پایان آرامش-آغاز تغییر؟

واکنش‌هایی که طی روزهای گذشته در برابر خودکشی ناگوار و تأمل‌برانگیز زهرا خاوری در دانشگاه کابل صورت گرفتند، غالباً در حمایت از اهدافی بودند که واکنش‌گران به‌زعم خود برای فرد خودکشی‌کرده تعریف کرده بودند. با این‌حال، این واکنش‌ها یک‌دست نبودند و می‌شد از لابه‌لای آن‌ها به یک‌سری مسایل دیگر نیز دست یافت که به‌مراتب نگران‌کننده‌تر از بی‌اعتنایی در برابر مرگ‌هایی چون خودکشی زهرا هستند و نیازمند تعمق مسوولین دانشگاه و دیگر نهادهای مرتبط‌اند. محض نمونه، بودند شماری از کسانی که بی‌توجه به نفس وقوع چنین اتفاق تکان‌دهنده‌یی در درون یک مرکز اکادمیک، در پی این شدند که برای خودکشی زهرا دلایل پیش‌پاافتاده و نسبتاً مسخره‌یی از نوع «رابطه‌ی نامشروع» او با استاد راهنما یا کسان دیگری دست‌وپا کنند. منتها همین کسان به این یک مورد ساده نیز فکر نکردند که اگر بتوان از یک رابطه‌ی جنسی یا به‌اصطلاح نامشروع زهرا با مردی قبل از خودکشی او سخن گفت، دیگر دلیلی برای این باقی نمی‌ماند که چنین رابطه‌یی دوباره علت خودکشی زهرا نیز شده باشد. و یا در کنار این، تعدادی دیگر هم به‌طرز بسیار ساده‌لوحانه و ناشیانه‌یی به‌دفاع از استاد راهنمای زهرا برخاسته و «تنبلی» و عدم توجه زهرا به مونوگرافش را دلیل خودکشی او ذکر کردند. بلاهتی که مدیریت خواب‌گاه دانشگاه و دیگر مسوولین تاکنون در رفتارشان به خرج داده‌اند اگر بر این فهرست افزوده شود، در نهایت خطوط وضعیتی را ترسیم می‌کنند که از یک مرکز اکادمیک و یا به‌قول بعضی از دانشگاهیان، «دانشگاه مادر» به هیچ‌وجه انتظارش نمی‌رود.
گذشته از این‌ها، مسأله‌ی خودکشی زهرا باعث شد که گوشه‌های پنهان نگه‌داشته‌شده و تلخ یک دانشگاه که تاکنون به‌گونه‌های مختلف تلاش می‌شد هم‌چنان مکتوم باقی بماند، بر آفتاب افتد و اکنون چه آن‌هایی که به‌صورت مستقیم از این آدرس متحمل بی‌عدالتی و ناانصافی شده‌اند و چه دیگر شهروندانی که تاکنون عدالت تحقق‌نیافتنی‌ترین آرزو و خواست آن‌ها بوده، امیدشان بر این است که اقداماتی هرچند جسته-گریخته و مقدماتی برای تحقق عدالت در بزرگ‌ترین مرکز آموزشی و اکادمیک کشور صورت گرفته و دانشگاه کابل جان تازه‌یی بگیرد. بر کسی پوشیده نیست که اغلب کسانی که بر کرسی «استادی» در این دانشگاه تکیه زده‌اند، مردمان سالخورده و کهنه‌سوادی هستند که از یک‌سو با سیستم آموزشی و نحوه‌ی پیش‌برد برنامه‌های آموزشی معاصر از بنیاد بیگانه‌اند و از سوی دیگر با دانش امروزی و لازمی در زمینه‌ی مسوولیت‌شان که علی‌القاعده پیوسته دچار تحول و ترمیم می‌شود مطلقاً ناآشنا هستند. احتمالاً امروزه همه می‌دانند که در یک محیط اکادمیک، هرچند شرط اساسی برای این‌که فردی به‌عنوان «استاد» پذیرفته شود، در قدم نخست تخصص معرفتی آن فرد در زمینه‌یی است که خواستار تدریس آن است؛ لیکن در کنار آن و به همان اندازه مهم و اساسی، نحوه‌ی رفتار و برخورد فرد مزبور با دانش‌جویان و دیگر کارمندان آن محیط است. از این منظر متأسفانه باید گفت که یکی از تلخ‌ترین و سیا‌ه‌ترین رفتارها از سوی همین استادان کهنه‌سواد و کهنه‌منطق و نیز تازه‌راه‌یافتگان مورد حمایت آن‌ها در دانشگاه کابل و نیز دیگر دانشگاه‌های کشور با دانش‌جویان صورت می‌گیرد.
اکنون فارغ از دیگر جنبه‌های قضیه، فرصتی پیش آمده تا نگاهی هم به نوعیت سیستم آموزشی دانشگاه انداخته شود و موقعیت استاد و دانش‌جو در این سیستم بازتعریف گردد. معمول آن بوده که دانش‌جو همواره در موقعیتی به‌شدت خنثا و مطیع قرار بگیرد در برابر استاد که موقعیت او فرمان‌روایانه و برخوردار از میزانی از لاقیدی و بی‌مسوولیتی بوده که برایش زمینه‌ی نوعی از اعمال دیکتاتومآبانه را فراهم کرده است. شیوه‌ی پیش‌برد برنامه‌های درسی نیز بر همین اساس استاد-محور و مبتنی بر اِعمال سلطه از سوی استاد بر دانش‌جویان بوده است. در کنار این‌که چنین شیوه و روشی امروزه هیچ نفعی نه‌فقط برای دانش‌جو ندارد بلکه در کل برای سیستم و محیط آموزشی نیز مضر و لذا دورانداختنی شده است. چرا که همین روش باعث می‌شود که آموزه‌ها و برنامه‌هایی که به هیچ‌وجه با آن نحوه و روش قابل طرح و بازگشایی نیستند، هم‌چنان مطرح‌ناشده و بیگانه باقی بمانند و یا در بهترین حالت، به‌شکل مسخ و وارونه‌شده به دانش‌جویان انتقال یابند. تلقی نادرستی از رابطه‌ی استاد-دانش‌جو که قبلاً استاد را صاحب و مالک مطلق معرفت و منطق می‌دانست و به دانش‌جو صرفاً این حق را می‌داد که از آن معرفت استاد استفاده کند، اکنون دیگر بیهوده و پوچ به‌نظر می‌رسد و این بدان معناست که رابطه‌ی معرفتی استاد-دانش‌جو بیش از همه باید شکل گفتمانی را به‌خود بگیرد. این روش سوای سودمندی‌های لازمی و گریزناپذیر خود، این امکان را نیز خلق می‌کند که دانش‌جو دیگر خود را مقهور یک منزلت فروتر و پست‌تر نسبت به استاد نداند و بنابراین، راه برای رفتارهای دیکتاتورمآبانه و نامنصفانه پیشاپیش مسدود می‌گردد. این باعث می‌گردد که میزان قربانی‌های دانشگاه‌های کشور تا حداقل ممکن کاهش پیدا کند. منظور از «قربانی» در این‌جا تنها آن کسانی نیستند که در آخرین نقطه از امکان و حوصله‌ی خود قرار می‌گیرند و با اتمام آن بر زندگی خود پایان می‌بخشند (نمونه‌ی زهرا خاوری)، بلکه آن‌هایی که همه‌ساله از این محیط‌های ظاهراً اکادمیک فارغ‌التحصیل می‌شوند ولی از کوچک‌ترین دانش و تخصصی در زمینه‌ی تحصیل‌شان برخوردار نیستند نیز از قربانی‌های این محیط‌ها و سیستم آموزشی ناکارآمد و استادان منسوخ‌شان هستند. به امید این تغییر.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *