از سلامتی تا سلاخی؛ روایت زندگی یک پهلوان

از سلامتی تا سلاخی؛ روایت زندگی یک پهلوان


سکوت سنگینی در محله حاکم است، به سنگینی مردن آدم‌ها. دوباره خبر مرگ هم‌محله‌ی‌شان رمق اهالی محل را گرفته است. همه عزادارند اما خبری از مرثیه و گریه نیست. می‌گویند که نمی‌خواهند برای رفتگان‌شان گریه و ناله سر دهند، چه بسا که این، دل دشمن‌شان را شاد کند.

در غسال‌خانه یکی از مسجدهای شهرک دوازده امام، چهار جنازه را یک‌جا آورده‌اند؛ چهار جنازه‌یی که با هم خویشاوندند و همه همزمان حوالی ساعت شش روز چهارشنبه در پی حمله انتحاری در باشگاه ورزشی میوند کشته شدند.

دو جنازه را برده‌اند تا راهی خانه ابدی‌شان کنند و هنوز نوبت کفن و دفن‌ دو جنازه‌ی دیگر نرسیده است. یکی از این دو جنازه‌، جنازه‌ی عبدالحسین است.

اهالی محل با دل پردرد می‌گویند که توان انتقال چهار جنازه را همزمان ندارند. به همین دلیل به نوبت گذاشته‌اند.

رحمان، پسر کاکایش را در رویداد انتحاری از دست داده است. او با دیدن سه دختر بچه‌یی که بدون هیچ دغدغه‌یی در کوچه به خاک‌بازی مشغولند، اشک‌هایش جاری می‌شود. سپس به آن‌ها اشاره می‌کند و بغض در گلویش می‌شکند: «آن‌ها دختران عبدالحسین هستند. سهیلا شش ساله، ریحانه چهار ساله و فاطمه یک ساله؛ آن‌ها هنوز نمی‌دانند که مردن چیست، نمی‌دانند که دیگر پدرشان مرده است.»

او می‌گوید که نمی‌داند چگونه این موضوع را به دختران عبدالحسین بفهماند که با مرگ زود هنگام پدر کنار بیایند.

پدر 25 ساله‌ی شان آن‌ها را با ناز و نعمت بزرگ کرده و حالا بعد از رفتن پدر، هر کدام ناگزیرند به طول یک عمر، درد بی‌پدری بکشند.

به گفته‌ی رحمان، خانم عبدالحسین با شنیدن خبر مرگ شوهر، راهی شفاخانه شده و هنوز دخترانش از این موضوع چیزی نمی‌داند.

عبدالحسین 25 ساله یکی از قربانیان حمله بر باشگاه پهلوانی میوند، در غرب کابل است. او کارگر روز‌مزد بوده و روزانه 300 افغانی درآمد داشته است. خانواده عبدالحسین می‌گوید که او کارگر روزمزد یک شرکت ساختمانی بود و در چمن حضوری کابل کار می‌کرد.

عبدالحسین هر روز مسیر شهرک دوازده امام الی چمن حضوری را با دوچرخه می‌پیموده است. خانواده‌اش می‌گوید که او می‌خواست با استفاده از دوچرخه، هزینه‌ی رفت و آمدهایش را کاهش داده و برای آینده‌ی دخترانش پس‌انداز کند.

پس از مرگ عبدالحسین، حالا اعضای خانواده‌اش نگران آینده‌ی فرزندانش هستند: بعد از این کی برای آینده سهیلا، ریحانه و فاطمه سرمایه‌گذاری می‌کند؟ چه کسی دستان کوچک دخترانش را می‌گیرد؟

عصر روز چهارشنبه، چهاردهم سنبله، بیش از دوصد ورزشکار در باشگاه پهلوانی میوند کنار هم جمع شده بودند. شماری در میدان رزم بودند و برخی دیگر با هلهله و هیجان رقابت پهلوانان را می‌دیدند که ناگهان صدایی مهیب برخاست و هر کدام را در کنجی پرتاب کرد. در یک لحظه، میدان رزم ورزشکاران به میدان خون و خون‌آشامان داعش مبدل شد. یک ساعت بعد از انفجار نخست، انفجار دوم رخ داد. وزارت صحت عامه گفته که در این حملات دست‌کم ۲۶ تن کشته و ۹۰ تن دیگر زخمی شده‌اند.

پولیس کابل گفته است که مهاجم اول پس از کشتن محافظ این باشگاه وارد سالن آن شده و خودش را منفجر کرده است. یک ساعت بعد هنگامی که مردم و خبرنگاران در محل انفجار جمع شده بودند، انفجار دوم رخ داد. به گفته‌ی پولیس، انفجار دوم ناشی از انفجار مواد کارگذاری‌شده در صندوق عقب یک موتر بوده که در نزدیکی تجمع مردم پارک شده بود.

به گفته‌ی شاهدان، هنگام انفجار، مسابقه‌یی جریان داشته و بیش از دوصد نفر در باشگاه در حال تماشای مسابقه بوده‌اند.

حالا مردم غرب کابل می‌گویند که در هیچ‌جا امنیت ندارند و همیشه در کمین دشمنند: «در هیچ جا مصوون نیستیم. اگر برای تغییر وضعیت تلاش کردیم، ما را هدف قرار داند. در مسجد ما را هدف قرار دادند. خواستیم درس بخوانیم و برای آگاهی تلاش کنیم ما را هدف قرار داند، حالا حتا در ورزشگاه‌ها به جان ما افتاده‌اند و نمی‌گذارند که برای سلامتی خود تلاش کنیم.»

عبدالحسین، کارگر ساده و روزمزد‌ که از بام تا شام کارگری می‌کرد، آخر هر روز به همین باشگاه می‌رفت. او رفته بود که سالم‌تر و محکم‌تر برگردد تا بتواند بیش‌تر کار کند، پول در‌بیارد و برای دختران خردسالش پس‌انداز کند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *