عبدالکبیر صالحی
تاکسیران فریاد میزند: پلِ باغِ عمومی، پلِ باغِ عمومی
روی چوکیِ عقب مینشینم. دو نفر دیگر هم بر این چوکی نشستهاند؛ یک مرد حدوداً چهلساله و یک نوجوان 14/15 ساله. یک جوان حدوداً سیساله هم در چوکیِ جلو جا خوش کرده است. صدای رادیو در فضای موتر پیچیده است. برنامهیی دینی در حال نشر است و مهمانِ برنامه که مجری او را مولوی صاحب «ن.م» میخواند، با عباراتی قُلمبه-سُلمبه دربارهی روابطِ متقابل زن و شوهر از منظر شریعتِ اسلامی صحبت میکند. ناگاه مجری وسط حرفهای مهمان برنامه میپرد و میگوید مولوی صاحب یک تماسِ دیگر داریم: الو بفرمایید!
تماسگیرنده: سلام بیادر! از همی مولوی صاحب یکتا سؤال داشتم.
مُجری: بفرمایید بیادر! سؤالتان را بپرسید.
تماسگیرنده: مولوی صاحب، یگان شبا که میخایم با مادرِ اولادا خاو (همبستر) شوم، باز او بسیار قالمقالک و گریان میکنه و اجازه نمیته که اِی کاره بکنم. دِینهشَو اعصابم خراب شد. باز او رَه خوب لت کدم و برش گفتم که اُ زنکه! پس ما تو ره بَرِ چی گرفتیم. اگر باد از اِی قالمقالک کنی، تو ره طلاق میتم. مولوی صاحب، خودت اگر نظرِ شریعته دربارهی همی موضوع توضیح بتی، خیلی خوب خاد شد.
نفر بغلدستیام که گویا وضعیتی مشابه را تجربه کرده، پُخَّس میزند زیرِ خنده و زیرِ لب میگوید: «کلِّ زنها یک رقماند». در همینحال، چشمم میافتد به نیمرخِ نفر جلوی که از فرطِ خنده وارفته است. او به سمتِ ما میچرخد و با خنده میگوید: «وَلَه چی یک سؤال مهمی کرد».
راننده ظاهراً به موضوع اهمیتی نمیدهد و چون هنوز برای یک نفر دیگر در چوکیِ جلو جا دارد، هر چند دقیقه یکبار از سرعتِ موتر میکاهد و خطاب به عابران و منتظرانِ کنارِ سرک میگوید: پلِ باغِ عمومی.
من جوابِ مولوی صاحب را پیشاپیش حدس میزنم چون میدانم که او برای ارائهی پاسخِ این سؤال به فقه مراجعه میکند. فقه پیوند ازدواج را بر بنیاد رابطهی مالک و مملوک بازنمایی کرده است. در این بازنمایی، ازدواج عبارت از عقدی است که در نتیجهی آن، مرد اندامِ جنسیِ زن را مالک میشود (فَمُوجَبُ النِّکَاحِ مَلک البُضعِ). این تعریف ازدواج، چند پیامدِ عمده دارد:
اول اینکه بر بنیاد این تعریف، زنان در برایند عقد ازدواج سراپا شیواره میشوند و تا آستانهی دیگر اشیایی که به اندرونی و حریمِ خصوصیِ مردان تعلق دارند، تنزّلِ مقام مییابند. دوم اینکه زنان بعد از عقد ازدواج مالکیتِ اندام جنسی خود را از دست میدهند و در بدل دریافتِ مهر، آن را به مردان واگذار میکنند. سوم اینکه چون مردان مالکِ اندام جنسی زنان میباشند، میتوانند بدون هیچ محدودیتِ کمّی و زمانی با همسران خود آمیزش داشته باشند. چهارم اینکه اگر زنان از همخوابگی با شوهران خود امتناع کنند، مستحق تنبیه و سزاوارِ محرومیت از حق نفقه میباشند. پنجم و مهمتر از همه اینکه بر اساس تعریفِ تملکبنیادِ ازدواج در فقه، تجاوزِ زناشویی (یا برقراری رابطهی جنسی با همسر بدون رضایتِ وی) مشروعیت مییابد و امتناعِ زن از همخوابگی با شوهر، نوعی نشوز و نافرمانیِ درخورِ تنبیه قلمداد میشود. فقه با ارائهی چنین تعریفی از ازدواج، هژمونیِ مردانه را تحکیم میبخشد و شیوارگیِ زنان را به یک پارادایم جنسیتیِ مسلط در جهان اسلام تبدیل میکند.
حدسِ من درست از آب درمیآید و مولوی صاحب با استناد به فقه در پاسخ تماسگیرنده میگوید: ِای بیادرِ ما بسیار یک سوال خوب را مطرح کرد. شریعت غرّای محمدی دربارهی هر مسأله یک حکم دارد. فقهای کرام در این باره فرمودند که مرد حق دارد هر زمان که بخواهد زنش را وطی کند. اگر زن به دلِ شوهرش کار نکند، شوهر حق دارد که او را لتوکوب کند و به او نفقه ندهد.
نفر بغلدستیام که به سمتِ رادیو خم شده تا صدا را بهتر بشنود، با شنیدن جواب مولوی صاحب میگوید: «وَلَه اِی مولوی صاحب خوب یک آدم فامیده استک».
نفر جلوی که از جواب مولوی صاحب راضی بهنظر میرسد، میگوید: «هم طویانه میگیرند و هم در وقت… گریان میکنند. اِی رقم که نمیشه…».
در همین حال آن نوجوان که تا این لحظه هیچ واکنشی نشان نداده، میگوید: «استاد باز همی بغلکا تا میشم». چشمم میافتد به منارِ یادبود فرخنده و من هم از موتر پیاده میشوم و با تلاش و تقلا، از میان انبوه آلودگیها، بینظمیها و شلوغیهای دهافغانان میگذرم و بهسوی دفتر گام برمیدارم. تمامِ راه ذهنم مشغولِ سخنان مولوی صاحب است. با خود میاندیشم که برنامهها و سخنانی از این قبیل، تا چه پیمانه در عادیسازی و مشروعیتبخشیِ خشونت و تبعیض علیه بانوان نقش دارند. چه بسا مردانی که با شنیدن این فتواهای رسانهیی، ذهناً آماده میشوند تا نسبت به همسران خود کنش و منشی خشونتآمیز اتخاذ کنند. به این فکر میکنم که کاش میشد پیش از پخش برنامههای رسانهیی، نخست آنها را مورد خطرسنجی (risk assessment) قرار میدادیم و اثراتِ منفی آنها بر سلوک فردی و اخلاق اجتماعیمان را بررسی میکردیم.کاش مفتیهای رادیویی/تلویزیونیِ ما فتاوای فقهی خود را در ترازوی اخلاق بگذارند و سازگاری یا ناساگاریِ آنها با خردِ جمعی و ارزشهای عقلانی را مورد سنجش قرار دهند. کاش در این کشور چند بانوی مجتهد و اسلامشناس میداشتیم تا زمام تفسیرگریِ یکهتازانه و انحصارگرانه از دین را از مردان باز میستاندند و مبانیِ کلامی، فقهی و تفسیری تبعیض علیه زنان را مورد بازاندیشی و دستگاه مسلمانی را مورد بازخوانی قرار میدادند و با ارائهی تفسیری زنانه از دین، بستر نظریِ مساوات زن و مرد را فراهم میکردند. یا حداقلِ حداقل، کاش میشد آموزههای فقیهانه و فتاوای زنستیزانه را از اتاقخوابهایمان بیرون برانیم و برای نحوهی تعامل با ناز و نیاز همسرانِ خود، از پیشگاه حضرتِ عشق استِفتا کنیم…
در حالیکه هنوز چندتا «کاشِ» دیگر صف کشیدهاند تا به ذهنم هجوم بیاورند، به دفتر میرسم و با حجمِ انبوهی از کارهای عقبمانده روبهرو میشوم و فرصت نمیکنم تا بیش از این، خواب و خیال و «کاشِ» مُحال در ذهن بپرورم.