عمران راتب
بخش اول
1
«حیات برهنه» مفهومی است ساختهی جورجو آگامبن در برابر حیات سیاسی، برای توصیف تراژیکترین وضعیت ممکن که انسان در آن قرار میگیرد. مطابق با آن توصیف، تنها مفهومی که برای من وضعیت اینروزهای کابل و کابلیان را میتواند در خود گنجانده و بازتاب دهد، حیات برهنه است. توضیح این مفهوم در بخش بعدی این نبشته خواهد آمد.ترکیب آن با قدرت حاکم اما، عنوان سخنرانییی است از مراد فرهادپور.
2
تظاهرات روز گذشتهی شهروندان کابل در برابر بیکفایتیهای حکومتی که خاستگاه قانونی ندارد، تظاهراتی پیشرو بود. پیشرو بدین لحاظ که سوای ایستادن علیه مرگآفرینیهای ناگهانی و غافلگیرانه، برای فراهمآوری زمینه جهت بهبودی ساختار سیاسی-اجتماعی کشور –هرچند در درازمدت- نقشی اساسی ایفا میکند. این بدان معنا نیست که بخواهیم جایگاهی خاص به این تظاهرات نسبت به تظاهراتها و اعتراضهایی قایل گردیم که قبل از این صورت گرفته و احتمالاً در صورت تداوم وضعیت بدین نحو، بعد از این نیز ظهور خواهند کرد؛ منظور، نفس پدید آمدن چنین شکافی در دل بیتفاوتی و تسلیمطلبی معمول و فراگیر در برابر قدرتی است که اگر آشکارا پلیدپرور نیست، حکم یک مأمور معذور را در برابر پلیدی و دهشتهایی پیدا کرده است که قانونی که مؤید کارکرد ساختاری بهنام «حکومت» شده است، برای آن ساختار مسئولیتی نیز تعریف کرده که در سادهترین بیان، آن مسئولیت جلوگیری از پیدایش و مهار پرورش همین پلیدیها و دهشتهاست. اما حکومت وحدت ملی چنین کاری نمیکند و فرقی هم ندارد که این بیمسئولیتی حکومت ناشی از عدم درک حکومتداران از مسئولیت حکومتیشان است یا عمدی که هیچ معنایی جز همسویی پنهان یا غیرمستقیم با عاملان و آفرینشگران دهشت و مرگ ندارد. اما تظاهراتهایی که از دو سال به اینطرف در کشور در حال نضج و قوام گرفتن است و میرود که خود تبدیل به یک ساختار یا دستکم پیشزمینههایی برای شکلگیری ساختاری اجتماعی پیشرو و منطقی پالایشیافته برای درک و مواجههی درخور با تحولات در حیات جمعی شود، اینک آن مسئولیتی را که قانون آن را برای حکومت تعریف کرده، اجرا میکند. جنبشها و اعتراضات مدنی و جمعی در افغانستان بهواقع درست همان کاری را میکنند که اساساً آن را حکومت باید انجام میداد، اگر درکی از منطق، لوازم و ضرورتهای تحولات ساختاری در اجتماع در نزد حکومتداران وجود میداشت و تعهدی در قبال این درک و دانش.
3
مایلم در تلاش برای ایجاد رابطهیی بیواسطهتر با اعتراضات و تظاهراتهای مدنی و مردمی و از آنمیان، تظاهرات روز گذشته، نام «رخداد» را بر آنها بگذارم، در همان معنایی که آلن بدیو، فیلسوف بزرگ و جاری فرانسه از آن اراده میکند: پدیدهیی تکین که هنگامی که وضعیت شکاف برمیدارد، پدیدار میگردد. این بدان معناست که پایههای مقوم و نگهدارندهی یک وضعیت، گاهی دچار چنان حالت نقصانی میشوند که قادر به حفظ و ترمیم خود نیستند و در نتیجه، این نقصان شکاف یا حفرهیی را در دل وضعیت پدید میآورد. ما این حفرهها را در قلمرو مسئولیت حکومت وحدت ملی فراوان دیدهایم. از فاجعهی شاهشهید آغاز تا فاجعهی روز چهارشنبه هفتهی گذشته در دوقدمی ارگ ریاستجمهوری. برای حکومتی که در نقطه-نقطهی قلمروش، جنگ و دهشت بزرگترین حقیقت را بهخود اختصاص داده است، هیچ فوریت و الزامی جدیتر از این وجود ندارد که برای مهار آن دهشت و جنگ، از تمام توان خود در عرصههای مختلف کار بگیرد. بنابراین، هنگامی که میبینیم حکومتی ناتوان از انجام این مهم، برای حفظ و سرپا نگهداشتن خود در برابر پیشروی مدنی شهروندان به عوامفریبی و در نهایت به گلولهباری متوسل میشود، میتوان بهروشنی تمام دریافت که آن شکافهای متذکره با وسعت و عمق قابل تأملی پدید آمدهاند. جنبشها و حرکتهای مدنی بهعنوان یک رخداد، بر پایهی این شکافها شکل گرفته و قوام مییابند. یعنی منطق موجه شکلگیری چنین حرکتهایی، شکاف و حفرهیی است که در ساختار یا وضعیت سیاسی ایجاد گردیده و خود را در قالب خون و مرگ آشکار میکند. حرکت مدنی از این منظر، بازنماییکنندهی سویهی دیگری از حقیقت حاکم بر وضعیت حکومت نیز هست. رابطهی استدلالی این مسأله را شاید بتوان اینگونه تبیین کرد: حادثههای مرگآفرین در دل وضعیت، حیثیت نفی یا نهادی را دارند که حامل دگرگونی آن وضعیتاند و این دقیقاً همان پدید آمدن حفره در وضعیت است؛ در برابر آن، حرکتهای مدنی را داریم بهمثابهی نقد یا برنهاد آن حادثهها و این برنهاد بهلحاظ ارزشی بیشتر از آنکه خود بهعنوان یک تغییر تلقی گردد، ضرورت و زمینهسازی میشود برای شکلگیری آن تغییر منظور نظر. یعنی حرکتهای مدنی در این معنا پدیدآورنده و پرورشدهندهی امکانهای شکلگیری یک وضعیت تازهاند. بنابراین، جهت درک حقیقت حاکم بر وضعیت، ما دو پدیده داریم: فاجعه –که حکومت میبایست آن را قبل از وقوع مهار میکرد و نتوانست- و نقد فاجعه که باز هم همان عملی است که حکومت بهصورت پیشینی باید آن را انجام میداد و نداد و اینک شهروندان دست به انجام آن زدهاند.
4
با اینحال، جنبشی به صرف اینکه پایه در میان اجتماع دارد، یعنی هر جنبشی بهخودیخود، الزاماً پیشرو نیست. زیرا گفتیم که این جنبشها بهمثابهی یک رخداد، پس از آشکار شدن یک شکاف و بر اساس همان شکاف پدید میآیند و لذا در نفس خود هیچ سمتی از پیش تعیینشده ندارند. هم به این دلیل که اجتماع هیچگاهی بهصورت کامل نظمیافته و واحد نیست و میتواند در جریان حرکت، با پارههای متکثر و مضاعف به سمتهای مختلف لنگر اندازد و هم به این دلیل که ممکن است در همین جریان افراد یا خرده-نیروهایی پیدا شوند که این پارههای اجتماع را به عقب برگردانند و خصلت پسرونده یا ارتجاعی به آنها ببخشند. بر این مبنا، میتوان ادعا کرد که آن حرکت یا جنبشی پیشرونده و سزاوار حمایت است که در هر لحظهیی از جریان خود، طبق ضرورت عمل کند، با این تأکید که ضرورت را نیز کلیت وضعیتی تعیین میکند که سبب شکلگیری جنبش شده است و لذا در وضعیتهای مختلف، ضرورت نیز تعریف و صورتهای مختلف بهخود میگیرد. نکتهیی که در حاشیهی این مسأله خلق میشود، این است که پی میبریم جنبشهای اجتماعی نیازمند ساختاری تا حد ممکن یکدست و رهبری درست و مطابق با ضرورتاند. اگر بتوان برای ریختوپاشهایی که در اغلب جنبشهای مدنی و مردمی در کشور مشاهده میشوند، دلایل متعددی ذکر کرد، یکی از آن دلایل بدون تردید فقدان انسجام و نظم لازم و ضعف و نارسایی در رهبری این جنبشهاست. تظاهرات روز گذشته نیز از این کاستی مصئون نبود و این امر فراتر از اینکه صرفاً مایهی یک تأسف ساده باشد، بهسادگی میتواند اتفاقات بدی را سبب گردد که تمامیت جنبش با آن به سمتی برود که پیشبینی نشده باشد و به هیچوجه سازنده و پیشرو هم نباشد آن سمت.
ادامه دارد…