شعله‌های سیاه

کابل شب و روزهای تلخ و تیره‌یی را از سر می‌گذراند این‌وقت ها. سال‌های جنگ و باروت پس از دهه‌ی پنجاه تا آغاز دهه‌ی هشتاد خورشیدی، سال‌هایی بودند که لااقل چه طرفین جنگ و چه شهروندان عادی، می‌دانستند که در اطراف‌شان چه چیزی جریان دارد و ساحات خطر و مرگ کدام‌اند؛ چه راه‌ها و روزهایی را برای زندگی در شهر و خیابان‌ها برگزینند و از کدام راه‌ها و روزها دوری کنند. از این‌رو، تعیین نسبت با وضعیت کاری چندان دشوار نبود. اما اکنون آن سال‌ها گذشته و مردم افغانستان در حالتی به‌سر می‌برند که بالای هیچ‌یک از لحظات زندگی‌شان و بر هیچ قسمتی از خاک کشورشان اعتماد ندارند تا زندگی خود را به آن بسپارند. از این است که زندگی امروز مردم افغانستان، همواره بر کف دست‌شان است، چون مأمن دیگری ندارند. اکنون کار به‌جایی رسیده که حوادث مرگ‌بار و سنگین ناگهان سر می‌رسند و جمع بزرگی از شهروندان دست‌وپا بسته را به خاک‌وخون می‌کشند و یا کلاً پارچه-پارچه می‌کنند و به هوا می‌فرستند. وضعیت تردید، شوم‌ترین وضعیت است در حالتی که مسأله‌ی آن مرگ و زندگی انسان باشد، آن‌هم نه یکی-یکی، بلکه انبوهی از آدم‌ها ممکن است در یک لحظه از حق حیات محروم گردند. با این‌حال، شاید در هیچ زمانی –حتا در طی همین یک‌ونیم دهه‌ی تلخ و تردید- مردم افغانستان و به‌ویژه شهروندان کابل، به‌اندازه‌ی این‌روزها خودشان را مظلوم و بی‌دفاع نیافته باشند. انفجار رخ می‌دهد و بیشتر از 600 انسان بر اثر آن یا اساساً از زندگی ساقط می‌شوند و یا دچار چنان سرنوشت غم‌باری می‌گردند که اگر مرگ و زندگی در این وطن به اراده‌ی خودشان می‌بود، مرگی شرافت‌مندانه را بر آن حالت ترجیح می‌دادند، حالتی که یا دست‌ها را از شانه از آن‌ها گرفته و یا پاها و شکم و سینه را شرحه-شرحه کرده است.
تظاهرات روز جمعه در نوع خود، صرفاً پرسشی بود از این‌که چرا باید شهروندانی که تاکنون هم جز تلخی و بی‌مهری از زندگی در افغانستان چیز دیگری ندیده‌اند، چنین رقت‌انگیز و تکان‌دهنده به‌صورت گروهی کشته و نابود شوند. نیروهای امنیتی که مسئولیت قانونی‌شان تأمین و حفظ امنیت شهروندان در حرکت‌های مدنی و دادخواهانه است، به امر مسئولین جنون‌زده و بی‌فکرشان، به طرف مظاهره‌چیان گلوله شلیک کردند. با هول و وحشتی که این قضیه بر انسان تحمیل می‌کند، هیچ سخن مؤثری نمی‌توان گفت و بیشتر زمانی می‌توان قوت این امتناع سخن را به‌تمامی دریافت که میزان توجه به سخن در نزد سران دولت و مسئولین نهادهای امنیتی سنجیده شود. نه این‌که سران حکومت وحدت ملی ندانند چه چیزی در کشور جریان دارد و نه این‌که کسانی که با پول و معامله و فسادآفرینی نهادهای امنیتی را قبضه کردن‌اند ندانند که وضعیت امنیتی در کشور چگونه است؛ می‌دانند، اما کاری نمی‌کنند و این ناامیدکننده است. مگر کدام عقل سلیم می‌تواند با نگاه به حادثه‌های تلخ روز گذشته در میان عزادارانی که اساساً حق‌شان به‌جای آن عزاداری امنیت و آسایش است، با توجیهات مسخره و مضحک به‌اصطلاح سران حکومتی و کسانی موافق باشد که از طرق مختلف و به بهانه‌های گوناگون سهل‌انگاری و مسئولیت‌گریزی می‌کنند تا گروه‌های تروریستی بتوانند زخم و مرگ و ویرانی بیافرینند؟ هیچ توجیهی در این زمینه قابل قبول نمی‌تواند بود. زیرا مگر مسئولیت رییس امنیت ملی و رییس گارنیزیون کابل این است که به شهروندان اخطار بدهند که نباید اجساد کشته‌شدگان‌شان را دفن کنند چون ایشان به تروریزم اجازه داده‌اند که اگر شهروندان به اخطار آن‌ها گوش نسپردند، بر آن‌ها هجوم بیاورد و نابودشان کند؟
این‌ها همه ننگ و رسوایی‌هایی هستند که می‌توان کارنامه‌ی حکومت وحدت ملی و مهره‌های مورد مهر و شفقت سران این حکومت در نهادهای امنیتی را با آن‌ها به تصویر کشید. می‌توان گفت که حتا اگر بتوان این رسوایی‌ها را به‌صورت کامل و روشن به تصویر کشید، آن بخش از مردمی که تاکنون نابود شده‌اند و شمارشان نیز اصلاً اندک نیست، دیگر به زندگی برنمی‌گردند. اما شاید تنها حسنی که بتوان به این مسأله نسبت داد، این است که این کار از دوام و بقای مرگ‌گستری در سرزمینی که مرگ ماندگارترین جریان در آن بوده، جلوگیری می‌کند. با این‌حال، تمام این حرف و سخن‌ها، حاشیه‌هایی هستند بر متنی که آن متن، بر کابل کنونی سایه افگنده: کشتار و عزاداری و کشتار. شب‌های ناآرام کابل با برق انفجار و انتحار آکنده از آتش و دود شده‌اند و روزهایش با شعله‌های تیره‌ی انفجاری دیگر تبدیل به شب می‌شوند. این متن کابل است. جمعی نشسته‌اند به‌نام مسئول و حواریون و کارشان این شده که اظهار تسلیت کنند و اخطاری برای مرگ و کشتار بعدی صادر فرمایند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *