زهرا جویا
سال 1386 سالی است که آصف از طریق امتحان کانکور به رشتهی زمینشناسی، بخش جیولوجی و معدن در دانشگاه بامیان راه یافته است. او که مسوولیت تأمین معیشت یک خانوادهی چهار نفری را بهعهده دارد برای رفتن به دانشگاه یک سال دیگر معطل میکند تا مقدار پولی برای تامین مصارف خانوادهاش ذخیره کند. او در سال 1387 بهعنوان سرپرست در یکی از مکتبهای ولسوالی مالستان غزنی کار کرده است.
آصف پس از یک سال تاخیر ولسوالی مالستان زادگاهش را به مقصد درس خواندن ترک کرده و به بامیان میرود، پسری که همهی هوش و فکرش بهسوی خانوادهیی است که تنها امیدش او است. در بامیان نصف روز درس میخواند و نصف روز را در یکی از مکتبهای این ولایت تدریس میکند: «مشکلات اقتصادییی که داشتیم، مجبورم کرد تا کار کنم و مصارف خانواده را تامین کنم».
آصف با مقدار پولی (بدلاعاشه) که از دانشگاه دریافت میکند و مقدار معاشی که مکتب برایش میدهد در هر ماه 80 درصد آن را به خانوادهاش میفرستد. ظاهراً او از این طریق توانسته بود بخشی از مشکلات خود و خانوادهاش را حل کند.
آصف با شوق و علاقهی تمام در سال 1391 از دانشگاه بامیان فارغ میشود، و سند تحصیلی لیسانساش را با خود به کابل میآورد تا صاحب کار بهتری شود. ماجرایی که اکنون خودش از آن بهعنوان یک «نبرد نفسگیر در زندگیاش» یاد میکند از همین جا شروع میشود.
آصف دقیقاً یک سال و سه ماه در کابل سرگردان است و دنبال کار میگردد. او در اکثر وزارتخانهها و ادارههای دولتی فرم کاریابی پر و در امتحانها شرکت میکند.
او در سه ماه زمستان و در طول سال 1392 در کوچه و پسکوچهی کابل دنبال کار میگشت و هنوز هیچ سرنخی از اینکه بتواند در ادارهیی صاحب کار شود، پیدا نکرده بود.
در نخستین روزهای بهار 92 آصف از مقابل ساختمان شهرداری میگذشته که چشماش به جوانههای برگ درخت میخورد. با خودش میگوید تا برگهای درخت سبز و بزرگ میشود او برایش کار پیدا کرده است: «از مقابل ساختمان شهرداری میگذشتم. برگهای یک درخت در حال شگفتن بود. رویم را به درخت کردم و برایش گفتم تا برگهایت سبز و بزرگ میشود من صاحب کار میشوم.»
اما این حدس آصف دقیق نبود. آصف همچنان روزها دنبال کار بود؛ وزارتهای داخله، دفاع، مخابرات و تکنالوژی، مالیه، تجارت و صنایع، فواید عامه، تحصیلات عالی، معادن و پطرولیم، وزارت احیا و انکشاف دهات، انرژی و آب، ریاست عمومی جیودیزی و کارتوگرافی، کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی، کمیسیون مستقل انتخابات، بخش اداری مجلس نمایندگان از ادارههایی است که آصف در آنجا در هر کدام بیش از پنج بار، فرم کاریابی پر کرده و در امتحان آن شرکت کرده است. اما او در هیچ امتحانی که داده ناکام نمانده و در هر امتحان شفاهی که قرار بوده به مرحلهی نهایی راه یابد، کامیاب نشده است.
او گفت: «در وزارت معادن و پطرولیم که رشتهام بود بیش از هفت بار فرم گرفتم و در امتحان شرکت کردم. در هر امتحان تحریری که سپری کردم کامیاب شدم ولی در دور بعدی که قرار بود استخدام شوم، سرم به سنگ میخورد و نمیتوانستم از آن مرحله عبور کنم. هر بار که امتحانم سپری میشد برای مصاحبه خواسته میشدم. پس از مصاحبه، وقتی که زنگ میزدم که نتیجه چه شد؟ میگفتند که کامیاب نشدی. با آنکه هر باری شکست میخوردم ولی ناامید نمیشدم، چون به خودم باور داشتم».
آصف هر باری که پس از امتحان شفاهی نمیتوانست به ادارهیی راه یابد، یگانه مسیری امیدبخش برایش «بورد سمع شکایات کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی» بود و هر چند روز بعدی در آنجا میرفته و شکایتنامه درج میکرده . اما این راه نیز برای کسیکه شناخت و واسطه نداشته باشد، جواب نمیدهد.
او که از این جریان با خنده یاد میکند میگوید: «همهی کارمندان بورد سمع شکایات کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی مرا میشناسند، از بسکه زیاد به آنجا مراجعه کرده بودم».
آصف تجربهاش را از بررسی هیأت بورد سمع شکایات کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی اینگونه بیان میکند: «از این تجربهها که برای شکایت رفتم زیاد دارم. در وزارت تحصیلات عالی در بست مدیریت کانکور به مرحلهی نهایی راه یافتم. رقیبم یک دختر بود. مطابق امتحانی که من داده بودم باور داشتم که نمرهام بالای 90 باید باشد. اما ریاست منابع بشری آن دختر را استخدام کرد و من را ناکام کشید. وقتی شکایت کردم، پس از چند روز هیأت بورد سمع شکایات آمد و ورق امتحانم را بررسی کرد. دقیق نمرهی من بیش از 90 بود. هیأت به من گفت این بار بیا بگذر که آبروی رییس نرود. دختر حالا استخدام شده. تو در دور بعدی که بست اعلان شد قطعاً استخدام میشوی. اما پس از آن ریاست منابع بشری وزارت تحصیلات عالی نامم را شامل فهرست سیاهاش کرده بود».
این وضعیت دیگر این جوان 27 ساله را خسته کرده بود. دیگر فصل نشاطآور و سبز بهار به خزان رسیده و درختی که آصف روزی به آن گفته بود تا «برگهایش سبز و بزرگ میشود او صاحب کار و دفتر است» برگهایش را از دست داده و همه زرد شده بود: «در یکی از روزهای فصل خزان بود، اتفاقاً در همان جا (در مقابل ریاست شهرداری) خسته و مانده رسیدم که ناگهان چشمم به این درخت افتاد. یادم آمد که برایش گفته بودم تا برگهایت سبز میشود من صاحب کار هستم. اما حالا برگهای درخت زرد شده بود و من هنوز دنبال کار سرگردان بودم. اینجا گلویم را بغض گرفت و در پای درخت نشستم و گریستم.»
اما آصف پس از آنهمه تلاش و زحمت شکست را نپذیرفت و بیشتر تلاش کرد. از سویی هم پدرش روی او فشار وارد میکرده که کار پیدا نمیتواند و برگردد به مالستان تا در آنجا کارهای زمین را پیش ببرد. او دیگر راهی جز پیوستن به نیروهای ارتش ندارد.
یکی از شرایط جلبوجذب نیروهای ارتش این است که متقاضی باید سند صنف دوازدهم را داشته باشد.
او در یکی از مراکز جلبوجذب نیروهای ارتش میرود که فرم استخدام آن را بگیرد، ولی در آنجا نیز با مشکل مواجه میشود. مسوول مرکز جلبوجذب استدلال میکند که او در سال 86 از مکتب فارغ شده و این زمان برای پیوستن به ارتش ناوقت است. آصف این شخص را قناعت میدهد که او در این مدت از دانشگاه فارغ شده وسند لیسانس دارد.
فرم را میگیرد و پس از طیمراحل ورقهایش در امتحان شرکت میکند و کامیاب میشود. در همین جریان آصف با کسی برمیخورد که هنوز از صنف نهم مکتب فارغ نشده اما بهسادگی توانسته در امتحان شرکت کند و جذب این پروسه شود: «باور کنید خیلی ناراحت شدم».
بهمدت یک هفته نیروهایی که تازه به وزارت دفاع جذب شده برای امتحان فیزیکی در یکی از پایگاههایی که تمرین نظامی در آنجا انجام میشود، برده میشوند و آصف نیز یکی از این نیروهای تازه جذبشده است. در این میان برنامهیی از سوی نظامیان در این پایگاه برگزار میشود که در آن بیش از 80 نفر شرکت داشته و یکی از کسانی که جزء هیأت بررسیکنندهی بورد سمع شکایات کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملکی است، نیز در آنجا حضور دارد. در این برنامه برای آصف بهدلیل استعدادی که داشته وقت داده میشود تا مدت 20 دقیقه صحبت کند. پس از آنکه صحبتهای آصف تمام میشود یکی از اعضای هیأت در حضور همه اعلام کرده که حق آصف در چندین پروسهی اداری پایمال شده است.
پس از گذشت چند روز که آصف امتحان فیزیکیاش را تمام میکند، وزارت دفاع در بخش ملکی نیز بست اعلان میکند. آصف دوباره در بخش ملکی وزارت دفاع فرم میگیرد و ثبتنام میکند. اتفاقاً در این میان پس از چند روز آصف بهعنوان یکی از کسانی شناخته میشود که در بست پنجم در بخش معاونیت پرسونل و تعلیمات وزارت دفاع کامیاب شده و بهعنوان معاون مالی این اداره استخدام میشود.
وی گفت: «دقیق تاریخ 31 ما جوزا سال 1393 استخدام شدم. آنقدر خوشحال بودم که باور کرده نمیتوانستم، بلاخره پس از یک سال و سه ماه توانسته بودم موفق شوم».
آصف اکنون نهتنها بهعنوان کسی که شاهد فساد گستردهیی در درون حکومت بوده بلکه از جریان همین امتحانهایی که سپری کرده، یک جزوهی 75 صفحهیی را برای همقطارانش که ممکن است مثل او روزهای سختی در انتظارشان باشد، نیز تهیه کرده است.
او میگوید: «از جریان هر امتحان من همهی سوالها را یادداشت میکردم و برای هر سوال جستوجو کردم و جواباش را مینوشتم. اکنون یک چپتر را که در آن جواب 734 سوال براساس قانون کارکنان خدمات ملکی حل شده است، تهیه کردهام. این چپتر را برای حدود 40 نفر از دوستانم دادم تا بخوانند و از میان کسانیکه تاکنون در امتحان شرکت کرده هیچکدامشان ناکام نشده است».