در یکی از روزهای سال ۲۰۰۹، جورج بوش منتظر پذیرایی از یک ورزشکار افغان در اقامتگاهش بود. آقای بوش برای این میزبانی چهلوپنج دقیقه وقتش را اختصاص داده بود؛ دیداری که برای ورزشکار افغان خاطرهی فراموشنشدنی را رقم زد. در آن روز مهمان جورج بوش، چهلوسومین رییس جمهوری امریکا، محمد ملک صبر، ورزشکار افغان بود که به تازگی در یک رقابت شنای آماتور در ایالات متحده، به رتبهی نخست دست یافته بود.
آقای صبر قبل از آن، سابقهی اشتراک در رقابتهای شنا را نداشت و برای نخستین بار در رقابت شنای آماتور ایالتی امریکا شرکت کرده بود. رتبهی نخست در این رقابتها برای ورزشکار افغان، فرصتی دست داد که به صورت بیپیشینه، تا بالاترین مجامع سیاسی ایالات متحده بر زبانها بیافتد.
به دنبال این اتفاق، آقای بوش برای تشویق و تقدیر از محمد ملک صبر، او را به خانهی شخصیاش در تکزاس دعوت کرد. محمد ملک در بارهی این دیدار میگوید: «غیرمنتظره بود که رییس جمهور بزرگترین ابرقدرت جهان، منتظر دیدار و پذیرایی از من بود. هرگز تصورش را نمیکردم.»
آقای صبر میگوید که نمیتواند احساسش را از آن دیدار و برخورد شایستهی آقای بوش توصیف کند.
آقای صبر در سال ۲۰۰۷ به امریکا رفته بود. اقامت دوسالهی او در شهر لسآنجلس، با امکانات فراوانی همراه بود. دیدار با جورج بوش باعث شد که برای مبارزه با چالشهای زندگی، انگیزهی مضاعف بگیرد.
چهلوسومین رییس جمهوری امریکا در پایان این دیدار، محمد ملک صبر، قهرمان شنای آماتور بین ایالتی امریکا را که یک معلول افغان بود، قهرمان شکستناپذیری توصیف کرد؛ کسی که در برابر چالشها، ناامید نشده و مبارزه کرده است.

آقای صبر در سال ۲۰۰۷ به امریکا رفته بود. اقامت دوسالهی او در شهر لسآنجلس، با امکانات فراوانی همراه بود
او میگوید: «فارغ از اوصاف و رفتار خوب آقای بوش، او در پایان دیدار به من کتابی هدیه داد. در پشت آن کتاب با دستخط خودش نوشت که قهرمان شکستناپذیری هستم که باید همه از من بیاموزند.»
محمد ملک صبر
محمد ملک صبر در اوج جنگهای داخلی در روستای «دهکلان» ولسوالی شتل ولایت پنجشیر زاده شده است؛ زمانی که پنجشیر سنگر اصلی جنگ میان مجاهدین و به تعقیب آن، سنگر مقاومت در برابر طالبان بود.
هرچند درگیریها بر ثبت تاریخ دقیق تولد او اثر گذاشته و هنوز تاریخ دقیق زادروزش معلوم نیست، اما بنا به گفتهی خانوادهی آقای صبر، او در یکی از روزهای سال ۱۳۷۱ خورشیدی که صدای درگیری، آسمان زندگی بسیاری از شهروندان افغانستان را سیاه کرده بود، متولد شده است.
محمد ملک صبر و خانوادهاش تا سن چهار یا پنجسالگی او، با صدای غرش مهمات سبک و سنگین در پنجشیر زندگی را گذراندند.
همزمان با به قدرترسیدن گروه طالبان، این خانواده نیز مانند بسیاری از افغانها، مجبور به ترک افغانستان شد. تا پیش از ترک افغانستان پدر محمد ملک صبر، عضوی از جبههی مقاومت بود. خانوادهی صبر به پاکستان رفت و در یک کمپ مهاجران افغانستانی در «اکوری ختک»، منطقهیی در حومهی شهر پشاور پناه برد. اما از آن جایی که در آن زمان، کمپها مملو از مهاجران افغان فراری از جنگ بود، امکانات زندگی نیز محدود بود و برعکس تصور مهاجران، زندگی در آن کمپها سختتر از زندگی در افغانستان بود.
ملک محمد صبر هنوز آن سختیها را به خاطر دارد و میگوید: «زندگی در کمپ سخت و طاقتفرسا بود، اما روزگاری بود که بسیاری از افغانها برای زندهماندن، آن شرایط را تحمل میکردند. به خاطر دارم که خانوادهی ما با پردههای کهنهیی که از افغانستان برده بود، چادر ساخته بود و زیر آن چادر ما زندگی میکردیم.»

به تعبیر محمد ملک صبر، «زندگی سخت در زیر چادر مهاجرت»، سه سال دوام کرد و سرانجام آنها با سقوط حاکمیت طالبان در سال ۲۰۰۱ به افغانستان بر گشتند.
با آنکه در سال ۲۰۰۱ بیشتر افغانها افق روشنی برای آیندهشان میدیدند، اما تأثیر جنگ و مهاجرت بر زندگی خانوادهی صبر همچنان پابرجا بود. آقای صبر در همین آوان پا به مکتب میگذارد تا با آموختن، آیندهاش را روشن کند. او دانشآموز میشود و همزمان با آن، در کنار اعضای دیگر خانوادهاش برای بهبود وضعیت اقتصادیشان کار میکند. او در یک نانوایی شاگردی میکرده و به گفتهی خودش روزانه در حدود ۵۰ افغانی درآمد داشته و در چرخهی زندگی با باقی اعضای خانوادهاش، سهم میگرفته است.
تاوان اشتباه دیگران
روزهای زندگی صبر همراه با تلاش، یکی پی دیگری ورق میخورده است. با هر روز بزرگترشدنش، تلاشهایش برای زندگی بهتر نیز شدت میگرفته است.
او سیزده سال از عمرش را همینگونه و محروم از بازیهای کودکانه به پایان رسانده است و به گفتهی خودش دغدغهی اصلی او کار برای آیندهی بهتر بوده: «وضعیت اقتصادی ما مانند وضعیت بسیاری از همشهریانم اقتضای این را نمیکرد که ما بچههای خانواده فرصت بازیگوشی داشته باشیم. کار بود و اما، ما از این کارکردنها به خاطر مقدار پولی که به دست میآوردیم، لذت میبردیم.»
ملک محمد پا به ۱۳سالگی گذاشته بود. عصر یک روز بارانی او سرخوشانه از مکتب به سمت خانهاش میرفت که برایش اتفاقی افتاد. اتفاقی که برای دیگران شاید تنها «یک اتفاق» بود، اما برای او مصبیت بزرگی بود: «عصر یک روز بارانی، ساعت سهونیم، درست زمانی که از مکتب به سوی خانه روان بودیم، انفجار ماین جامانده از جنگها در قصبه [منطقهی مسکونی در شمال کابل]، پاها و تمام امیدهایم را از من گرفت و مرا باردوش خانواده کرد.»

در اثر انفجار ماین در سال ۲۰۰۵، ملک محمد تاوان اشتباه طرفین درگیر جنگهای داخلی را با از دستدادن هر دو پا و قدرت بینایی، شنوایی و یک عمر معلولیت، پس داد.
بازایستادن
با آنکه یادآوری آن روزها برای ملک محمد صبر دردآور است، اما او تلاش کرده است که وضعیت را تغییر دهد: «بعد از انفجار، همهی اعضای خانواده درگیر من بودند و اما ارتباط من با دنیای اطرافم قطع بود. دیگر نه از شاگردی در نانوایی خبری بود و نه از درس و مشق. من بودم و عالمی از درد و ناامیدی که در میان شان دست و پا میزدم. من محتاج به دیگران شدم و نمیتوانستم ادامهی آن را بپذیرم.»
پس از تحمل دو سال درد و ناامیدی، سرانجام آقای صبر با دنیای معلولیت کنار میآید و تلاش میکند که بار دیگر زندگی را با معلولیت ادامه دهد.
روزی دوستانش او را به یک مؤسسهی امدادرسانی معرفی میکند که برای معلولان دست و پای مصنوعی میسازد: «از دوستانم آدرس شفاخانهی «سندگال» را دریافت کردم، وقتی که رفتم، آنها برایم کمک کردند و مرا با شخصی به نام مارک وودت معرفی کرد.»
مارک وودت، یکی از هماهنگکنندگان نهاد (USAID)، محمد ملک صبر را در سال ۲۰۰۷ برای درمان به امریکا میبرد: «در آنجا من تحت درمان قرار گرفتم و با استفاده از پای مصنوعی، من دوباره با زندگی آشتی کردم و مجددا به آموختن رو آوردم. دیگر من یک فرد باردوش نبودم و خودم میتوانستم کارهایم را انجام دهم و درس بخوانم.»
او در مدت اقامتش در امریکا، زبان انگلیسی میآموزد و به درسهایش ادامه میدهد. در سال ۲۰۰۹ در دیدار با چهلوپنجمین رییس جمهوری امریکا، او تشویق میشود که برای کمک به همنوعانش دوباره به افغانستان بر گردد.

محمد ملک صبر پس از برگشت از امریکا به افغانستان، درسهایش را در یکی از مکتبهای خصوصی در شهر کابل از سر میگیرد. در کنار آن به کار و فعالیتهای اجتماعی روی میآورد. او با فعالیتهای چشمگیر ورزشی، در سال ۲۰۰۹ عضویت تیم ملی پارالمپیک افغانستان را به دست میآورد.
محمد ملک صبر، پس از سال ۲۰۰۵ و آن اتفاق نامیمونی که در آن پاهایش را از دست داد و زندگیاش برهم ریخت، به جنگ زندگی رفت و حالا به قهرمان زندگی خودش مبدل شده است. حالا آستین اش را بالا زده و با بیش از ۸۰۰ نامزد انتخابات پارلمانی از حوزهی کابل رقابت میکند تا به عالیترین نهاد قانونگذاری افغانستان راه یابد و نمایندهی جمعیت صدها هزار نفری معلولان افغانستان باشد: «من چیزی را وعده نمیدهم که نتوانم آن را انجام دهم و یا خارج از صلاحیت یک وکیل باشد. در واقع من میخواهم نمایندهی صدها معلولی باشم که تا اکنون به آنها توجه نشده است.»
تا هنوز شمار دقیق معلولان افغانستان معلوم نیست. بر اساس آمار غیررسمی، در حال حاضر بیش از ۸۰۰ هزار معلول در سراسر افغاستان زندگی میکنند.
عبدالفتاح عشرت احمدزی، سخنگوی وزارت کار و امور اجتماعی میگوید: «هماکنون در نزد وزارت کار و امور اجتماعی ۱۳۰ هزار تن معلول ثبت است که نظر به درجهی معلولیتشان، حقوق دریافت میکنند.»
آقای احمدزی میافزاید که این رقم، شمار دقیق معلولان افغانستان نیست، بلکه تنها شمار معلولانی است که در این وزارت ثبت شدهاند.
از میان صدها هزار قربانی جنگهای سه دههی اخیر افغانستان در حدود ۵۰-۶۰ هزار آنها، قربانی ماین بودهاند. حالا هم این دشمن خاموش در هر روز به طور متوسط، جان سه نفر را میگیرد، اما آمار غیررسمی این میزان را دستکم شش نفر برآورد کرده است.
افزایش جنگ و خشونت در افغانستان همچنان بر شمار معلولان میافزاید. به گفتهی معلولان، در این وضع آنها تنها جمعیت فراموششدهیی اند که در سیاستگذاریهای مهم کشوری سهمی برایشان درنظر گرفته نمیشود.
ملک محمد صبر با اطمنان میگوید: «معلولان هم حق دارند که از آنها نمایندگی شود و قدمهایی برای بهبود اوضاع زندگی آنها برداشته شود. من برای معلولان کار میکنم.»U