اخگر، روح یک جامعه‌ی مدنی بود

الهام غرجی، استاد دانشگاه
مرگ قسیم اخگر احترام عمیقی در قلب هر کسی که او را دیده بود، بر‌انگیخت‌ و ا‌ین در زمانه‌ی ما که هر مرگی اگر با صد درود در یک گوشه‌ی شهر بدرقه می‌شود، با صد نفرین در گوشه‌ی دیگر اجتماع همراه است، اتفاق نادر است. پاسخ به این پرسش که چه چیزی باعث این احترام به اخگر می‌شود، شاید آسان باشد: استقامت او به عنوان یک شخصیت ارزش‌مدار که تا دم مرگ به قدرت و به ثروت تسلیم نشد.
زندگی اخگر فراتر از این بحث نیز قابل تأمل است. یکی از مهم‌ترین ابعاد زندگی اخگر، مدنی بودن آن بود. مدنی بودن به مفهوم خاص آن که زیر عنوان مفهوم جامعه‌ی مدنی در ادبیات علوم سیاسی رایج است. جامعه‌ی مدنی به عنوان مهم‌ترین بخش یک نظام مردم‌سالار به نهاد ارزشی‌ای گفته می‌شود که پاسدار ارزش‌های انسانی‌، حقوق بشر‌ و آزادی در برابر دستگاه قدرت است. این تعریف از جامعه‌ی مدنی، به صورت انحصاری تلاش‌هایی را در بر‌می‌گیرد که خواست یا اراده‌ی معطوف به قدرت ندارد و هدفش کنترول و مهار قدرت به نفع حفظ ارزش‌های انسانی است. به لحاظ نظری، فعالیت مدنی نیز حوزه‌ی سیاسی است، چون حوزه‌ی عمومی است. آنانی که در فعالیت‌های مدنی سهم می‌گیرند، هدف سیاسی دارند. اما مفهوم جامعه‌ی مدنی به صورت خاص، یک مرز باریک میان امر سیاسی به عنوان رسیدن به قدرت و امر مدنی به عنوان پرداختن به آن می‌کشد. این مرز باریک جامعه‌ی مدنی را به طور مثال، از احزاب سیاسی جدا می‌کند، به این دلیل که احزاب سیاسی اراده‌ی رسیدن به قدرت دارند و فلسفه‌ی وجودی آنان نیز همین است. اما جامعه‌ی مدنی به نظارت از قدرت و به دفاع از جامعه در برابر قدرت می‌پردازد. این تفکیک برای فهم هدف و کارکرد جامعه‌ی مدنی هم به لحاظ عملی و هم به لحاظ نظری-فلسفی مهم است.
فعالیت مدنی در مفهوم خاصی که گفته شد‌، در کل دو هدف دارد: یکی ترویج مسئولیت‌پذیری جمعی به منظور ایجاد یک جامعه‌ی توانا برای دفاع از خود در برابر تهدیدهایی که ممکن است حقوق و آزادی‌های مردم را نقض کنند‌‌ و دوم، گسترش منطق زیست جمعی که مسئولیت رفاه و امنیت جامعه را به عهده‌ی خود جامعه می‌اندازد. این دو هدف‌، کارکرد سیاسی مهمی در برابر سامان قدرت دارند. به لحاظ فلسفی، قدرت در درون تفکر غالب ریالیستی که از اندیشه‌های توماس ‌هابز سرچشمه می‌گیرد، به عنوان یک نیاز طبیعی توجیه شده است که مسئولیت کنترول انسان و امنیت جماعت انسانی را در برابر تهدید خود انسان به عهده می‌گیرد‌. انسان در این دیدگاه، مرجع تهدید است و دولت به مثابه آپارات قدرت برای مبارزه با این تهدید مفهوم‌سازی شده است‌. جامعه‌ی مدنی در این خصوص، مفهومی است که می‌کوشد بر اصالت «همکاری» و «خرد» انسان در برابر توطئه‌ای به نام لویاتان که انسان را مخل نظم و امنیت قلم‌داد می‌کند‌، تأکید کند و خود دولت را به عنوان تهدید علیه آزادی و امنیت انسان معرفی کند. به همین دلیل است که جامعه‌ی مدنی به عنوان تلاشی مفهوم‌سازی می‌شود که باید جلو قدرت را بگیرد و از حقوق انسان در برابر دولت دفاع کند. در هدف دوم خود‌، جامعه‌ی مدنی تلاش می‌کند با ترویج همکاری و سهم‌گیری برای امری جمعی که به رفاه و امنیت بیانجامد، زمینه‌‌ی عملی دخالت دولت را در زندگی انسان محدود کند تا به اصطلاح‌، جامعه‌ قرض‌دار دولت باقی نماند.
کارکرد اصلی تحقق این اهداف جامعه‌ی مدنی یک چیز است: به حاشیه راندن دولت و دادن نقش حد‌اقلی به آن در یک نظام مردم‌سالار. بنابراین، حوزه‌ی جامعه‌ی مدنی دقیقا در مقابل حوزه‌ی قدرت می‌ایستد و تلاش به مهار قدرت «لویاتان» دارد. با این برداشت که قدرت فاسد کننده و تباه کننده است و جامعه باید خود را سراسر تسلیم قدرت ننماید. جامعه‌ی مدنی دشمن استبداد است و به منظور توان‌مند ساختن جامعه برای دفاع از خود در برابر خود‌کامگی مفهوم‌سازی شده است. به لحاظ فلسفی، این مهم‌ترین رکن فکری جامعه‌ی مدنی به مثابه یک تفکر سیاسی است.
به لحاظ پیش‌فرض‌های فلسفی، دیدگاه سیاسی جامعه‌ی مدنی در ادامه‌ی تفکرات آرمان‌گرایانه‌ی لیبرال مطرح می‌شود که به سرشت نیک انسان و امکان «همکاری» و خرد‌ورزی معطوف به امنیت جمعی در درون جامعه‌ی انسانی باورمند است. در این مفهوم جامعه‌ی مدنی در واقع فلسفه‌ی همکاری و مسئولیت‌پذیری جمعی برای دفع شر است. بخشی از این شر می‌تواند لویاتان باشد.
از این منظر‌، مفهوم جامعه‌ی مدنی با قدرت قابل جمع نیست. درک این موضوع خاصتاً در این روزها، که تعدادی به عنوان نمایندگان جامعه‌ی مدنی به منظور شریک شدن در دستگاه قدرت وارد کمپاین‌های انتخاباتی می‌گردند، بسیار مهم است. خود پیوستن به اصطلاح سازمان‌های مدنی به مبارزات سیاسی به هدف رسیدن به قدرت نشان می‌دهد که چقدر مفهوم جامعه‌ی مدنی در این کشور بی‌مایه و بیچاره است. این می‌تواند نشان‌گر این مصیبت باشد که مردم‌سالاری و داعیه‌ی جامعه‌ی مدنی به عنوان حافظ مردم‌سالاری و حافظ آزادی‌های انسان در این کشور هنوز ضمانتی نیافته است. شاید برای همین است که جامعه‌ی افغانی در برابر تندروی، کشتار، گوش و بینی بریدن‌‌ و سر بریدن بی‌دفاع است و احتمالا می‌تواند رژیم‌های سرکوب‌گر و ضد‌انسانی مانند طالبان را باز‌هم تحمل کند.
با این توضیح، اگر به سراغ فهم شخصیت و زندگی قسیم اخگر برویم، در می‌یابیم که او بیش‌تر و بهتر از هر عنوانی، در نقش یک فعال مدنی در زمانه‌ی ما قابل شناخت است. اکثر ما از او به عنوان یک روشنفکر یاد می‌کنیم و زندگی او را از همین منظر تحلیل می‌کنیم. در کل، اصطلاح روشنفکر با تحولات امروزی در سیاست تا حدودی ربط تاریخی خویش را از دست داده است. کسی روشنفکری را به عنوان یک حوزه‌ی فعالیت در زمانه‌ی ما نمی‌شناسد، هم به این دلیل که تخصصی و حرفه‌ای شدن حوزه‌ی آگاهی علوم انسانی روشنفکری را به عنوان یک تخصص یا حرفه‌، غیر‌قابل شناخت ساخته است و هم به دلیل این‌که روشنفکری حوزه‌ی مستقل‌ از کار اجتماعی نیست که شامل قشر اجتماعی مشخص یا کار سازمانی مشخصی گردد. اما جامعه‌ی مدنی در انطباق کامل ارزشی با مفهوم روشنفکری تیپ اخگر، سلسله کنش‌های جمعی تعریف شده را در بر‌می‌گیرد که فعالیت‌های سازمانی هدف‌مند و طیف اجتماعی خاصی را شامل می‌شود. شاید هم در واقع اصطلاح روشنفکری به در مفهوم خاصش، به اصطلاح جامعه‌ی مدنی در زمانه‌ی ما تحول یافته است؛ کارهایی که روشنفکر دیروز برای عدالت و آزادی می‌کرد، امروزه در سطوح مختلف کار جمعی به شکل گروه‌های دادخواهی برای قربانیان ستم، حفظ محیط زیست، سلامت جمعی و اصلاح قوانین مطابق با ارزش‌ها و اصول حقوق بشر و‌… انجام می‌یابد. می‌شود گفت که در وافع مفهوم روشنفکری در مفهوم جامعه‌ی مدنی ادغام شده است.
اخگر نماینده‌ی تیپ خاصی از روشنفکری بود که دقیقا با مفهوم جامعه‌ی مدنی هم‌خوان است. روشنفکر در آن مفهوم خاص تاریخی خود، معترض و منتقد دولت است و به همین دلیل، عضوی از دستگاه قدرت نمی‌تواند باشد، چنان‌که اخگر نتوانست باشد. جامعه‌ی مدنی نهاد ناظر بر دولت و حافظ آزادی‌های انسان است که سعی دارد حوزه‌ی استیلای قدرت بر انسان‌ها را محدود کند، اما خود بخشی از آن نشود، چنان‌که اخگر عمل‌ کرد. البته این فهم از روشنفکری چنان‌چه گفته شد، در مورد تیپ روشنفکرانی مانند اخگر صادق است. روشنفکرانی هم بوده‌اند که با توسل به قدرت، در خلق فاجعه‌ها و زیرپا گذاشتن آزادی انسان سهم بزرگ داشته‌اند.
اخگر بنابراین‌، در یک مفهوم جامع، یک فعال مدنی راستین بود که مرز جامعه‌ی مدنی و حوزه‌ی قدرت را تفکیک می‌کرد. او هیچ‌گاهی وارد دستگاه قدرت نشد و از اربابان قدرت چیزی نخواست. او حتا به کمک‌هایی که از طرف مقام‌های دولتی پیش‌نهاد می‌شدند و البته بسیار تلاش می‌شد شخصی و دوستانه جلوه داده شوند، اعتراض می‌کرد. مشت گره کرده‌ی او از بستر بیماری نشان تسلیم نشدن او به قدرت و نشان احترام و امانت‌داری او در قبال مفهوم جامعه‌ی مدنی بود. او تحت هیچ‌شرایطی جامعه‌ی مدنی را به قدرت نفروخت. او روح یک جامعه‌ی مدنی بود.
زندگی اخگر بزرگ‌ترین درس ارزش‌مداری به عنوان خرد دور‌نگر و جهان‌شمول برای نسل من است. نسل من یک نسل بی‌آرمان است. واقع‌بین‌تر از نسل‌های گذشته است، اما این واقع‌بینی توأم با حس بزرگ فرصت‌طلبی است که روان و رفتار این نسل را تسخیر کرده است. این فرصت‌طلبی و واقع‌گرایی اغلب خیلی کوته‌بین، پیش از هرچیز‌ دیگری اعتماد را به عنوان بزرگ‌ترین سرمایه‌ی اجتماعی از میان ما برداشته است. همین وضعیت باعث می‌شود که جامعه با وجودی که صدها مرتبه آگاه‌تر و مرفه‌تر شده است و نیروهای انسانی آموزش دیده‌ی بیش‌تری پیدا کرده است، منفعل‌تر و بی‌دفاع‌تر و حتا نا‌امید‌تر از گذشته معلوم گردد.
در روز خاک‌سپاری اخگر، د‌کتر سید عسکر موسوی سخنرانی کوتاهی کرد که با گریه تمام شد. او گفت که اخگر پرچمی را که از سید اسماعیل بلخی گرفته بود، به ما سپرد. گریه‌ی موسوی بیش‌تر گریه بر حال نسل من بود که نمی‌تواند این علم را از اخگر تحویل بگیرد. این یعنی، مرگ آرمان‌گرایی به عنوان خرد معطوف به رهایی و معطوف به ارزش‌های جهان‌شمول انسانی و فکر کردن و زیستن برای ارزش‌های بزرگ در این کشور. تنها با مرگ آرمان‌گرایی می‌شود پیوستن نهادهای جامعه‌ی مدنی را به کمپاین برخی از فاسد‌ترین‌ و نا‌شایسته‌ترین نامزدان ممکن ساخت و جامعه‌ی مدنی را به حوزه‌ی فرصت‌طلبی و تبانی با قدرت و فساد تبدیل کرد. اخگر اما هیچ‌گاهی این کار را نکرد. او فعال جامعه‌ی مدنی باقی ماند و جامعه‌ی مدنی را به قدرت تسلیم نکرد. درود بر او!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *