جنون دلبستگی یا دشمنی کین‌توزانه؟ چرا فرزندان احمد در آتش سوختند؟

زهرا جویا
حدود یک هفته قبل رویداد فجیعی در منطقه‌ی وزیرآباد شهر کابل رخ داد که درآن پنج کودک یک خانواده به‌صورت بی‌رحمانه و همزمان کشته شدند. دوشنبه‌شب، پولیس جنایی کابل اعلام کرد که دو تن را در پیوند به قتل پنج کودک یک خانواده در شهر کابل بازداشت کرده است.
وقتی وارد ساختمان فرماندهی پولیس کابل شدم تجمع مراجعه کنندگان در این نهاد چشم‌گیر بود. از یک سرباز پولیس آدرس دقیق دفتر رییس جنایی پولیس کابل را پرسدم؛ به یک ساختمان سه‌طبقه‌ی رهنمایی‌ام کرد. وارد ریاست تحقیقات پولیس جنایی شدم که تعدادی از ماموران پولیس هر کدام مصروف کارشان بودند. وارد اتاقی شدم که دو نفر جوان روی چوکی نشسته‌اند. متوجه شدم که دست‌وپای این دو نفر با زنجیری محکم بسته شده است.
آن دو نفر کسانی‌اند که روز دوشنبه از سوی پولیس در پیوند به کشته شدن پنج کودک بازداشت شدند.
در نخست کسی حاضر نبود که با این دو نفر صحبت کنم؛ اما توانستم از آنان بپرسم چرا دست به کشتار کودکان زدند و دلیل این کارشان چه بوده.
شعیب و علی دو پسر نوجوان و هر دو دانش‌آموز مکتب‌اند و اکنون در صنف دوازده‌هم مکتب درس می‌خوانند.
شعیب خواهرزاده‌ی احمد، پدر کودکان کشته شده است. پولیس کابل می‌گوید که شعیب به‌دلیل دشمنی خانواده‌گی که با احمد مامایش داشته، دست به این جنایت زده است.
این رویداد یک سناریوی پیچیده است. وقتی با شعیب سر صحبت را باز کردم، گفت که دختر مامایش را در مدت یک‌ونیم سال دوست داشت. او می‌گوید، با تردیدی که نسبت به علاقه‌ی دخترمامایش به کسی دیگری پیدا کرده، دست به این کار زده است.
ماجرایی که شعیب باز می‌گوید، ریشه در یک مثلث عشقی دارد. او می‌گوید، هنگامه، دختر مامایش را نمی‌توانسته با کس دیگری ببیند. «برای این‌که بتوانم مانع کار هنگامه شوم تصمیم گرفتم که او را بکشم.»
برای کشتن هنگامه، شعیب از دوست خود« علی» در خواست کمک می‌کند و هر دو در تبانی باهمدیگر بالاخره تصمیم می‌گیرند که هنگامه دختر احمد را بکُشند.
علی و شعیب هر دو باشنده‌ی منطقه‌ی« ده‌ خدایداد- قلعه‌ی زمان خان» هستند. صبح آن روز که پنج کودک به‌شکل بی‌رحمانه و فجیعانه کشته شدند، شعیب به علی تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد که همرایش تا منطقه‌ی وزیرآباد، جایی که احمد در آن‌جا زندگی می‌کند، برود.
قبل از آن شعیب به علی می‌گوید یکی از آشنایانش را می‌خواهد فریب بدهد و با او شوخی دارد. به این ترتیب، از علی می‌خواهد که به دوست‌اش تلفن کند و بگوید که از دفتر «هاینکس» زنگ زده و او را برای مصاحبه می‌خواهد. احمد به اطلاعات روز گفته بود که تلفنی دریافت کرد که به او گفته بود، برای دریافت یک فرصت کاری به پل‌سرخ، در غرب کابل بیاید.
وقتی علی و شعیب به سمت چهارقلعه‌ی وزیرآباد حرکت می‌کنند، شعیب از مسیر راه‌شان یک سیمکارت جدید با کریدت‌کارت می‌خرد. هنگامی که نزدیک خانه‌ی احمد می‌رسند شعیب تلفن‌اش را به علی می‌دهد تا او با احمد تماس بگیرد و او را به جای دورتر از خانه‌اش بخواهد؛ به بهانه‌ی این‌که احمد صاحب کار‌ می‌شود.
پس از آن‌که احمد از خانه‌اش بیرون می‌شود، شعیب به علی می‌گوید که در سایه‌ی دیوار بنشیند؛ «با کسی کار دارم و دو باره بر می‌گردم.»
علی به‌قول خودش در مورد این‌که شعیب چه نقشه‌هایی در سر داشته، چیزی نمی‌دانسته. او می‌گوید که خبر نداشته که شعیب قصد کشتن دختر مامایش را دارد. شعیب در نخست زمانی که با علی به سمت وزیرآباد حرکت می‌کند یک دستکول پشتی به همرایش داشته. علی از شعیب پرسیده که داخل آن چیست، شعیب از او پنهان کرده و برایش گفته است که این دستکول از نفر دیگری است و می‌خواهد آن را به صاحب‌اش تحویل بدهد.
شعیب گفت که در داخل دستکول‌اش تیل پطرول با خود گرفته بود برای این‌که خانه‌ی مامایش را آتش بزند.
وقتی شعیب از علی خواسته که منتظر او بماند علی تا نیم ساعت در سایه‌ی دیواری می‌‌نشیند. شعیب پس از آن‌که مامایش از خانه بیرون می‌شود داخل خانه‌ی احمد می‌شود. مطابق با آنچه که شعیب، متهم اصلی قتل تعریف می‌کند، در ابتدا هنگامه تیشه را می‌گیرد که شعیب را بزند: شعیب تیشه را گرفته به فرق سر هنگامه می‌زند پس از آن خواهر دومی هنگامه می‌آید و شعیب یک تیشه‌ی دیگر او را هم‌ می‌زند. پسر و دو دختر دیگر احمد را نیز با مشت ولگد لت‌وکوب می‌کند و پس از آن پستوی خانه‌ی کوچک احمد را با استفاده از تیل پطرول آتش می‌زند. در این موقع قطره‌یی از تیل روی پایش می‌ریزد و پای شعیب نیز در آتشی که خودش آن را روشن کرده، می‌سوزد.
او گفت: «وقتی من داخل خانه شدم، هنگامه در خانه بود. دروازه‌ی‌شان باز بود. هنگامه تیشه را گرفت که من را بزند، من تیشه را از دستش گرفتم و خودش را زدم؛ تیشه به سرش خورد و او به زمین افتاد. آن‌وقت عصبانی بودم. خواهر دیگرش دوید او را هم با تیشه زدم، افتاد. تیشه را انداختم. دو خواهر و برادرش آمدند، با مشت زدم. من قصد کشتن دیگرانش را نداشتم، تنها می‌خواستم هنگامه را از بین ببرم. به‌خاطری که خانه‌شان راآتش بزنم با خودم تیل برده بودم؛ وقتی رفتم در پس‌خانه‌شان تیل انداختم که آتش بزنم این‌ها (کودکان) هم در آن‌جا افتاده بودند. تیل انداختم. سرپایم تیل ریخت و پایم سوخت. آتش زدم و خودم برآمدم. فکر نمی کردم که همه‌شان کشته می‌شوند. فکر می‌کردم شاید زخمی شوند».
وقتی شعیب می‌آید از علی می‌خواهد که آب بیاورد و روی پاهایش بریزد.
شعیب از علی تقاضا می‌کند که او را به شفاخانه ببرد. آن‌ها وقتی به شفاخانه می‌رسند هیچ‌کدام پول پانسمان پاهای او را نداشته. شعیب سیمکارتی که همیشه از آن استفاده می کرده را دو باره فعال می‌کند و با عمه‌اش در تماس می‌شود تا برای او پول بیاورد.
عمه‌ی شعیب برای او پول می‌آورد. علی در کنار شعیب در شفاخانه می‌ماند. بعد از چند ساعتی هر دو به طرف خانه‌ی شعیب‌ می‌روند. سابقه‌ی دوستی علی و شعیب به سه سال پیش بر می‌گردد.
علی شعیب را به خانه‌اش می‌رساند. پدر و مادر شعیب از این رویداد بی‌خبر بوده‌اند. شعیب می‌گوید که یک‌ونیم ماه قبل از این رویداد با یک موتر تصادف کرده بود و یک پایش شکسته بود. مادرش وقتی زخم پای پسر خود را می‌بیند شعیب به او دروغ می‌گوید که درد پایش از زمان تصادف با موتر دوباره شروع شده است.
روز دوشنبه (16 اسد) حدود یک هفته پس از قتل پنج کودک، کاکای شعیب با او تماس می‌گیرد و از وی می‌خواهد که برای اظهارات در حوزه‌ی دهم امنیتی برود. شعیب آن‌جا که می‌رود، این رویداد غم‌انگیز را به پولیس بازگو می‌کند و آنچه را که انجام داده با ماموران پولیس شریک می‌سازد.
او گفت: «دیروز وقتی کاکایم زنگ زد گفت بیایید حوزه‌ی دهم امنیتی از شما اظهارات می‌گیرد. به حوزه رفتم از کاری که کردم سخت پیشمان شده بودم. از همین خاطر بدون این‌که کسی مرا شکنجه بدهد قضیه را برای‌شان قصه کردم. گفتند که بچه‌ی دیگر کجاست. گفتم نامش علی است. من با پولیس رفتم طرف خانه‌ی علی. وقتی پیش خانه‌ی علی رسیدم برایش زنگ زدم تلفن خود را خاموش کرده بود. دروازه را تک‌تک کردم، پدرش برآمد و گفت علی خانه نیست. پولیس داخل خانه شد. علی خانه بود. او را هم گرفت.»
علی هفده ساله است. او هنوز سن قانونی‌اش را تکمیل نکرده. لاغر و مریض‌حال است وقتی با او صحبت کردم در همان نخست از تنهایی‌اش گفت.
علی تک‌فرزند یک خانواده‌ی فقیر است. مادرش در یک مکتب صفا کاری ‌می‌کند و پدرش نیز مزدورکار است.
او می‌گوید که شعیب دوست‌اش از صداقت او سوءاستفاده کرده و اکنون در دام پولیس جنایی کابل افتاده است. شعیب در مورد این تصمیم‌اش که می‌رود جان کسی را می‌گیرد یک کلمه هم به علی نگفته است. «وقتی شعیب به من زنگ زد گفت با او بروم به منطقه‌ی وزیرآباد، شعیب یک بیگ در پشت خود داشت. از او پرسان کردم چه میکنی، چه کار داری و داخل بیگ چیست؟ گفت این بیگ را می‌برم برای یک نفر در چهارقلعه‌ی وزیرآباد. گفتم داخلش چیست، گفت که گفته نمی‌توانم که داخلش چیست. از آن‌جا که برگشتم همه چیز را برایت قصه می‌کنم.»
او می‌گوید تنها کاری که کرده به احمد پدر کودکان کشته شده تماس گرفته و او را به منطقه‎‌ی پل‌سرخ خواسته است.
علی خواستار تأمین عدالت است، او می‌گوید که شعیب به او تهمت زده و از صداقتش سوءاستفاده کرده است. او در قتل پنج کودک دست ندارد.
پدر علی نیز به ساختمان فرماندهی پولس آمده است. وقتی با او صحبت کردم اشک امانش نمی‌داد. او از تک‌فرزندش صحبت می‌کرد که اکنون در گرو غل و زنجیر است.
پدر علی گفت که پسرش اول نمره‌ی مکتب است و در چندین مرکز آموزشی نیز معلم است. او می‌گوید که علی بی‌گناه است و در این قتل دخیل نیست؛ حکمی که احتمالاً محکمه در مورد آن نظر خواهد داد.
کمی قبل‌تر از آن در دهلیز ساختمان پولیس جنایی کابل با احمد پدر کودکان کشته شده روبه‌رو شدم. احمد از این‌که پولیس توانسته است قاتلان فرزندانش را پیدا کند راضی بود.
احمد خواستار قصاص و گرفتن انتقام خون فرزندان‌اش است. او می‌گوید حکومت در ملاعام این دو نفر را اعدام کند و اگر اعدام نمی‌کند به او اجازه بدهد که مثل فرزندانش روی آنان تیل انداخته و آنان را آتش بزند.
احمد گفت که روز گذشته زمانی که رییس جنایی پولیس کابل عکس‌هایی از مجرمین را در صفحه‌ی فیسبوکش نشر کرده، از بازداشت قاتلان کودکانش باخبر شده است. او سخت غمگین و پریشان است از یک‌طرف پنج کودک‌اش را همزمان از دست داده و از طرفی خواهرزاده‌اش چنین ظلمی را در حق او کرده است.
احمد می‌گوید قبل از این گمان نمی‌کرد که خواهرزاده‌اش در این رویداد فجیع دست داشته باشد، چون به قول خودش در گذشته هر موقعی که خودش در خانه نبوده از خواهرزاده‌گان‌اش توقع داشت که از خانه و فرزندانش مواظبت کنند.
پدر کودکان کشته‌شده می‌گوید که خواهرزاده‌اش در نخست بدون تیل وارد خانه‌ی او شده و سپس دوباره برگشته و تیل را از بایسکیل خود گرفته و فرزندانش را به قتل رسانده و سپس جسد آنان را آتش زده است.
محمد سالم الماس، رییس مبارزه با جرایم جنایی پولیس کابل در گفت‌وگو با روزنامه‌ی اطلاعات روز گفت که این دو نفر روز گذشته در اثر تلاش‌های پولیس بازداشت شدند.
او گفت که آنان به جرم‌شان اعتراف کردند و تحقیقات پولیس هنوز هم از آنان جریان دارد.
آقای الماس از این‌که چگونه این دو نفر را بازداشت کردند چیزی نگفت؛ اما تاکید کرد که قتل پنج کودک یک رویداد بسیار شنیع بود و پولیس به‌صورت جدی در این مورد تحقیق کرده است.
شعیب و علی تحت مراقبت پولیس‌اند. در حالی‌که احمد که پنج فرزندش را به‌شکل فجیعی از دست داده، خواستار اعدام آن‌هاست؛ علی از اصل قضیه ابراز بی‌‌خبری می‌کند. اما تا روشن شدن کامل این قضیه و مشخص شدن عامل/عاملان این قتل، راه درازی در پیش است. چشم احمد به عدالت و قانون دوخته شده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *