سریال رویدادهای سنگین

فاجعه‌ی جلریز یادتان است؟ فاجعه‌ی سنگینی بود. سقوط قندوز که حتماً یادتان است، سقوط سنگینی بود. غم وردوج بدخشان چه؟ به نظر من که غم سنگینی بود. غفلتی که در غورماچ فاریاب به نمایش گذاشته شد هم غفلت سنگینی بود. اگر به تاریخ دقیق سقوط درقد در تخار توجه کنید، می‌بینید که تاریخی سنگینی داریم. صدای سقوط ناوه در غزنی، صدای سنگینی بود. روایت‌های اچین ننگرهار، زابل، هرات و مزار هم روایت‌های بسیار سنگین اند.
اکنون میان این‌همه درد سنگین، نوبت به ولسوالی سنگین ولایت هلمند رسیده است. ولسوالی افتاده به‌دست طالبان، سربازان اردو و پولیس ملی در محاصره‌ی طالبان قرار دارد، باید محاصره‌ی سنگینی هم باشد. براستی چرا اکثر رویدادها و اتفاقات، سنگین است؟ در کوتاه‌ترین پاسخ می‌توان گفت که حکومت خواب است و خواب حکومت، سنگین است.
قبل از این‌که این همه رویداد سنگین و خونین اتفاق بیافتد، هشدارها به حکومت مرکزی مخابره شده. اما متاسفانه به هیچ هشداری توجه نشده و تمامی درخواست‌های کمکی سربازهای کشور از سوی مقامات نه چندان محترم امنیتی رد شده. در نهایت، فاجعه‌ها اتفاق افتادند. تنها کاری که حکومت و به‌ویژه شورای امنیت ملی انجام داد، تعیین کمیسیون‌های حقیقت‌یاب بود که این کمیسیون‌ها هرگز حقیقت را نیافتند و در تمامی موارد خاک برچشم مردم زدند.
رییس جمهور غنی که با قهقهه می‌گوید بزرگ‌ترین افتخارش این است که مردم او را به‌حیث پدر معنوی خویش خطاب می‌کنند باید بداند که مردم به کارمندان ارگ و خویش و دوست نزدیکش خلاصه نمی‌شود. سربازانی که اکنون در محاصره‌اند، خانواده‌های که نگران فرزندان گیرمانده در محاصره‌‌اند، مردم اند. باشند‌گان ولسوالی سنگین که طالبان اکنون تمام راه‌ها را بر آن‌ها بسته‌اند، مردم اند. مردمی که در غم سربازان در جلریز، در وردوج، در غورماچ، در اچین، در درقد و ناوه و قندوز زانوی غم بغل کردند، مردم اند؟ اسرای که گلو بریده شدند، مردمی که برای دادخواهی پیش ارگ رفتند، مردم بودند. ضمن آن‌که کارمندان ارگ و خویش و دوست جناب اشرف غنی مردم اند، اما آیا آن‌هایی‌که در بالا ذکر شدند، این رییس جمهور نابغه را پدر خویش می‌دانند؟ پاسخ روشن است، نه!
نمی‌دانم غنی چیزی از کاهش امید مردم به زندگی، افزایش میزان نارضایتی مردم نسبت به حکومتش می‌فهمد یا نه؟ شما به توصیه مقامی که از هلمند برای غنی مخابره کرده دقت کنید. وی از اشرف غنی می‌خواند که به گزارش‌های افرادی که از «خیر و خیریتی بودن» سخن می‌کنند قناعت نکند، چون این‌جا فاجعه‌ی خونینی در راه است و رییس جمهور باید جلو این فاجعه را بگیرد. توصیه این مقام دقیق و دردناک است. دقیق از این لحاظ که مهره‌های دور و بر رییس جمهور، واقعیت‌ها را وارونه به گوش غنی می‌رسانند و دردناک از این لحاظ که رییس جمهور به دروغ‌های این مهره‌ها، بسنده کرده و در نتیجه با آن‌که هشدارهای جدی از سوی مقامات در هلمند دریافت می‌کند، دل‌سپرده‌ی ساز و سرود جمعی در ارگ می‌شود. فارغ از آن‌که مستی و بازیگوشی در ارگ، انبوهی از مرگ را برای جامعه به ارمغان می‌آورد.
رییس جمهور تنها نیست، او سه معاون دارد، یک کابینه و یک تشکیل ناخواسته‌ی دیگری به نام ریاست اجرائیه. این‌طرف پارلمانی وجود دارد که 249 نفر در آن مشغول نظارت از کارکرد رییس جمهور و کابینه‌اش است. بار ملامتی این نابسانامی‌های سریال‌وار، به همان اندازه که بر شانه‌ی رییس جمهور است، بر شانه‌ی وزیر داخله، سرپرست وزارت دفاع، پارلمان و امنیت ملی هم سنگینی می‌کند. با تمام این‌ها یک مسئله باید روشن شود. حیطه‌ی صلاحیت وزرای امنیتی. ممکن فردا که هلمند سقوط کرد، تنها کاری که در کابل انجام شود، سلب صلاحیت از همین وزیرها باشد و این مسئله که وزارت‌خانه‌ها فاقد ابتکار عمل اند، هرگز روشن نشود. البته که آقای عبدالله عبدالله هم نیاز دارد بفهمد که ریاست اجرائیه یک نهاد نظارتی بی‌طرف و لال نیست، به قول آن هنرمند که «بیا گد شو به میدان».
هنوز هم جای این سوال باقیست که اگر تمام این رویدادها برنامه‌ریزی شده باشند، چه؟
به هر صورتش، طبل خطر پای گوش هلمند به صدا درآمده. روزی‌که مقامات هلمند هشداریه‌ی سقوط را برای اشرف غنی فرستاد، اشرف غنی مصروف دل‌سپردن به نوای آهنگین حمایت از تاپی بود. تاپی مهم است، اما نوایی‌که برای تاپی نواخته می‌شود، می‌رود که سنگین‌ترین نوای عمر اشرف غنی شود. آیا رییس جمهور مملکت فارغ شده که چشم به سوی هلمند باز کند یا هنوز میان لوله‌های تاپی قایم‌موشک بازی دارد؟