تلاش افغانستان برای نجات کودکان بمب‌گذار

تلاش افغانستان برای نجات کودکان بمب‌گذار

فارین پالیسی روچی کمار


در اتاقی مملو از نوجوانان پر سروصدا، محمد‌احسان 17 ساله ساکت‌ترین است. (نام‌ها در این گزارش برای محافظت از هویت مصاحبه‌شوندگان تغییر داده شده است.) سایر پسران در این مرکز توان‌بخشی نوجوانان در کابل، خشن و گستاخ هستند. احسان گوشه‌ترین چوکی را انتخاب و از ارتباط چشمی خودداری می‌کند. او فقط زمانی حرف می‌زند که با او حرف زده شود و گاهی اوقات فقط با یک کلمه جواب می‌دهد. در جریان گفت‌وگو، او یا به کف اتاق خیره است یا با گوشه‌ی شلوار سفیدش بازی می‌کند؛ گویا او ترجیح می‌دهد هر جایی باشد جز این‌جا.

سکوت و ترس او محصول مشقت است. احسان یکی از 27 نوجوان این مرکز است که از سوی طالبان یا دولت اسلامی استخدام و آموزش دیده‌اند تا بمب‌های دست‌ساز را در جنگ بی‌پایان این کشور کارگذاری کنند. بعضی از این نوجوانان، از جمله احسان، در زندان بگرام که پیش از این از سوی ایالات متحده اداره می‌شد، نگهداری می‌شدند. سایر بچه‌های این مرکز از معاشرت با آن‌ها می‌ترسند. یک مرد جوان که به جرم قتل زندانی شده است، می‌گوید: «آن‌ها بیش از حد سیاسی و خطرناک هستند.»

استفاده از بمب‌های دست‌ساز در افغانستان، سال گذشته افزایش یافت و باعث کشته یا زخمی‌شدن 3043 نفر شد. بچه‌هایی مانند احسان به عنوان بمب‌گذار ارزش خاصی دارند. جوانی و کوچک بودن آن‌ها، در  جریان کارگذاری پنهانی بمب‌های دست‌ساز، باعث می‌شود کسی به آن‌ها مظنون نشود. در مرکز توانبخشی، ما به هفت نفر از آن‌ها که همه بین 13 تا 17 سال سن دارند، معرفی شدیم. همه‌ی این نوجوانان بمب‌گذار نیستند بلکه طالبان از آن‌ها در نقش‌های نظامی گوناگون استفاده برده‌اند.

گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر در سال 2016 می‌گوید که طالبان نوجوانان را برای عملیات‌های نظامی به ویژه کارگذاری بمب‌های دست‌ساز، استخدام و آموزش داده‌اند. رقم این تازه سربازان از آن زمان به بعد افزایش یافته است. گزارش سازمان ملل در مورد محاصره ولایت کندز در سال 2015 نشان می‌دهد که طالبان از سربازان زیرسن قانونی _ که بعضی از آن‌ها حتی 10 سال بیشتر نداشته‌اند _ به عنوان جنگ‌جویان خط مقدم استفاده کرده است. پاتریشیا گوسمن نویسنده گزارش دیدبان حقوق بشر و پژوهش‌گر ارشد این گروه در افغانستان می‌گوید: «افزایش [استفاده از کودکان برای شورش] در اواسط سال 2015 با دست‌یابی طالبان به مناطقی که قبلا تحت کنترل نداشتند، مخصوصا مناطق شمال‌شرقی، آغاز شد.»

احسان سه سال اخیر را در حبس سپری کرده است. او تنها چند هفته پس از اینکه ایالات متحده اولین نیروهایش را به افغانستان فرستاد، متولد و سال‌های کودکی‌اش در صلح و آرامش نسبی پس از سقوط رژیم طالبان در سال 2001، سپری شد. احسان از آن سال‌ها با خوشحالی یاد می‌کند. او به عنوان پسر بزرگ‌تر یک خانواده مذهبی در شرق افغانستان، تحصیلات ابتدایی‌اش را در مدرسه‌یی که اندکی پس از اشغال ایالات متحده باز شد و در نزدیکی تیم بازسازی ولایتی ایالات متحده موقعیت داشت، گذراند.

احسان می‌گوید هنگامی که13 ساله بود، کاکایش به او نزدیک شد و از او خواست که با وی برود. احسان به یاد می‌آورد: «به او اعتماد کردم زیرا کاکایم بود. فکر نمی‌کردم که برای طالبان کار می‌کند… او مرا پیش طالبان برد و از آن‌ها از من خواستند بمب‌ها را در شهر کارگذاری کنم. زیرا به عنوان یک کودک، توجه زیادی را به خود جلب نمی‌کردم. وقتی این پیشنهاد را رد کردم، آن‌ها چند بار مرا لت و کوب کردند. خیلی ترسیده بودم.» احسان اصرار داشت و بعدتر به جانش قسم خورد که او خودش عضو طالبان نبوده است.

احسان دو بمب کنارجاده‌یی را در ولسوالی‌اش کارگذاری کرد که جان شش غیرنظامی را گرفت و هشت تن دیگر را مجروح کرد. او اندکی پس از این حمله بازداشت شد. زمانی که او در زندان محلی ولسوالی‌اش نگهداری می‌شد، با کودکانی ملاقات کرد که پدر آن‌ها را بمب‌های احسان کشته بود. او می‌گوید: «آن‌ها آمده بودند تا مرا در زندان ببینند. حدودا هم سن و سالم بودند. با هم صحبتی نکردیم، اما لحظه‌ی بسیار دردناکی بود.» زمانی که این حرف‌ها را می‌زند، دشوار است که چهره‌اش را خواند. احسان بعدتر به زندان بگرام منتقل شد، جایی که او با دیگر کسانی  که به همکاری با طالبان متهم بودند، نگهداری می‌شد. زندان بگرام از سوی ایالات متحده ساخته شده و زمانی که تحت کنترل نیروهای امریکایی بود، گفته می‌شد که زندانیان این زندان مورد آزار و سو استفاده قرار می‌گیرند. گفته می‌شود از 2013، زمانی که دولت افغانستان کنترل این زندان را به دست گرفت، این مسأله [آزار و اذیت زندانیان] تغییر چندانی نکرده است. احسان می‌گوید: «تجربه دشواری بود. آن‌ها با ما خوب نبودند و گاز سمی می‌پاشیدند که ما را بی‌هوش می‌کرد.» اشاره‌ی احسان شاید به گاز اشک‌آور یا سایر روش‌های کنترل شورش است. «من نزدیک به 20 ماه آن جا بودم و در این مدت حتی یک بار خانواده‌ام را ندیدم.»

برخلاف زندان بگرام، مرکز توانبخشی دید عمیقا ایده‌آلی در مورد این نوجوانان دارد. با داشتن صنف‌های درسی، کتاب‌خانه، ورزشگاه، میدان والیبال، صنف کمپیوتر و بسیاری از دوره‌های آموزشی-مسلکی دیگر، تمرکز این مرکز اصلاح و توانبخشی نوجوانان است تا نگهداشتن آن‌ها در حبس. در این مرکز با کودکان به عنوان قربانی رفتار می‌شود تا مجرم. مرکز برای کمک به تحصیلات این نوجوانان آن‌ها را شامل صنف‌های منظم می‌کند و برای آن‌ها دوره‌های آموزش حرفه‌یی، فعالیت‌های فوق برنامه‌یی و همچنین مشاوره شخصی منظم فراهم می‌کند. اما این مرکز تنها می‌تواند کمتر از 200 کودک _ بخش بسیار کوچک از افرادی که به چنین مراکزی در افغانستان نیازمند اند _ را در خود جا دهد.

چند وزارت‌خانه از جمله وزارت معارف و صحت عامه برای ارائه خدمات به این مرکز کار می‌کنند. سازمان‌های بین‌المللی مانند یونیسف و Children in Crisis نیز با این دو وزارت‌خانه برای ایجاد یک محیط سالم‌تر همکاری می‌کنند. اما دست‌رسی شورشیان به مناطق دوردست و روستاهای کشور و نیز توانایی آن‌ها برای هدف قراردادن کودکان آسیب‌پذیر، همچنان قوی است.

مرکز توانبخشی نوجوانان منابع قابل توجهی را برای کمک به اصلاح کودکان افراط‌گرا از جمله برگزاری جلسات مشاوره با روان‌شناسان و رهبران و علمای دینی صرف می‌کنند. بخشی از کار این است که این کودکان را از نسخه اسلامی که توسط طالبان پیچیده شده، دور کنند. عبدالبصیر انور وزیر عدلیه که سهم دولت در این  برنامه را پیش می‌برد، می‌گوید: «کار آسانی نیست. ما با کودکانی کار می‌کنیم که به حدی شستشوی مغزی داده شده اند که اشتباها معتقدند مطابق به دین، دارند کار درستی را انجام می‌دهند.»

گوسمن می‌گوید: «تاثیر معلمان مدرسه نیز بسیار مهم است. حتی اگر والدین کودک با پیوستن فرزندشان به طالبان مخالف باشند، کاکا یا خویشاوند دیگری که با طالبان رابطه داشته باشد ممکن است به خانواده فشار بیاورد.»

از هفت پسری که با فارین پالیسی مصاحبه کردند، پنج تن شان از آموزش شان در اردوگاه‌های طالبان سخن گفتند. احمد 17 ساله می‌گوید: «طالبان به ما می‌گفتند که آن‌ها علیه دولت و نیروهای خارجی جهاد می‌کنند. و ما باید تمامی جاده‌ها و زیرساخت‌ها را برای تضعیف آن‌ها، نابود کنیم. من به آن‌ها باور کردم زیرا آن‌ها ویدیوهایی را به ما نشان دادند که در آن امریکا‌یی‌ها به مساجد حمله می‌کردند و قرآن را آتش می‌زدند.» احمد می‌گوید که حالا متوجه شده است که طالبان در اشتباه بودند.

فرماندهان طالبان در اصل پسران را برای آموزش به وزیرستان شمالی در پاکستان می‌فرستادند. اما از آنجا که دست‌یابی طالبان به قلمروهای جدید آن‌ها را قادر ساخته تا مدارس جدید ایجاد کنند یا کنترل مدارس موجود را در دست بگیرند، حالا تازه‌سربازان شان را عمدتا به مدارس محلی می‌فرستند. مدارس تحت اداره طالبان، چه محلی یا در پاکستان، خانواده‌های فقیر را نیز به خود جذب می‌کنند، زیرا این مدارس نه‌تنها مجانی هستند بلکه اتاق و غذای پسران را نیز به عهده می‌گیرند. گوسمن می‌گوید: «نقش معلمان مدرسه در انتخاب پسران و متقاعدکردن آن‌ها برای پیوستن [به طالبان] کلیدی است. و از آنجایی که این پسران می‌خواهند خود را ثابت کنند، به جای والدین خود از اوامر معلم پیروی خواهند کرد. با این حال، وقتی که این پسران داخل می‌شوند، متوجه می‌شوند که نمی‌توانند به راحتی از آن بیرون بیایند. و حتی اگر والدین‌ شان سعی در بازگردان آن‌ها داشته باشند، آنوقت فشار و ارعاب افزایش پیدا می‌کند.»

غازی نوری در طول سال‌هایی که به عنوان سرپرست به این مرکز خدمت کرده است، با کودکانی کار کرده که به عنوان «خطرناک‌ترین» شناخته می‌شوند. او می‌گوید: «درست است که آن‌ها اشتباه کرده‌اند، اما آن‌ها نمی‌دانند که چگونه تصمیم عاقلانه بگیرند. این جاست که ما می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم. پسر جوانی را به یاد دارم که بعد از محکومیتش به جرم امنیت ملی، به مرکز توانبخشی نوجوانان آورده شده بود. او لباس‌هایی را که ما برایش فراهم کرده بودیم نمی‌پوشید، زیرا فکر می‌کرد که لباس‌ها از ایالات متحده آمده‌اند. او برای نفرت از امریکایی‌ها شستشوی مغزی داده شده بود. در نهایت پس از سال‌ها آموزش و مشاوره _ همچنین کشف استعدادی برای ورزش _ آن‌ پسر توانست زندگی عادی را در پیش بگیرد. او آزاد شد و هنوز والیبال بازی می‌کند. گاهی اوقات زنگ می‌زند تا از زندگی‌اش به من بگوید.»

اما چنین موفقیت‌هایی می‌توانند نادر باشند. سخت است شخصیتی را که سال‌ها صرف شکل‌دادن آن شده است، تغییر داد. نوری می‌گوید: «هر کودکی لجوج است و ما باید با هر یک از آن‌ها به آرامی و صبر کار کنیم.» نوری می‌گوید که روند افراط‌گراشدن آن‌ها آهسته و پیچیده بوده و از اینرو روند درمان نیز باید به همین منوال باشد.

حسین 15 ساله این که چگونه آموزش دیده بود را توضیح داد. او گفت: «به ما قرآن تدریس می‌شد و رهبران آن‌ها توضیح می‌دادند که چرا کشتن مردم برای جهاد اشتباه نیست.» حسین شش ماه پیش در طی حمله‌یی به اردوگاه طالبان گرفتار شد و به کمک به شورشیان متهم شده است. با اینکه حسین ادعا می‌کند او را [طالبان] به زور تفنگ از خانواده‌اش گرفته‌اند، اما او نزدیک به شش ماه با طالبان ماند. اصرار او بر این بود که در طول زمان اقامتش با طالبان هرگز کار غیرقانونی انجام نداده است و از پرسش‌ها در مورد نقشش در میان شورشیان طفره می‌رفت. حسین در حالی که تمام وقت را با انگشتر دست‌سازش بازی می‌کرد، در نهایت با بی‌میلی پاسخ داد: «شما گزینه یا انتخابی ندارید. اگر آن‌ها از تو بخواهند که کاری انجام دهی و تو آن را انجام ندهی یا آن را رد کنی، آن‌ها تو را می‌کشند.» روی انگشتر حسین حرف اول نام او و نام نامزدش با قلبی در میان آن‌ها، نقش بسته بود. او بیش از یک سال می‌شود که نامزدش را ندیده است.

سواستفاده عاطفی همچون آوار به جا مانده از نزدیک به دو دهه جنگ، نقش مهمی در متقاعدکردن کودکان برای پیوستن به شورشیان ایفا می‌کند. یاسین قربانی، روان‌پزشکی که بیش از هفت سال می‌شود با کودکان در مرکز توانبخشی کار می‌کند، می‌گوید: «ما شاهد موارد بسیاری از افسردگی و آسیب‌ روانی هستیم. برخی از این کودکان شاهد کشته‌شدن اعضای خانواده‌ی شان در پیش چشم شان بوده‌اند. به آن‌ها گفته شده که نیروهای خارجی دین و فرهنگ آن‌ها را توهین می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند انتقام بگیرند. به آن‌ها گفته شده که انتقام راه درست است. سخت است کسی را که پدرش به قتل رسیده، مخصوصا اگر یک کودک باشد، متقاعد کنیم که به دنبال انتقام و کشتن مردم نباشد.»

این گونه است که اسماعیل خان 14 ساله از روستایی در نزدیکی مرز با پاکستان، کارش به مرکز توانبخشی کشید. والدین خان و خواهر کوچکترش پس از اینکه در سال 2014 راکتی از پاکستان در جریان آتش‌باری بینا مرزی به خانه‌ی آن‌ها اصابت کرد، کشته شدند. خان در گفتگوی بی‌پرده و به شکل عجیبی شاد، گفت: «من می‌خواستم از پاکستان انتقام بگیرم. اما می‌دانستم که برای پیوستن به ارتش یا پلیس مرزی خیلی جوان ام. از این جهت به تحریک طالبان پاکستان پیوستم. آن‌ها نیز مرا رد کردند. یکی از رهبران شان گفت ’تو خیلی جوانی. حالا جهاد نکن. به یک مدرسه برو و بعد از اینکه تحصیل کردی برگرد.‘ اما من اصرار کردم و آن‌ها مجبور بودند مرا بپذیرند.»

بیشتر آموزش خان با رهبران تحریک طالبان پاکستان بر آموزش‌های مذهبی متمرکز بوده است. با این‌حال، طالبان پاکستان بارها در عملیات‌های شان از او برای حمل اسلحه و مهمات کار گرفته‌اند. دو سال پیش در جریان چنین عملیاتی بوده که خان دستگیر می‌شود. او با وجود اینکه سال‌ها را در نهادهای دولتی از جمله بگرام گذرانده، احساس پیشیمانی و ناراحتی نمی‌کند. او به آرامی گفت: «من راضی نیستم. من نتوانستم که پیش چشم خود به ارتش پاکستان ضرر برسانم. هنوز بسیار عصبانی هستم.»

خان جوان خوش‌طبع و باهوشی است و در کمتر از دو سال، خواندن و نوشتن به دو زبان جدید، از جمله انگلیسی، را آموخته است. او دو کلمه را با استفاده از الفبای انگلیسی _ Polis Sarhadi _ در دفترچه‌ی من خط‌خطی کرد. او گفت: «وقتی اینجا را ترک کنم، می‌خواهم به پولیس سرحدی بپیوندم. اما برادر بزرگترم می‌گوید که مرا برای تحصیل به عربستان سعودی خواهد فرستاد.» خان با افزودن این که می‌ترسد نتواند به دنبال رویاهایش برود، با صدای محزون و مغمومی گفت: «داده‌های بیومتریکم حالا پیش دولت است. به من همیشه به عنوان یک شورشی دیده خواهد شد.»

با شدت گرفتن جنگ در افغانستان، مقامات افغان برای برامدن از عهده‌ی سیل جدیدی از کودکان-سرباز-آسیب‌دیده تقلا می‌کنند. انور، وزیر عدلیه، اذعان می‌کند که منابع و حمایت برای توانبخشی کودکان به تدریج کاهش یافته است. انور می‌گوید: «بسیاری از کشورها در حمایت از این کودکان بی‌میل اند. بسیاری از کشورهای اروپایی که ما دست مان رسید، مراکز توانبخشی را به عنوان زندان می‌بینند و نمی‌خواهند حمایت خود را ادامه دهند.» او با عصبانیت علاوه می‌کند: «مرکز توانبخشی نوجوانان زندان نیست.»

اما کسانی که با کودکان کار می‌کنند، حامی آن‌ها اند. قربانی می‌گوید: «هنوز برای آن‌ها امیدی هست، زیرا آن‌ها جوان هستند و گمراه یا مجبور یا ارعاب شده بودند. آن‌ها واقعا نمی‌خواهند به کسی آسیب برسانند.»