منبع: الجزیره
نویسنده: علی محمد لطیفی
برگردان: حمید مهدوی
دسترسی آسان به مواد مخدر ارزان و فساد در میان پولیس در ولایت هرات، عوامل اصلی میزان بالای اعتیاد در این ولایت پنداشته میشوند.
زمانی که خواهر شوهر مریم به او گفت که دستش را بالای قرآن بگذارد، مریم احساس آرامش کرد، آرامشی که تنها باور و خانوادهی او میتوانستند به او هدیه کنند. شوهر خواهر مریم بهدقت به چشمان او نگریست و گفت: «چیزی را که من میخواهم به تو نشان دهم، نباید به هیچکسی بگویی». مریم که بعد از مهاجرت به ایران رنجهای بیشماری را متحمل شده بود، اکنون چیزی دستگیرش شده بود که از دردهای جسم و ناراحتیهای روانش میکاست و او را به دنیای فارغ از غم و اندوه میبرد.
شوهر خواهر ایرانی مریم در حالی که مادهی سفیدرنگ پودری را در دست داشت، به مریم گفت: «اینجا!» این پودر (هیرویین) بود. مریم میگوید که بعد از چهار روز امتحان این مادهی سفیدرنگ، معتاد شده بود. اکنون که بیش از سه سال از اخراج مریم از ایران میگذرد، او هنوز در دام اعتیاد گرفتار است.
مریم زن نحیف و لاغر 37 سالهای که با جلد زبر و تیرهاش اصلا به زن 37 ساله نمیماند، بهزودی خود را در جمع دوستان معتادش در ولایت هرات مییابد. ولایتی که نظر به آمار منتشر شده از طرف وزارت مبارزه با مواد مخدر، از جملهی 1.6 میلیون نفر معتاد افغانستان، بیش از 60– 70 هزار آن را در خود جای داده است. حکایت مریم بیان کنندهی تمام درد و رنجهای معتادان این ولایت نیست، اما بدون شک، حکایت او در میان 400 معتادی که در شهرک کثیف کمر قلعه در یک کیلومتری شهر هرات پرسه میزنند، حکایت بیمانندی است.
این تنها مریم نیست که در ایام مهاجرت به کشور همسایهی ایران به کام دیو اعتیاد فرو افتاده است، هزاران نفر دیگر سرگذشت مشابهی دارند و این خستگی ناشی از کار روزمره در کارگاههای ساختمانی ایران بود که نصیر 37 ساله به خاطر فرار از آن به اعتیاد روی آورد. نصیر با افتخار در مورد تجربهی 21 سالهاش گفت: «اگر طرح و نقشهی یک ساختمان را در اختیارم قرار دهید، من به تنهایی این ساختمان را از زیر تا به سر برپا خواهم کرد».
نصیر با وجودی که یک جوان با استعداد بود، مانند سایر هموطنانش به کار فیزیکی روی آورد. بعد از ماهها شکوهی نصیر از خستگی و درد ناشی از کار، در پایان روز دوستان ایرانی او تریاک را به وی معرفی کردند. او بهزودی به مواد مخدر وابسته شده بود، اما با گذشت زمان او به این کار هم اکتفا نکرد و به کریستال و نهایتا به هیرویین روی آورد.
با وجودی که افغانها معمولا از سو رفتار ایرانی در زمان اقامتشان در این کشور شکایت دارند، اما نصیر در این مورد اندکی مثبت فکر میکند. وی میگوید که از زمان بازگشتش به افغانستان تا امروز اعتیاد او شدیدتر شده است: «من در ایران بیست و چهار ساعت به دنبال مواد مخدر نبودم، چون وظیفه داشتم که مرا مصروف نگه میداشت. اما اینجا من چه دارم؟»
ترکیب خطرناک بهای پایین مواد مخدر، نرخ بالای بیکاری در افغانستان و موقف سست و سهلانگارانهی پولیس در امر مبارزه با مواد مخدر باعث شده است معتادان به مواد مخدر افغانستان بهراحتی خود را از دام این بلای جانکاه رهانده نتوانند.
با وجودی که زادگاه تعداد زیادی از اهالی کمر قلعهی ولایت هرات نیست، اما نبود یک چشمانداز روشن اقتصادی و تهدید حملات شورشیان باعث شدهاند تا آنها در ولایت هرات گیر بمانند. مسعود با اشاره به این که در جریان سفر سه روزه از ولایت هرات به قندوز باید از مناطقی عبور کرد که طالبان در آن مناطق بهشدت فعال هستند، گفت: «من حاضرم برای برگشت به قندوز هر چیز بپردازم، اما چگونه برگردم؟»
مسعود از وزارت مهاجرین و عودت کنندگان نیز شکایت دارد و میگوید که آنها برای عودت کنندهها هیچکاری انجام ندادهاند. «من حتا نمیدانم که از کجا تذکره بگیرم. من افغان هستم؛ ایرانی نیستم، اما من این را به که بگویم؟»
گذشته از خطرات در مسیر راه که مسعود را از برگشت به ولایت زادگاهش باز میدارد، دلیل دیگری نیز برای برنگشتن او به ولایت زادگاهش وجود دارد؛ مسعود در حالی که بیرون سرپناه موقتیاش در کمر قلعه که از بوریهای ریگ ساخته شده و بعدا روی آن پارچهای انداخته شده است، نشسته است، سایر معتادان نزد او میآیند و برای خرید غذا از او پول میخواهند.
وقتی از مسعود پرسیده میشود که چگونه تأمین معیشت میکند، در پاسخ میگوید که وظیفه دارد. مسعود به دلیل تنفیذ ضعیف قانون، اکنون به دلال مواد مخدر تبدیل شده است: باشندگان کمر قلعه میگویند که پولیس بعد از دریافت پنجاه تا صد افغانی رشوه، آنها را به حال خود وا میگذارند. با موجودیت دهها هزار معتاد در ولایت هرات، مسعود با فروش مواد مخدر به معتادان این ولایت، درآمد خوبی دارد. با وجودی که برای خیلی از افغانها که به دنبال فرصتهای اقتصادی در ایران مهاجرت میکنند، دست نیافتن به اهداف اقتصادیشان یا روی آوردن به اعتیاد مایهی خجلت است، اما به نظر میرسد که در اجتماع معتادان در کمر قلعه از این چیزها خبری نیست.
نصیر، کارگر ساختمانی در مورد ولایت اصلیاش چنین میگوید: «قبلا در ولایت بامیان مواد مخدر اصلا وجود نداشت. نهایت کاری را که مردم میکردند، این بود که نسوار میکشیدند یا هم گاهگاهی به اندازهی کم تریاک میجویدند».
به هر حال، مسعود یکی از محدود باشندههای کمر قلعه است که درآمد اندکش در میان اجتماع معتادان از اعتبار خوبی برخوردار است، وی از این که زن ایرانی و کودکانش در ایران زندگی میکنند، خوشحال است. مسعود با نگاه به چند قبر بینام و نشانی که در آن معتادان دفن شدهاند، گفت: «اگر با این وضع به ایران برگردم، آنها مرا نخواهند شناخت».