دیپلماسی جمهوری اسلامی؛ پارادوکس مرج و ترشی

(در حاشیه‌ی گفتار‌های دو مقام دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران در قبال قرارداد همکاری‌های امنیتی-دفاعی افغانستان و ایالت متحده)
فرید سحر
گفت‌وگوی ابراهیم رحیم‌پور، معاون وزارت خارجه‌ی ایران و رد این سخن توسط بهرامی، سفیر ایران در کابل نشان‌گر تناقض درونی سیاست خارجی ایران به شمار می‌رود. سیاست خارجی کشور‌ها در حقیقت مبین تداوم سیاست داخلی کشورهاست. چنان‌چه سیاست داخلی ایران در پیوند با گرفتاری‌ها‌، حصر افراد، فیلتر کردن انتر‌نت، بستن روزنامه‌ها، اعدام کودکان،‌ کج‌رفتاری با مهاجران که به راسیسم و فاشیسم ایرانی معروف شده می‌تواند، نشان داده که عدم هم‌آهنگی در پیش‌برد سیاست هم‌گرا‌یی در داخل ایران و عدم رعایت حسن هم‌جواری و عدم رعایت موازین بین‌المللی در سیاست خارجی ایران با منطقه‌، مخصوصا با افغانستان نمایان است. دخالت آشکار و تند مقام‌های رژیم ولایت فقیه مطلقه‌ی ایران در قبال مسایل داخلی افغانستان بدون رعایت حسن هم‌جواری و رعایت موازین بین‌المللی مبنی بر عدم دخالت در سیاست داخلی کشورها، نشان داده که ایران خواهان اعاده‌ی حیثیت منطقه‌ای دوران شاه می‌باشد. ایران پیشا‌انقلابی که توانسته بود‌ با وجود قدرت منطقه‌ای چون عراق، گدام اسلحه‌ی امریکا در خاور میانه باشد. تعادل سیاست خارجی شاه در آن دوران و ظرفیت‌های‌های داخلی چون ذخایر نفتی، موقعیت ژیوپولیتکی و تاریخ کهن در دهه‌ی چهل و پنچاه روند نوسازی و توسعه در ایران را سرعت ببخشد. در همان زمان شاه ایران با پشتوانه‌ی اقدامات اقتصادی خواهان تثبیت مشروعیت داخلی خویش بود که با توسل به هویت ایران تاریخی امکان‌پذیر می‌گردید. شاه می‌خواست با پشتوانه تاریخی رگه‌های ملی‌گرایی را بر‌انگیزد. این کار با حذف و ادغام آذربایجان و کردستان به هویت ایرانی تثبیت گردید. در این راستا سیاست خارجی ایران متناسب به زمان و توان‌مندی داخلی و شرایط اقتصادی مطلوب شاه توانسته بود طبل هم‌گرایی منطقه‌ای را در قبال سیاست خارجی ایران بنوازد. اما این روند با روی‌کار آمدن نظام ایدیولوژیک به یغما رفت. سیاست نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی، ممثل واقعی ایده‌ی طرد و حذف گرایش منطقه‌گرایی دوران پیشا‌انقلاب بود. اما ریشه‌های گرایش چنین سیاست‌ طرد و به وجود آمدن ایران اسلامی را می‌توان در یک تفسیر کلان‌تر، محصول دو رویداد ملی و بین‌المللی تعببیر کرد. در رویداد ملی، ایران با سیر توسعه و نوگرایی اقتصادی همراه بود که روند ملی‌گرایی و نفت توانسته بود مردم‌ را متناسب به اقتضاهای اقتصادی به خود‌آگاهی نسبی برساند. توده به دلیل توسعه‌ی اقتصادی و رفاه ‌خواهان مشارکت در قدرت بودند، اما روزنه‌های سیاست با یگانه‌نگری و تک‌روی شاه اجازه‌ی ورود مردم را در قدرت نمی‌داد. این امر باعث وسیع‌تر شدن شکاف میان مردم و دولت گردید که در نتیجه شورش و انقلاب منجر به خلع شاه از قدرت گردید. اما در سطح بین‌المللی با وجود نظام دو قطبی و جنگ سرد، امریکا خواهان تداوم حضور شاه در قدرت بود، زیرا حضور شاه در قدرت و ستیز وی با شوروی می‌توانست نقطه‌ی عطفی در بر هم زدن معادلات به نفع امریکا به شمار رود. ایران قدرت‌مند در کنار شوروی می‌توانست به‌نحوی امنیت امریکا را تضمین کند. اما باوجود چرخش در روی‌کرد شاه و تمایلش به شرق، جریان چپ، به‌ویژه حزب توده در ایران با کمک و همکاری فکری و تعلیماتی شوروی خواهان حذف شاه از قدرت بودند. حزب توده با داشتن بیش‌ترین ظرفیت و نیرو، حدود 15 تا 25 میلیون عضو فعال و نیمه‌فعال، بزرگ‌ترین حزب در خاورمیانه به شمار می‌رفت که شوروی با اتکا به آن می‌توانست معادلات را به نفع خود رقم بزند. در این میان و با سیر تحولات نیروی سومی به‌نام ولایت فقیه به رهبری آیت‌الله خمینی‌ به وجود آمد که در معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی مطرح نبود. زیرا دو قطب برتر دنیا، خصوصا امریکا به وجود شخصی چون شاه و شوروی به وجود حزب توده در داخل ایران باورمند بودند. امریکا تصور نمی‌کرد شاه محصول قدرت امریکا در منطقه کنار رود و شوروی نیز مطمئن بود به مجرد کنار رفتن شاه، حزب توده می‌تواند قدرت در ایران را به دست گیرد. در واقعیت امر در این جریان خطای استراتژیک و تاکتیکی شوروی باورمندی به نظم آهنین داخلی حزب توده بود. شوروی باورمند بود که بعد از سرنگونی شاه ایران، حزب توده می‌تواند با انقلابی در درون انقلاب یا با انقلاب مستقل قدرت را تصاحب کند‌ و امریکا نیز با تکیه بر قدرت نظامی شاه، باور داشت که شاه می‌تواند از پس اغتشاشات برآمده و با سر‌کوب قدرتش را تثبیت کند. در واقعیت خطا در محاسبه و تاکتیک دو متخاصم در سطح بین‌المللی منجر به پیروزی جریان سومی به‌نام طرف‌داران نظام ولایت فقیه شیعی گردید. پیروزی انقلاب ایران که با حذف، ترور و اعدام‌های صحرایی تثبیت گردیده بود، روند قدرت و نگرش نخبگان انقلابی به دنیای‌ پیرامونی را متفاوت گرداند. در این میان شیوه‌ی سنجش نظم منطقه‌ای و بین‌المللی از دید نخبگان انقلابی با قاعده‌ی بازی به توان صفر آغاز گردید. نظام جدید ایرانی به‌جای‌ تعامل شاهانه با رقیبان منطقه‌ای و بین‌المللی، با ایده‌ی طرد آغاز و تکوین یافت. ایده‌ی «نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی» محصول تفکر غیریت ساز نخبگان انقلابی ولایت مطلقه‌ی فقیه بود. نمود عینی دیگر طرد و غیریت سازی به‌جای‌ همگونی، صدور انقلاب اسلامی شیعی در منطقه بود که با تلاش اعراب و امریکا به ناکامی انجامید. تلاش سردم‌دار عرب، به‌ویژه صدام حسین، توانست با کنترول ایده‌ی صدور انقلاب با جنگ هشت ساله، چتر حمایتی از جریان‌های مدافع جهان شیعه را با بن‌بست مواجه سازد. همین بن‌بست استراتژیک صدور انقلاب، چتر حمایت‌های پولی و تسلیحاتی که به کمک پول نفت تمویل می‌شد را منطقه‌، به استثنای لبنان به دلیل هم‌جواری با اسراییل، به حداقل رساند. در راستای این سیاست و سیاست خارجی غیریت ساز ایران، مردم ایران بیش‌ترین ضربه را متحمل گردیدند. مردم ایران به‌رغم توان‌مندی در شناخت وقایع ملموس و حساس داخلی و بیرونی، نتوانسته از زیر چکمه‌های سروان‌های ایدیولوژیک ولایت مطلقه‌ی فقیه رهایی یابند. نمونه‌ی عینی، سرکوب انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 بود که با بی‌رحمی تمام شعار‌ها و آرمان‌های مردم ایران به خس و خاشاک تعبییر و رهبران جنبش سبز زندانی شدند. بستن روزنامه‌ها یا گرفتاری کارمندان سایت‌ها به یک روند معمول مبدل گشته است. هم‌گامی سیاست حذف داخلی با گرایش دخالت در امور داخلی کشور‌های همسایه که با پند و اندرز‌های بی‌جا همراه می‌باشد، نمایان‌گر حماقت عریان سیاست داخلی و خارجی ایران می‌باشد. در تداوم سیاست‌های طرد و حذف سیاست خارجی ایران‌، افغانستان، کشور همسایه‌‌اش نیز مصئون نمانده است، زیرا حضور امریکا در افغانستان برای ایران که با عینک ایدیولوژیک به قضایا می‌نگرد، زنگ خطر به حساب می‌آید. ایران همواره برای رفع خطر حضور امریکا در افغانستان به حمایت و تسلیح طالبان اقدام کرده است. دعوت از سران طالب و حضور سه روزه‌ی سران طالب در تهران نمونه‌های عینی این نوع حمایت‌ها می‌باشند. هم‌چنان در مواقع گوناگون ایران با تهیج عرق مذهبی افراد فریب خورده در افغانستان خواهان خود‌نمایی و تداوم حضور خویش در داخل افغانستان است.
اما این‌بار در تداوم سیاست خصمانه‌ی ایران با ملت و دولت افغانستان، مرضیه افخم، سخن‌گوی وزارت خارجه‌ی ایران اعلام کرد که جمهوری اسلامی ایران امضای موافقت‌نامه‌ی امنیتی بین افغانستان و آمریکا را برای مصالح دراز‌مدت افغانستان مفید نمی‌داند. هم‌چنان معاون وزیر خارجه‌ی ایران در گفت‌وگویی با خبرگزاری مهر اعلام کرد که کرزی در انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان مدل پوتین–‌مدودف [رییس جمهور کنونی روسیه] را پی‌گیری می‌کند. اما شاید معاون وزارت خارجه‌ی ایران فراموش کرده که قدرت نه در افغانستان، بلکه در ایران دایمی و ماندگار است. حضور خامنه‌ای در هرم قدرت و سکان‌داری ایدیولوژیکی ولایت فقیه مطلقه نشان می‌دهد که قدرت بدون چرخش به شکل پوتینی آن در ایران میراثی شده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *