چشم عابران پیاده تفسیر میکند.
شاخه و شاخچه معمولاً سستاند. یادتان است وقتی افغانستان نسواردانی طلاب بود، یک شتر میتوانست هزار شاخچه را از خطر سوختن نجات بدهد؟ یک خر کوچی از قلعوقمع شاخهها، معمولاً در ایام فراغت به صاحبانش افتخار میکرد؟ یادتان است؟ همین شاخه و شاخچههای نیمهتر و خشک، که دچار غرور شده بودند و سرمست از مقام بالاتر نسبت به ریشه و تنه، باعث نابودی ریشه و تنه شد.
اما چوب بودن تنها تعریفی از شاخه نیست که بسوزد. شاخه به گل مینشیند. گل باید دورانی را سر کند که به میوه رسیده و تغییر وجود بدهد. میوه هم که خیلی حلالزاده باشد، خوراک کسی میشود که بعد خوردنش، لبخندی عاطفی به خودش تقدیم میکند. اگر هم نسبتی با اشتباه و حرام داشته باشد، فدای سر تجار حرمت و اعتبار در داخل و خارج کشور! اعتبار شاخه در حقیقت میوه و سایهاش هست. دشمن شاخه هم میوه و سایهاش است. نسبت شاخه با تنه و ریشه و برعکس، بر همگان واضح است. کار شاخه میوه دادن است و کمک کردن به تنومندی ریشه و تنه، ورنه طوفان خشمگین، سرنوشت هرچه درخت است را با نوک خنجر خواهد نوشت. اگر هم تنه بخواهد میوه بدهد، شاخه را تلف کرده و لطف ریشه را نیز از دست خواهد داد. بناءً ناچارم از شما تنهها خواهش کنم که به فکر میوه نباشید، بگذارید شاخهها شکوه شما را به نمایش بگذارند.
حمایت مشروط از شخصی، در حقیقت امانت دادن علف به گوسفند و گوسفند به گرگ است. نباید به این فکر کنیم که چه کسی بیشتر امتیاز میدهد؟ هرچند که آدمیت و شایستگی در این کشور سالهاست که رنگ باخته و دزدان و قاتلان بشر، شدهاند آقای کار و زار زندگی!