ایدئولوژی و کهنگی در دانشگاه‌های افغانستان

بخش اول
خادم‌حسين فايز -دانشجوی ماستری در رشته‌ی جامعه‌شناسي، دانشگاه گجرات، هند
مقدمه

انسان‌ها براي حل مسائل اجتماعي، اقتصادي، و فرهنگي دست به تشکیل نهادهاي اصلي چون اقتصاد، سياست، دين، خانواده و آموزش زده‌اند. در این میان اما، نهاد آموزشی یکی از نهادهای مهم به‌شمار می‌رود. دانشگاه به‌عنوان بخشی از آموزش عالی، جایگاه ویژه‌یی در این نهاد دارد. در این مقاله کوشیده‌ام به تحول مفهومی-تاریخی دانشگاه، تحول مفهومی علم و ایدئولوژیک شدن دانشگاه‌های دولتی افغانستان بپردازم.
تحول تاریخی-مفهومی دانشگاه
دانشگاه در غرب با يك «رخداد» آغاز يافت، كه در اين رخداد «پويايي اجتماعي» نقش عمده‌يی را براي تحقق آن ايفا نموده و آن را ممكن ساخت. دانشگاه‌هاي غرب از هر لحاظ، چه تاريخي- ساختاري و چه به‌لحاظ برنامه و استراتژی از همديگر خيلي متفاوت جلوه‌گر شده‌اند؛ بدين معنا كه نظر به اوضاع اقتصادي –سياسي و فرماسيون‌هاي اجتماعي، دانشگاه نيز اهداف و رسالت‌هاي خود را مطابق با اوضاع تغيير داده است؛ در اوايل شكل‌گيري این نهاد (قرن یازدهم میلادی)، دانشگاه‌ها در غرب با اهداف و كاركرد ابزاري و در خدمت طبقه‌ي خاص (اشراف، پاپ و شاهزاده‌گان) به‌عنوان مركز تبليغات مسيحيت و آموزش شاهزادگان مسحي و بازتوليد ايده‌هاي حفظ و كرامت كليسا، پاپ و نظام فيوداليته، ظهور كردند؛ مانند دانشگاه پاريس. اما نظر به دگرگونی اقتصادي و سياسي كشورها، دانشگاه‌ها نيز دگرگون شدند. دانشگاه‌هاي زيادي در مقاطع مختلف زماني تاسيس يافتند؛ دانشگاه بلوني ايتاليا در سال 1088م، دانشگاه مون‌پليه در 1200م، دانشگاه آكسفورد 1200م، دانشگاه پاريس در 1208م، دانشگاه‌هاي كمبريج در 1209م، دانشگاه هاله در سال 1694م.
در این میان اما، دانشگاه هاله متمايزتر از ديگر دانشگاه‌ها ظهور كرد. در ابتدا به‌عنوان مركزي براي ترويج فرهنگ لوتري تاسيس شده بود، اما بعد به نماد ملت‌گرايي تبدیل شد. مؤسسان این نهاد، معتقد بودند كه دانشگاه نه‌تنها یک نهاد ‌علمي است، بلکه ‌واجد منفعت فوري براي دولت –ملت نیز است. اين خود گسستي كامل از «ايده‌ی پاريسي دانشگاه» (دانشگاه به‌مثابه‌ی نهادي در خدمت مسحيت) را بيان مي‌كر، گسستي كه به ترويج دانشگاه به‌مثابه‌ی یک نهاد سكولار، كه وظيفه‌ی آن خدمت به دولت و ملت بود منجر شد و اين نظريه به‌عنوان «ايده‌ی هاله‌ي دانشگاه» عرض وجود كرد. (مصباحيان، 1388: 132).
اما ايده‌ي خيلي متفاوت‌تر از ديگر دانشگاه‌ها، ايده‌ی فينكسي دانشگاه بود. در 1976 دانشگاهي به‌نام فينكس تاسيس شد. اين دانشگاه يك دانشگاه خصوصي است که متعهد به بيشترين منافع براي سرمايه‌گذاران خود است. فلسفه بنيادي دانشگاه فينكس اين است كه وظيفه‌ي اصلي آموزش عالي انتقال مهارت‌ها و معارف مفيد به «مشتريان» خود است، بدان‌گونه كه بيشترين سوددهي را براي سهام‌دارانش در بر داشته باشد. منظور از مشتريان در اين‌جا همان دانشجويان هستند. در دانشگاه فينكس «برنامه‌هاي آموزشي به‌نحوي طراحي شده كه نه‌تنها باید نيازهاي تخصصي دانشجويان را برآورده سازد، بلكه همچنين نيازهاي مصرف‌كننده‌هاي بعدي اين آموزش، يعني سازمان‌هايي را كه اين دانشجويان را به خدمت خواهند گرفت نیز مورد توجه قرار دهد.» و شعارش نيز اين است: دانشگاه هيچ چيز، جز «معرفت كاربردي» نیست.( Ford, 2003: 31 به نقل از مصباحيان، 1388).
در زمان‌هاي متفاوت دانشگاه‌هاي مختلفی دست به طرح ايده‌هاي جديد دانشگاهي زده‌اند اما پنج الگوي جهاني به‌عنوان الگوهاي دانشگاهي و نظام آموزش عالي مطرح‌اند: 1. الگوي اكسبريجي در انگلستان، 2. الگوي ناپلئوني در فرانسه، 3. الگوي هومبولتي در آلمان، 4. الگوي ايالتي در امريكا 5. الگوي سوسياليستي در روسيه/ شوروي سابق.
تعبيرهاي زيادي در مورد مفهوم و كاركردهاي دانشگاه مطرح است. به‌طور مثال يونسكو مي‌نگارد كه كاركرد دانشگاه عبارت است از: ارتقاي فرهنگ، توسعه‌ی همه‌جانبه، عقلاني‌كردن موجودات انساني، اعطاي قابليت انديشيدن انتقادي، حفظ تعهد اخلاقي، كار خلاق و بيان هويت انساني، انتقال ميراث فرهنگي، فراهم كردن نقش فكري و آموزشي دانشگاه همسان با توسعه‌ی اجتماعی.
دانشگاه اساساً مجموعه‌یي از افراد كنشگر، ياران و دانشوراني است كه بر حسب طبيعت فكري و علمي خود تمايل جدي دارند در شرايط استقلال و با حداقل نظارت كار بكنند. از سوي ديگر، مهم‌ترين خصيصه‌ی دانشگاه دلبستگي پايان‌ناپذير به‌ جست‌وجوي حقيقت و وفاداري به آن است و نقادي مهم‌ترين كاركرد دانشگاه است و اين نقادي نمي‌تواند در شرايطي صورت بگيرد كه دانشگاه به ابزاري براي ايدئولوژي‌هاي مذهبي و سياسي، و بازوي فكري طبقه‌ي حاكم تقليل پيدا بكند. تفحُص و نقد علمي مستلزم استقلال كامل دانشگاهي است و براي همين است كه گفته مي‌شود «بهترين دانشگاه‌ها، همانا آزادترين و مستقل‌ترين آن‌هاست.»(فراستخواه؛ 1388: 12).
امروز دانشگاه‌هاي جهان مراودات و قابليت انعطاف و مسأله‌گرايي خود را بيش از پيش افزايش مي‌دهند. دانشگاه‌ها از لاك‌ها و درون‌گرايي به برون‌گرايي و پاسخگويي به جامعه رو آورده‌اند و تمام نيازمندي‌هاي خود را بر اساس فن‌آوري‌ها و اطلاعات روز استوار ساخته و مي‌سازند و اين سبب شده است كه دانشگاه‌ها به‌عنوان نهادهاي تفكر و معنا، از تحت قيمومیت دولت‌ها بيرون بيايند و ارتباط تنگاتنگي با محیط اجتماعي داشته باشند.
آموزش عالي و علم در دنياي امروز نه يك كالاي تجملي و خاص، بلكه كالايی ضروري و عمومي است. در زندگي مبتني بر دانش، دانشگاه فقط به يك نهاد خاص و يك پرديس محدود نيست. دانشگاه به‌معناي ساختمان و فضا و مكان متمايزي نيست، دانشگاه حسب توليد فكر و معنا و ظرفيت‌هاي مشاوره‌ی تخصصي و خدمات علمي و فني، در همه‌ی بخش‌ها حضور و مشاركت دارد. در هرجا و در هر وقتي كه فكر و دانش است، هر جا كه دانش‌آموخته و متفكر و متخصصي نياز است؛ در كارخانه، بازار، خدمات، بيمارستان، مديريت، صنعت، فرهنگ، محيط زيست و دولت، هر جا و هر وقت كه نياز به دانش و معنا است (كه همه‌جا و همه‌وقت نيز چنين است) دانشگاه نيز همان‌جا بايد باشد. دانشگاه فقط به پشتوانه‌ی استقلال، خودگرداني و آزادي آكادميك و با مديريت‌هاي مستقل حرفه‌یي و از طريق همكاري‌هاي آزاد بين‌المللي است كه مي‌تواند اين رسالت‌ها را بر عهده بگيرد، جواب‌گوي جامعه باشد و در امحاي فقر، بي‌سوادي، گرسنگي، آسيب‌هاي اجتماعي، بي‌هنجاري، بيگانگي، ترس و اضطراب، بيماري، عدم مدارا، خشونت و زوال محيط زيست و دیگر ترس و نیازهای جامعه مشاركت جدي داشته و نقش مؤثر ايفا كند.
این نهاد کارکردهای متفاوتی را از خود به نمایش گذاشته است. چنانچه يونسكو (1399، به نقل از اجتهادي، 1377) بر سه كاركرد مراكز آموزش عالي تاكيد دارد كه عبارت‌اند از: توليد دانش (پژوهش)، انتقال دانش (آموزش) و اشاعه‌ی دانش(خدمات). از ميان اين سه كاركرد يادشده، «توليد دانش»(پژوهش) در دنياي امروزي از اهميت بيشتری برخوردار است. مراكز توليد دانش دانشگاه‌ها هستند. دانشگاه‌ها با اين كاركرد خود، عامل اصلی تغيير در جوامع مي‌باشند. زيرا امكان توليد دانش، فن‌آوري (تكنولوژي) نوين را ميسر مي‌سازد. در واقع منشای بسياري از تحولات صنعتي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي حتا نظامي در جامعه، توليد دانش (پژوهش) است. (دانايي فرد، 1390؛ 11) .
ایدئولوژیک شدن دانشگاه‌های دولتی افغانستان
دانشگاه‌هاي دولتي افغانستان چندين دهه است كه در کوره‌ی ايدئولوژي دولتی و مذهبی مي‌سوزند (كه هنوز هم ادامه دارد). دانشگاه‌هاي دولتی این کشور -به‌خصوص دانشگاه كابل و پوهنتون طبي كابل- از كودتاي هفت ثور 1357 بدین‌سو استقلال نسبي و كيفيت آموزشي و همه‌ي سرمايه‌هاي فرهنگي و اقتصادي‌شان را به‌مرور زمان از دست دادند تا اينكه در دوران جهاد و دوره‌ی حاکمیت طالبان كاملاً به خاك سپرده شدند. در شرايط كنوني نيز دانشگاه‌های دولتی، كاملاً متأثر از همان رخدادهاي تاريخي و ساختاري گذشته‌اند و همين مسأله باعث عقب‌افتادگي اسفبار فرهنگي ما شده است. رهبری دانشگاه، هنوز نتوانسته/ نخواسته است این نهاد را از استعمار سیاسی، وابستگی مالی-اقتصادی، انسداد اجتماعی و ابزار ایدئولوژیک بودن برهاند. اما متاسفانه، در جامعه‌ی ما بحث روی این مسائل، نه‌تنها جايگاهي حاشيه‌یي دارد، بلكه رهبري دانشگاه‌هاي دولتي ما هيچ‌گاهي نتوانسته ويا نخواسته است به استقلالیت و فرهنگ دانشگاهی و اکادمیک فکر کند.
در جامعه‌ی ما دولت در نظام آموزش عالي تصاميم، برنامه‌ريزي، سياست‌گذاري، تدوين قانون و مقررات و… را در دست دارد. تمام برنامه‌ها -ولو ناقص- از طريق هيأت‌هاي تحصيلات عالي بدون حضورداشت هيأت‌هاي علمي و استادان و دانشجويان (يا با حضور منفعلانه‌ی آن‌ها)، طرح و اجرا مي‌شود و هيچ‌گونه تصميم‌گيري‌یي از سوي افراد مهم دانشگاهي صورت نمي‌گيرد. رؤسا و کادرهای دانشگاهی ما انتسابي‌اند نه انتخابي، يعني از سوي یک هيأت علمي تعیين نمي‌شوند بلكه نقش عمده را در استخدام آن‌ها حكومت بازي مي‌كند. دانشگاه‌هاي ما از سوي دولت حمايت مالي مي‌شوند و خود هيچ درآمد مستقلي ندارد. از طرف دیگر، پس از تحولات سیاسی چند دهه‌ی اخیر و غلبه‌ی گروه‌های عمدتاً جهادی، نصاب آموزشی دانشگاه‌ها نیز گرفتار رویکرد ایدیولوژیک شده است. اين مسائل نشان مي‌دهد كه دانشگاه‌هاي ما تحت تاثير كامل ايدئولوژي سياسي- مذهبي قرار دارد.
وقتي علم و دانشگاه تحت تسلط سيستم و نظام سياسي باشد، محیط دانشگاهی به‌عوض دانش مبتني بر عقلانيت مدرن، نقادي و رهايي‌بخش با محدوديت‌ها و انسداد‌ها مواجه خواهد شد. دانش مدرن خصلت رهايي‌بخش و نقادانه دارد و بدون اين دو خصلت دانشبه حالت سنتي و حتا خنثا برخواهد گشت. ما بايستي علوم انساني و طبيعي را آزاد كنيم و بگذاريم كه علم به‌معناي واقعي آن علم باشد، نه ناعلم و شبه‌علم.
از جانب ديگر، اگر اطلاعاتي را كه دانشگاه‌هاي ما به خورد دانشجويان مي‌دهند، به گفته‌ي همبولت، از نوع دانش مدرن نباشد و نتواند پاسخ مناسبی به ذينعفان دانشگاهي (از دانشجويان گرفته تا جامعه) باشد و نتواند خود را از قید ايدئولوژي دولتي و مذهبي برهاند، نمي‌تواند ادعا كند که پويا، فعال، سازنده، مترقي و مولد دانش جديد است و گامي را در این جهت بردارد. چون با طرح‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي ناقص، متضاد و ناسنجيده نخواهیم توانست به استقلاليت دانشگاهي، نهادينه كردن خرد خود-بنياد، آزادي علمي و فرهنگ دانشگاهي دست يابیم و دانشجويان نيز به‌گفته‌ي بورديو، به توانايي «تمايزبخشي» نخواهند رسيد.
پارادايم‌هاي معرفتی در سطح جهان در حال دگرگوني‌اند. اما سياست‌های آموزشی و ساختارهاي اجتماعی ما خيلي عقب‌مانده‌‌اند. دانشگاه‌هاي ما همان روش تدريس سنتي خود را حفظ كرده‌اند و اين مسأله نشان مي‌دهد كه این دانشگاه‌ها نه‌تنها از ايدئولوژيك بودن خود رنج مي‌برند، بلكه از لحاظ کارکردی، آزادي علمي، اخلاق حرفه‌یي و به‌خصوص فرهنگ دانشگاهي نيز دچار بحران عميقي هستند. از يكسو بعضي استادان مجهز به دانش لازم علمي (علم مدرن) نيستند، از سوي ديگر به‌نظر مي‌رسد كه دانشجويان و تمام عناصر دخيل در دانشگاه نیز از فرهنگ دانشگاهي خيلي كمي برخوردار اند.

دیدگاه‌های شما
  1. دقیقن به اصل موضوع اشاره کرده اید که دانشگاه در افغانستان مستقیما تحت تاثیر تحولات سیاسی_اجتماعی قرار دارند اما با تایید حرف های شما حقیقتا نبود و کمبود فرهنگ مطالعه و کتابخوانی همچنان حصر آگاهی دانشجویان در صرف چپترهای کهنه و قدیمی نیز یکی از عوامل عمده ای عقب مانی دانشگاه ها در افغانستان است،

    1. تشكر از اينكه كمينت گذاشتيد. بايد اضافه كنم كه بحث كهنگي در مقاله مطرح نشده و اگر شده هم خيلي كمرنگ اس… مثل كهنگي در روش تدريس.
      اما از سوي ديگر تايتل مقاله از سوي ويراستار تغيير داده شده كه باز هم درست است.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *