حملهی مرگبار طالبان بر قول اردوی ۲۰۹ شاهین در بلخ همه را تکان داد. در فیسبوک افغانستانیها غوغایی برخاست: از دعوت به کنارهگیری وزیران دفاع و داخله گرفته تا دعوت به تظاهرات میلیونی علیه دستگاه دولت تا تقاضای اعدام برای فرمانده قول اردوی شاهین. گویی آن گلولهها که بر تن سربازان بیسلاح و نمازگزار در قول اردو نشسته بودند، قلب کاربران فیسبوک افغانی را نیز دریده بودند. اما…
اما چند ساعت بعد تیم فوتبال بارسا و رئال مادرید در برابر هم قرار گرفتند. آن موجی که بر گرد نام «شاهین» فراز آمده بود، فرو نشست و نابود شد. گویی از اول هیچ نبود. تمام صفحهها از هیجان فوتبال پر شدند. کشتار در قول اردوی شاهین به تاریخ پیوست؛ مثل همیشه.
حال، آنانی که با امواج هیجان فوتبال رفتند و گفتوگو دربارهی قول اردوی شاهین را رها کردند، دلیل خوبی برای این نقل ِ توجه از فاجعه به خوشحالی دارند. میگویند ما که در فیسبوک بنالیم یا ننالیم، حرف بزنیم یا نزنیم، چیزی تغییر نمیکند؛ پس بهتر آن که مجال شادی را، که گاهگاه رخ مینماید، دریابیم. میگویند ما نیاز به شادی داریم و در مملکتی که شادی کالای کمیابی است، هر فرصتی برای شاد شدن را باید قدر نهاد.
این استدلال موجهی است. اما چه بپسندیم و چه نپسندیم، یک واقعیت دردناک و البته قابل درک دیگر را نیز به آفتاب میآورد:
دردهای ما تصنعی و نالههای ما حسابشدهاند. بعید است آن کس که بهراستی داغدار شده باشد، در میانهی درد و داغ با خود استدلال کند که باید در هیجان بارسا در برابر رئال مادرید برقصد و این حق مسلم اوست. چنین چیزی برای اندوهگساران واقعی اتفاق نمیافتد. آدمی که در چنگ درد بر خود میپیچد، ناممکن است که بنشیند و برای لیونل مسی کف بزند و قصهی این هیجان را برای دیگران بازگوید.