نیویورکر/رابین رایت
ترجمه: جلیل پژواک
رابین رایت برندهی مدال طلای اتحادیهی خبرنگاران سازمان ملل، جایزهی باشگاه مطبوعات ملی امریکا و چندین جوایز دیگر در عرصهی خبرنگاری؛ نویسندهی کتابهای متعددی از جمله «آخرین انقلاب بزرگ: آشفتگی و تحول در ایران»، «خشم مقدس: قهر ستیزهجویان اسلام»، «رویاها و سایهها: آیندهی خاورمیانه» و «کسبه را بجنبان: خشم و شورش در جهان اسلام» که توسط باشگاه مطبوعات برونمرزی امریکا بهعنوان بهترین کتاب در امور بینالمللی انتخاب شده است. رایت در حال حاضر عضو مشترک موسسهی صلح ایالات متحده و مرکز بینالمللی پژوهشگرانِ وودرو ویلسون است.
اما زمانی که گروههای تروریستی مذاکره را کنار میگذارند –چنانچه که در ده درصد موارد این اتفاق میافتد- اغلب زیر فشار لِه شده و شکست میخورند. ببرهای تامیل در سریلانکا، پیشگامِ استفاده از جلیقههای انتحاری بودند. این گروه، تنها گروه تروریستی در جهان بود که دو رهبرِ جهانی را – راجیو گاندی نخستوزیر هند در سال 1991 و راناسینگ پریماداسا رییسجمهور سریلانکا در 1993– ترور کرد. این گروه در اوج فعالیتهایش، بخشهای استراتژیک سریلانکا را تحت کنترل داشت. اما سالها مذاکراتِ پراکندهی صلح این گروه با دولت سریلانکا، در 2006 پایان یافت و سه سال بعد در 2009، ارتش سریلانکا ببرهای تامیل را در یک حملهی بیرحمانه نابود کرد.
الگوی سومی «جهتگیری مجدد یا تغییر جهت» تروریستی، هنگامی است که یک گروه تاکتیکهای خود را تغییر میدهد و گاهی حتا وارد سیاست میشود. در 1983، زمانی که جنگجویان تازهکار حزبالله لبنان، سفارت امریکا را بمبگذاری کردند، من در بیروت زندگی میکردم. پس از حمله، ساختمان هفت طبقهی سفارت که از محل کارم قابل دید بود، با نمای ویران شدهاش مانند خانهی عروسک بهنظر میرسید. شش ماه بعد، یک بمبگذار کامیون مرسدسبنز را در پادگان نیروهای حافظ صلح ایالات متحده، در لبنان منفجر کرد. دوصدوچهلویک سرباز، بالاترین رقم تلفات امریکا در یک حادثهی واحد از زمان جنگ جهانی دوم، کشته شدند. من هنوز غرش بمب را که در یک صبح دلانگیز ماه اکتبر از خواب بیدارم کرد و بعد هفتهها تماشای اجساد هموطنانم را که از زیر آوار پیدا میشدند، بهیاد میآورم.
یک دهه بعد، حزبالله از زیر زمین برای راه یافتن به مجلس لبنان ظهور کرد. پایگاه حمایت مردمیاش را گسترش داد و شبکهیی از خدمات اجتماعی را ایجاد کرد. امروز حزبالله لبنان، در مجلس و کابینه کرسی دارد، با رییسجمهور لبنان متحد است و بزرگترین واحد نیروی نظامی خارج از چارچوب ارتش لبنان را اداره میکند. بیمارستانها، مدارس و سازمانهای رفاهی هم در کنار اینهمه.
من در سال 2006، ساعتها با رهبر این حزب، حسن نصرالله، و در اکتبر گذشته با معاون او مصاحبه کردم. حزبالله هنوز خواستار نابودی اسرائیل است. ایالات متحده این گروه را خطرناکترین گروه تروریستی میداند.
بروس هافمن به من گفت: «حزبالله، لبنان را فرمانروایی نه بلکه کنترل میکند. در حالحاضر این پیام که تروریسم تاوان پس میدهد به –تروریسم قدرت میگیرد- ترجمه شده است». کرونین به این گفتهی بروس هافمن این موضوع را میافزاید: «این حداقل الگوی رضایتبخش است».
مسیر یا الگوی چهارم، سرکوب از سوی دولت است؛ غریزیترین واکنش دولتها به تروریسم. این الگو در دههی هفتاد میلادی در اروگوئه علیه گروه توپاماروس کار کرد. اما نتایج آن اغلب با خرابیهایی عظیم و پیامدهایی ناخواسته همراه بود. کارزارِ روسیه علیه افراطگرایان چچن، ساحات پهناور گروزنی را غیرقابل سکونت ساخت و شبهنظامیان چچنی به جای دیگری نقل مکان کردند. اما پیامد آن: از سال 2014 تا حالا هزاران چچنی در سوریه و عراق به داعش پیوستهاند.
جسیکا استرن، همکار نویسندهی کتاب «داعش: دولت ترور» که کارمند امنیت ملی در دولت کلینتون بود به من گفت: «حتا زمانی که به نظر میرسد عمر این گروهها به سر رسیده، آنها در حال ظهور، ادغام، تقسیم و تغییرنام بودهاند. هنگامی که یک گروهِ خاص در یک منطقه شکست میخورد یا سرکوب میشود، در جایی دیگر، در قامتِ نو و زیر یک نام جدید ظاهر میشود».
سایر جنبشهای تروریستی در صورتیکه دینامیکهای سیاسی ملی و بینالمللی حامی این گروهها، ناپدید شوند، فرو میپاشند. کرونین میگوید: «آنها یا در درون منفجر میشوند، میسوزند و فرو میریزند یا پشتیبانی مردمی را از دست میدهند و نابود میشوند. آنها ممکن در درگیریهای درونی، اختلاف نظر در مورد ایدئولوژی، مشاجره در مورد تاکتیک یا دیگر انواع اختلافات داخلی بهشمول برادرکشی نابود شوند».
هافمن میگوید که افراطگرایانِ دستراستی هرگز قادر به حفظ خود نبودهاند: «آنها سروصدای زیادی راه میاندازند اما پیام مشخصی ندارند و منسجم نیستند. آنها حمایتی که هرگروه تروریستی به آن نیاز دارد را، ازتوانمندسازان و حامیان دولتی دریافت نمیکنند».
تروریستهای چپی و مارکسیست در اروپا –سربازان سرخ ایتالیا، بادرماینهوف آلمان و گروه مسلح اکشن دیرکته – تیترهای بزرگی را در دههی هفتاد و هشتاد میلادی به خود اختصاص دادند. آنها بهدنبال سرنگونی دولتهای کاپیتالیست بودند. در 1978، سربازان سرخ ایتالیا، نخستوزیر سابق این کشور، اولدو مورو را پس از قتل پنج محافظاش ربودند. این گروه نخستوزیر را به مدت 54 روز گروگان گرفتند و هنگامی که دولت از رهایی زندانیان سیاسی سرباز زد، او را پیچیده با پتویی در عقب موتری قرار دادند و 11 بار به او شلیک کردند. در 1981، این گروه یک مقام ارشد ناتو، بریدجنرالِ امریکایی جیمز لی دوزیر را از آپارتمان وی در ورونا ربودند. این مقام امریکایی ناتو، سی و دو روز بعد نجات یافت.
کلرک میگوید: «گروههای بوالهوس اروپایی دههی هشتاد انگیزهی سیاسی داشتند و خشونت اعمال میکردند. اما آنها بیشتر شبیه فرقه بودند تا یک گروه تروریستی. آنها هیچ شانسی برای موفقیت نداشتند. چیزی که باعث نبودی فرقهها میشود این است که رهبریت آن دستگیر میشود و اعضای دیگر از آن پا پس میکشند. این گروهها چنان بیاعتبار میشوند که مانند مشاغل ضعیف، دیگر طرفداری نخواهند داشت».
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ناقوس مرگاش بود. هافمن میگوید: «آنها با تلاقی کامل عوامل مرگبار روبهرو شدند. مکانی که آنها تقدیساش میکردند دیگر وجود نداشت، بنابراین هیچ منطقی برای حفظ حرکات آنها وجود نداشت. با پایان جنگ سرد، آنها پیامی نداشتند». هافمن به این باور است که «آنطور که در طول این هزاره اتفاق افتاده، جهان تغییر میکند و ربط گروهها با وضعیت جاری کمتر میشود».
در نهایت، سربهنیست کردن رهبران –توسط دستگیری یا مرگ- نیز میتواند جنبشها را از بین ببرد یا به آن پایان دهد. حزب کمونیست «مسیر درخشان» پِرو را برای چندین سال در کام دهشت غرق کرده بود. اعضای این گروه، وزارتخانههای دولت را بمبگذاری، رهبران سیاسی را ترور و حتا دهقانان، پایگاه پشتیبانی خود را قتلعام کردند. در سال 1992 با دستگیری رهبر این گروه، ابیمل گیوزمن، در سالن رقصی در لیما پایتخت پرو، این گروه تروریستی از هم پاشید. گروه جاپانی اومشینریکیو که مسئول حملهی شیمیایی سال 1995 بالای ایستگاه مترویی در توکیو بود، پس از دستگیری رهبرش شوکوآساهرا در سال 2004 و محکومیت وی به اعدام، از بین رفت. زمانی این گروه دههزار عضو در سیوشش شعبه و دفاتر خارج از کشور، منجمله منهتن داشت.
کرونین با هشدار میگوید: «سربهنیست کردن رهبران گروهها اما همیشه سلاح جادویی نابودکننده نیست». گاهی اوقات این کار نتیجهی معکوس میدهد و قربانی آن میتواند افکار عمومی را برضد شما بسیج کند. کشتهشدن اسامه بنلادن در سال 2011 به القاعده آسیب رساند، هرچند که هنوز پنج شاخهی وابسته به این گروه تهدیدهای مرگباری در شمال آفریقا، سوریه و شبهجزیره عربستاناند.
کدامین الگو ممکن است در مورد داعش و طالبان، کاربرد داشته باشد یا اعمال شود؟
برایان جنکینز نویسندهی کتاب «آیا تروریستها هستهیی خواهند شد؟» میگوید: «من نمیتوانم با اعتماد به نفس کامل بگویم که این الگوها در مورد گروههایی که ما امروز با آنها سروکار داریم، کاربرد دارند. ما با دشمنانی روبهرو هستیم که بهلحاظ تاکتیکی، سازمانی و استراتژیکی به همان اندازه در مورد تروریسم توجه و فکر کردهاند که ما به آن پرداختهایم. آنها خود را با تروریسم سازگار ساختهاند و در نتیجه بسیاری از آنها دوام آوردهاند. ایدهی پایان دادن به تروریسم پیچیدهتر از آن بهنظر میرسد که در دههی هفتاد بود».
الیور بک رول بهعنوان دستیارِ رییس افبیآی سالها دفتر مبارزه با تروریسم این اداره را سرپرستی کرد. در سال 1987، او عملیات مشترک سازمان سیا و افبیآی موسوم به گلدنرود؛ ماموریت دستگیری هواپیماربای لبنانی را رهبری کرد. این اولین مورد دستگیری یک تروریست خارجی در بیرون از ایالات متحده بود. من محاکمهی این هواپیماربا، فواز یونس، را پوشش خبری دادم. دادگاه واشنگتن او را در شش مورد هواپیماربایی به سی سال زندان محکوم کرد من بعد از آن با او مصاحبه کردم. فواز یونس شانزده سال را در زندان ایالت متحده سپری کرد و به لبنان بازگشت.
الیور بک رول که برای سی سال چگونگی پایان یا «از بین رفتن» گروههای تروریستی را پیگیری کرده است به من گفت: «همانطور که در افغانستان شاهد آن هستیم، از بین بردن آنها کار دشواری است. اگر شما به ریشهی مشکلات نپردازید و مسائل اساسی را حل نکنید، آنها به رشد خود ادامه میدهند. اما آنچه که آنها برای افغانستان میخواهند، کاملا با ارزشهای غربی در تناقض است. چگونه بتوان با گروهی مذاکره کرد که مرتکب وحشیگری و جنایت میشود؟ پس، آیا تنها گزینه کشتن آنهاست؟ من نمیدانم. تا زمانی که شما در قبال جامعه از زور کار بگیرید و حقوق آنها را زیرِ پا کنید، حساسیتهایی بهوجود خواهند آمد که منجر به تروریسم و سپس جنگ و خونریزی میشوند. پایان دادن به تروریسم و حل این معضل یک معما است. ما امریکاییها دوست داریم فکر کنیم که هیچ مشکل غیرقابل حلی برای ما وجود ندارد. اما این احمقانه است که فکر کنیم ما همیشه قادر به ریشهکن کردن تمام علل خشونت خواهیم بود».