خادمحسین کریمی و سهراب سروش
اشاره: کمیسیون مستقل اصلاحات اداری و خدمات ملکی افغانستان، برای نخستین بار، به تاریخ 6 جدی امسال، به ده نفر جایزهی «خلاقیت و شایستگی» خدمات ملکی داد. این افراد، در یک طی یک پروسه، به انتخاب یک هیأت داوری از میان صدها نامزد از سراسر کشور، از هشت زون جغرافیایی و اداری برگزیده شدهاند؛ سه نفر از زون پایتخت و هفت تن دیگر از هفت زون مرکز، شمال، جنوب، شرق، غرب، شمال شرق و جنوب غرب.
رییسجمهور اشرف غنی و بانوی اول کشور رولا غنی، در مراسمی که به این مناسبت در کمیسیون مستقل اصلاحات اداری و خدمات ملکی افغانستان برگزار شده بود، به این ده چهرهی برتر خدمات ملکی افغانستان، تقدیرنامه اهدا کردند.
ما به سراغ آنها رفتیم تا قصهی زندگیشان را از دل اتفاقات ملتهب دهههای اخیر، روایت کنیم. آنها چگونه با عبور از دل جنگها و رخدادهای خونین سیاسی دهههای اخیر، کودکی، آموزش و تحصیلاتشان را گذراندند و پس از تحصیلات عالی، چه مشاغلی به عهده گرفتند و در نهایت چه تدابیری در ادارههایی که کار میکنند سنجیدهاند، چه تحولات به جود آورند و چه روشهای را به کار بستند که به موجب آن، شایستهی قرار گرفتن در میان ده چهرهی برگزیدهی خدمات ملکی افغانستان شدهاند.
روزنامه اطلاعات روز، فشردهی «پروفایل» این ده برگزیدهی خدمات ملکی افغانستان را پیشکش میکند. اطلاعات روز، این قصهها را صرفا با گفتوگو با خود این افراد نوشته است. ممکن است نقدهایی بر کارنامهی این افراد در ادارههایی که کار میکنند، از طرف شهروندان وارد باشد، اما ما موفق به دریافت دیدگاهها و نظریات مخالفان و منتقدان نشدیم.
بانوی بدخشان؛ مقاومت در برابر اختناق
یک ماه پس از کودتای خونین 7 ثور 1357، صدیقه در علیآباد کندز زاده شد. پدرش افسر ارتش بود. زادگاه پدر و مادرش بدخشان است. او هفت ماه داشت که مأموریت پدرش در کندز به پایان رسید و آنها به پنجشیر کوچیدند. دو سال بعد به پایتخت آمدند.
صدیقهی کوچک، آموزشهای مقدماتی را در مکتب ابتداییهی سیدالناصری خواند و سپس به لیسهی مریم ثبت نام کرد. دانشآموزیی صدیقه در دل اتفاقات خونینی به پایان رسید که گروههای مجاهدین در پایتخت خلق کردند. وقتی او به دانشگاه طب کابل راه یافت، جنگجویان جنبش نوظهور طالبان به پشت دروازههای کابل رسیده بودند. اولین ترم دانشکدهاش را گذرانده بود که طالبان پایتخت را تصرف کردند و زنان کشور خانهنشین شدند.
صدیقه، نمیتوانست به خانهنشینی اکتفا کند. معلمی در یک مکتب نوبنیاد برای ناشنوایان را پذیرفت و سعی کرد حفاظهای جبر طالبی را در حد ممکن بشکافد. او گاه از پنجرهی طبقهی دوم خانهاش که بر یکی از جادههای عمومی خیرخانهی کابل مشرف بود، صحنههای شلاق زدن مأموران دینی طالبان بر پاهای زنان برقعپوش را تماشا میکرد و دلش از نفرت مالامال میشد. جرم آن زنان برقعپوش، پوشیدن کفشهای براق و رنگین بود. صدیقه در پاسخ به سوالم که اگر افغانستان روزی در میانهی انتخاب نظام و تفکر طالبی و آزاد قرار بگیرد … میگوید: «میارزد که تمامیت افغانستان در برابر ظهور مجدد تفکر طالبی تا مرز هزاران قربانی مقاومت کند. من هوادار مقاومتم؛ طرفدار ایستادگی در برابر خفقان و اختناق.»
یک سال پس از سقوط امارت اسلامی وقتی صدیقه به صنف درسیاش در دانشگاه برگشت، از میان 60 دختری که پیش از سقوط کابل به دست طالبان همصنفیاش بودند، تنها پنج دختر به کلاس درس حاضر شده بودند. 55 دختر دیگر، در سالهای اختناق طالبان، یا مهاجر شده بودند یا ازدواج کرده بودند و خانهنشین شده بودند. او جشن سقوط طالبان و جشن ازدواجش را همزمان برگزار کرده بود.
پنج سال بعد، وقتی صدیقه از دانشگاه طب کابل فارغ شد، نمیتوانست به رسم معمول، یک سال دیگر برای ورود به برنامهی تخصصاش صبر کند. او به جنگ چالشها رفت. همزمان، برنامهی تخصص در طب عدلی و نساییولادی را آغاز کرد. در کنار آن، در برنامهی ماستری صحت عامهی شعبهی کابل دانشگاه «آیامساینس» پشاور ثبتنام کرد.
در سال 1387 همراه همسرش به بدخشان رفت. ماه یک بار از بدخشان به کابل میآمد تا درسهای ماستریاش را تعقیب کند. برنامهی تخصصاش در بخش نساییولادی را در شفاخانهی ولایتی بدخشان ادامه میداد. او در آنجا، مسئولیت هماهنگی و بهداشت عمومی شفاخانه را به عهده داشت؛ مسئولیتهایی که به او کمک میکرد تا در آیندهی نزدیک، آمادهی ریاست یکی از شفاخانههای بزرگ پایتخت شود.
پس از شش سال کار در بدخشان، وقتی به پایتخت برگشت، یک کلینیک شخصی به راه انداخت. دو سال بعد، ریاست شفاخانههای پایتخت از طریق برنامهی «سیبیآر» به اعلام رفت. او برخلاف نظر بسیار بدبینانهی خانواده و دوستانش در خصوص شفافیت پروسه، داوطلب شد و برای ریاست شفاخانهی رابعه بلخی، درخواست داد. از حدود یک سال قبل، هیچ جزوهای مربوط به خدمات ملکی افغانستان نمانده بود که او نخوانده باشد. پس از امتحان موفقانه، در دلو 1395 ریاست شفاخانه را به عهده گرفت. شفاخانهای که با وصف صرف 50 میلیون دالر در طول 14 سال گذشته، از ارزیابی وزارت صحت، امتیاز 38 از 100 گرفته بود.
صدیقه عبدالله ادیب، در نخستین اقدام، یک تیم رهبری در شفاخانه شکل داد. در طول دو ماه، شفاخانه را از تعهد کاری کارمندان پایینرتبه تا بهداشت شفاخانه، تدوین پالیسی، ارتباط با تمویلکنندگان و نهادهای مالی دولت دگرگون کرد. 60 روز بعد، هیأت بررسی وزارت صحت، به شفاخانه 86 امتیاز از 100 امتیاز دادند.
یکی از مراجعان به من گفت که از کیفیت خدمات شفاخانه به دلیل دولتی بودن آن تعجب میکند. بخشهایی از شفاخانهی نساییولادی رابعه بلخی، اکنون تحت مرمت و بازسازی قرار دارد. رهبری شفاخانه موفق شده است که توجه نهادهای تمویلکننده و مالی دولتی و غیردولتی را جلب کند. آیساف، در مرمت اتاقهای جراحی، تمویل لوازم پزشکی، مرمت ساختمان و کمک های دارویی وسیع به صورت مستقیم با شفاخانه همکاری میکند. وزارتهای مالیه و صحت و ادارهی ملی تدارکات مجاب شدهاند که برای برنامههای عملیاتی و استراتژیک شفاخانه در سال مالی یپش رو و سالهای بعد، توجه بیشتری کنند. وقتی به شفاخانه رفتیم، بخشهایی از ساختمان آن در حال بازسازی بود.
خانم ادیب میگوید از این که در زندگیاش نقش یک پزشک را برای هزاران مادر و کودک افغانستان دارد، رضایت دارد و نمیتواند خودش را در قامت غیر از یک پزشک تصور کند.
ستارهی درخشان
در پاییز 1366، وقتی مجاهدین قلمروشان در شمال افغانستان را گسترش داده بود، نصیبه هولکر در محلهی چهل دختران شهر کندز به دنیا آمد. پدرش یک کارمند بلندرتبهی دولت بود. چهار سال بعد، خانوادهی او به دلیل ناامنی به جوزجان کوچید. در جوزجان، هیچ در بساط خانواده نبود. مادر خانواده، نیمهی چادرش را زیر فرزندان و نیمهی دیگر را بر روی آنها پهن کرده بود تا از سرما در امان باشند. آنها در جوزجان زندگی را از صفر شروع کردند. هفت سال بعد، وقتی جوزجان به تصرف طالبان درآمد، پدر خانواده برای این که فرزندانش از آموزش محروم نشوند، به تالقان که در حاکمیت مجاهدین بود، کوچید. آنجا بار دیگر زندگی از صفر شروع شد. اندکی بعد، بار دیگر به ولسوالی امام صاحب کندز متواری شدند. پدر خانواده تا مرز سقوط به میوهفروشی ایثار میکرد تا خانوادهاش را تأمین کند. با سقوط امارت اسلامی، خانوادهی نصیبه به شهر کندز مستقر شدند.
نصیبه، آموزش را از صنف 8 در لیسهی عایشهی صدیقه و سپس لیسهی بیبی زهرا ادامه داد. در دورهی مکتب از سال 1382 تا 1386، به کودکان خانوادههای مهاجر برگشته از ایران و پاکستان موسیقی، تیاتر و شعر آموزش میداد. گروههای تیاتر کودکان برگشته از مهاجرت را فعال کرد، در همکاری با زون شمال شرقی کمیسیون مستقل حقوق بشر، در بخش حمایت و انکشاف حقوق اطفال همکاری میکرد. با کودکان یتیم، پرورشگاهی و زندانی، همکاری و دوسیههای آنها را تعقیب میکرد.
در سال 1386، نصیبه وارد دانشکدهی شرعیات دانشگاه بلخ شد. در دورهی دانشجویی، یکی از میهمانان فعال رسانهها در گفتمانهای اجتماعی و فرهنگی بود. پس از فراغت، به کندز برگشت و به عنوان نخستین زن در این ولایت، جواز وکالت مدافع گرفت. همزمان با آن، آموزگار حقوقی یکی از موسسات در ولایتهای کندز، بدخشان و تخار بود و برای نهادهای عدلی و قضایی، علما و دیگر مسئولین آموزشهای حقوقی به ویژه میراث در اسلام را آموزش میداد؛ مردانی که با او سر و کار داشتند، در آغاز نگاه مثبتی نداشتند. به تصور آنها، زنان در فهم امور شرع، ناتوان هستند. به مرور، نصیبه خود و تواناییهایش را در فضای کار تحمیل کرد.
در 15 جوزای 1395، برای سرپرستی ریاست امور زنان کندز درخواست داد. به دلیل نبود هیچ رقیبی که با او در امتحان رقابت کند، یک سال به عنوان سرپرست ادارهاش کار کرد. در 15 جوزای 1396، پس از موفقیت در امتحان ورودی از طریق برنامهی سیبیآر، ریاست امور زنان ولایت کندز را به عهده گرفت.
نصیبه، نمیتواند از حمایتهای بیدریغ خانوادهاش چشم بپوشد. سه برادرش برای حفاظت از او، شغلهایشان را رها کردهاند و به عنوان محافظان و رانندهاش، از او حفاظت میکنند. نامزدش یکی از حامیان اصلی فعالیتهای او در راستای بهبود وضعیت زنان ولایتش است.
وقتی نصیبه ریاست امور زنان کندز را به عهده گرفت، این اداره، در سالهای اخیر با سرپرستی مدیریت میشد. او تنها زن در جلسات رهبری ولایت با 54 عضو بود که در کنار مردان مینشست، تواناییهایش را تحمیل و جایگاهش را در رهبری ولایت تثبیت میکرد.
اکنون، سطح مشارکت زنان در ادارههای کندز بهبود یافته است: «در سارنوالی کندز، 7 خانم حضور دارند. از این میان، 3 سارنوال مسلکی داریم.»
با آغاز ریاست نصیبه هولکر بر ادارهی امور زنان کندز، بیاعتمادی وسیعی که میان زنان ولایت و این اداره از دیرهنگام خلق شده بود، آرامآرام کاهش یافت. او با توصیهها و دستورهای اعمال شده بر کارمندان ادارهاش، به مراجعین فهماند که ریاست امور زنان ولایت کندز، یکی از چند پناهگاه امن برای زنانیست که به هر طریقی مورد تعرض یا آسیبدیدگی قرار گرفتهاند.
خانم هولکر با برقرار کردن ارتباط مؤثر با نهادهای حامی بینالمللی، امکانات ادارهاش را بهبود داده است. پالیسیهای کوتاه مدت و درازمدت برای این اداره تدوین کرده و سطح مشارکت زنان در ادارات ولایت را افزایش داده است. این فزونی، در جریان است.
کندز یکی از ولایتهای افغانستان با بیشترین ظرفیت افراطگرایی است. در مواجهه با افراطگرایی و غلبه بر آن، خانم هولکر معتقد است که راه میانه برای گریز از تفسیر افراطگرایانه از آموزشهای دینی و سنتهای خرافهی دینی، مراجعه به قانون به عنوان مانیفیست تأمین نظم و امنیت یک کشور است. او میگوید: «دیانت به عنوان یک امر به کل فردی، رابطهی فرد با خدایش را تعریف میکند و نباید از حوزهی فردی به حوزهی عمومی خارج و تعمیم داده شود.»
رییسی که به داد قربانیان جنگ میرسد
محمد نعیم در نیمهی دوم آخرین دههی نظام شاهی افغانستان در پایتخت به دنیا آمد. وقتی کودتای محمدداوود خان پایان نظام شاهی افغانستان را کلید زد، او دانشآموز صنف اول مکتب تجربوی بیبی مهرو بود. دورهی لیسه را وقتی حاکمیت چپیها برقرار بود، در لیسهی نادریه به پایان رساند و در سال 1369 از دانشگاه طب کابل فارغالتحصیل شد. یک سال پس از فراغت را در شفاخانهی امنیت ملی به عنوان خدمت عسکری گذراند. بیست روز پس از ورود مجاهدین به کابل، خانهی آنها مورد اصابت یک راکت قرار گرفت و آنها مجبور به فرار به زادگاه پدریشان، فاریاب شدند. اندکی بعد، پدرش را از دست داد. پدر به او که فرزند بزرگ بود، وصیت کرد که پنج برادر و چهار خواهرش را مثل خودش تا فراغت از دانشگاه حمایت کند.
در دورهی حاکمیت ملوکالطوایفی مجاهدین بر افغانستان و سپس جنبش اسلامی طالبان، او در یکی از شفاخانههای سازمان داکتران بدون مرز واقع در ولسوالی خواجهسبزپوش فاریاب به عنوان پزشک کار میکرد. چهار سال پس از سقوط امارت اسلامی، محمدنعیم به عنوان مدیر فنی یکی از موسسات غیردولتی فعال در شمال کشور به کاری دیگر آغاز کرد. او تا سال 1394 با این سازمان به عنوان مدیر فنی، مدیر پروژهها، مدیر برنامهها و سپس مشاور دفتر مرکزی آن همکاری میکرد.
در سال 1395، با اعلام شدن ریاستهای صحت عامهی ولایتها از طریق برنامهی سیبیآر، او به پیشنهاد مردم فاریاب، برای این مسئولیت داوطلب شد و درخواست فرستاد. در 20 دلو 1395، ریاست صحت عامهی ولایت فاریاب را به عهده گرفت.
با ورود به ریاست صحت عامهی فاریاب، محمدنعیم متوجه شد که هیچ سیستم عامل اداری وجود ندارد. در نخستین گام، او یک تحلیل و بررسی کلی از وضعیت ادارهی تحت رهبریاش انجام داد تا ظرفیتها، تواناییها، چالشها و فرصتهای ادارهاش را بشناسد. هیچ برنامهی عملیاتی و استراتژیک در ریاست صحت عامهی فاریاب وجود نداشت. تجربهی یکدهه کار با یکی از سازمانهای صحی بینالمللی مستقر در شمال افغانستان به او مهارتهای جدیدی در رهبری و مدیریت صحی آموخته بود.
آقای مصمم پس از ساختن برنامهیهای عملیاتی سالانهی کوتاهمدت و درازمدت برای ادارهی تحت رهبریاش، از متنفذین اجتماعی، علمای دینی، خبرنگاران، جوانان، جامعه مدنی، وکلای شورای ولایتی و دیگر گروههای بانفوذ اجتماعی دعوت کرد و برنامههای کاریاش را در یک ورکشاپ دو روزه تشریح کرد و از آنها خواست که در تطبیق برنامههای ریاست صحت عامهی ولایت با او همکاری کنند.
آقای مصمم با راهاندازی سیستم فاعلی که در آن همهی کارمندان ریاست صحت عامهی فاریاب فعال شوند، ادارهاش را به تحرک آورد. او تطبیق پنج رکن اصلی استراتژی ملی صحت را در هماهنگی با گروههای متنفذ اجتماعی و محلی و رهبری و کارمندان ریاست صحت عامهی فاریاب در دستور کار قرار داد. اولین هدف، مبارزه با فساد و سپس حکومتداری خوب بود. به صورت فردی از خریداریهای ادارهاش نظارت کرد و نرخهای معمول برای خریداری در ادارهاش را که گاه به دوبرابر بیشتر از نرخ معمول در بازار بود، کاهش داد. باجدهیهای معمول مثل تحویل دادن پول به این اداره از آدرس داروخانهها و شفاخانههای خصوصی شهر را پایان داد و به ادارهاش جان داد.
محمدنعیم مصمم، برجستهترین تصوری که از شغلش دارد، مواجهه با قربانیان جنگ و خشونت در شفاخانههاست. او میگوید: «شفاخانههای فاریاب، هیچ روزی بدون مراجعهی قربانیان جنگ را به شام نمیرساند. گاه تا پنجاه کشته در یک روز به شفاخانهها منتقل میشوند. قربانیان جنگ، زنان، کودکان، غیرنظامیان، نظامیان و شورشیان است. فاریاب ناامنترین ولایت کشور است. میمنه مرکز شهر، از چهارسو در محاصره است و اطراف شهر تا شعاع 45 کیلومتر در تصرف شورشیان است.»
مبارزی در دل تاریکی
یک سال پس از کودتای محمدداوود خان، نخستین فرزند یک دگروال ارتش در ولسوالی بگرام ولایت پروان، به دنیا آمد. این خانوادهی خوستی، به دلیل وظیفهی پدر خانواده در بگرام، به آنجا ساکن شده بودند. زیورجانه، با هجوم ارتش سرخ به افغانستان در پی کودتای ثور 1357 و انتقال خونین قدرت از جمهوریت داوودخان به حزب دمکراتیک خلق افغانستان، کودکی بود که مثل یک خواب میتواند مارش تانکهای ارتش سرخ در ولسوالی بگرام را به یاد آورد. وقتی شانزده سال داشت، ازدواج کرد و یک سال پس از ازدواج، از لیسهی میدان هوایی بگرام فارغ شد.
فراغتش از مکتب، همزمان با تضعیف حکومت داکتر نجیب و پیشرَوی مجاهدین به سمت مراکز ولایات و پایتخت بود. دگروال ارتش حکومت چپگرای کابل، پروان را به مقصد زادگاه پدریاش در ولسوالی سرحدی باک ولایت خوست ترک کرد.
زیورجانه، پس از دوازده سال آموزش در مکتب، اکنون تحت تأثیر التهابات ناشی از سقوط قریبالوقوع حکومت چپیها و پیروزی مجاهدین، از دوام تحصیلات محروم شد. تصور هیچ شدن 12 سال تلاش برای راهیابی به دانشگاه او را آزار میداد. زیورجانه، به خانهنشینی صرف اکتفا نکرد و در هنگامههایی که افغانستان میان تبادلهی آتش گروههای مختلف مجاهدین و سپس جنبش اسلامی طالبان میسوخت، در کنج خانهی معمولیاش، به آموزش غیررسمی و رایگان دو فرزندش و کودکان همسایگان پرداخت. او نمیتوانست شاهد به سیاهینشستن آیندهی کودکانی باشد که میتوانست به آنها کمک کند.
ده سال پس از سقوط امارت اسلامی و روی کار آمدن نظم جدید سیاسی، با ناامن شدن ولسوالیها به دست جنگجویان طالبان، زیورجانه به همراه همسر و فرزندانش به شهر خوست کوچیدند و در لیسهی آزادهمینهی نسوان شهر معلم شد. اولین گام، دوام دادن به تحصیلات پس از یک انقطاع 21 ساله بود. او در موسسهی نیمهعالی تربیت معلم خوست ثبت نام کرد و دو سال بعد، به دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه خوست معرفی شد. در سال 1395، از این دانشکده لیسانس گرفت.
دو سال و اندی پس از کنارزده شدن از مدیریت لیسهی آزادهمینه، بار دیگر با مدرک لیسانس به مدیریت این مکتب برگشت. برخی از همکاران مردش، نمیتوانستند او را بر کرسی مدیریت مکتب ببینند.
خوست، از ولایتهای سرحدی افغانستان است که وضعیت آزادیهای اجتماعی و آموزشی زنان تعریفی ندارد. زیورجانه احمدی، با در دست گرفتن آمریت مکتب تحت مدیریتش، دست به اقداماتی جدید زد. او یک شورای اجتماعی متشکل از معلمان زبده و زنان متنفذ شهر برای ایجاد رابطه میان مکتب و خانوادهها ساخت. در کنار آن به دلیل توان مالی ضعیف سکتورهای معارف در تأمین مالی مکتب و رفع نیازهای آن، تاجران، سرمایهداران و دانشآموزان بابضاعت را در تأمین مالی مکتب سهیم کرد. یکی از چالشهای عمدهی دانشآموزان دختر در ولایت خوست و ولایتهای مشابه با آن، امتناع خانوادهها از ادامهی تحصیلات دخترانشان است. باری، خانوادهی دختری که او را به دلیل مکتب رفتن مورد ضرب و شتم قرار میداد، با دخالت شورای اجتماعی مکتب، مجاب شد تا از آموزش دخترشان جلوگیری نکنند. این دختر، اکنون دانشآموز صنف 12 مکتب و در آستانهی کانکور و ورود به دانشگاه است.
خانم احمدی، فارغ از مسئولیتهای رسمی در همکاری با شورای اجتماعی مکتب، به مبارزهی سنتهای ناشایست اجتماعی علیه زنان نیز میرود. «گرفتن طویانههای گزاف و به بد دادن دختران بسیار شایع است. ما تلاش میکنیم به صورت مشخص در راستای کاهش آمار این دو عرف اجتماعی مبارزه کنیم.»
در جریان گفتوگو، ماسکی بر صورت داشت که تقریبا نصف سیمایش را پوشانده بود. او از این که عکسش منتشر شده و توسط گروههای مخالف فعالیت زنان در خوست آسیب ببیند، بیمناک است. احتمالا میداند که در برابر چه موانعی که سد راه خود و هزاران زن مثل خودش است، مبارزه میکند.
زیورجانه نمیتواند شغلی غیر از معلمی برای خودش تصور کند. او معتقد است که دریافت جایزهی خلاقیت توسط رییسجمهوری، مسئولیتهایش را بیشتر کرده است.
مردی که خدمات پُست افغانستان را متحول کرد
در سال 1364 وقتی حکومت چپیها در افغانستان به نیمه رسیده بود، وحید در جادهی میوند کابل به دنیا آمد. هفت سال بعد، وقتی مجاهدین کابل را تصرف کردند، خانوادهاش به جلالآباد کوچید. آنها در سه سال اخیر حاکمیت طالبان به کابل برگشتند. وحید، از لیسهی امانی کابل فارغ شد و در سال 1385 به دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل راه یافت.
پس از فراغت از دانشگاه برای مدت کوتاهی به همراه برخی از دوستانش، یک دارالوکاله در شهر کابل گشود. پس از ناکامی در این کار، به عنوان مشاور حقوقی شرکت مخابراتی افغان بیسیم استخدام شد. در آغاز سال 1395 به عنوان سرپرست ادارهی افغانپست در وزارت مخابرات به کار آغاز کرد و اندی بعد، از طریق برنامهی سیبیآر، به ریاست این اداره انتخاب شد.
ادارهی افغانپست، قریب به یک قرن عمر دارد. در طول سالیان، گامبهگام در حد بضاعت افغانستان توسعه یافت. پس از سقوط طالبان، افغانستان مورد ورود سیلآسای فناوری اطلاعاتی و ابزارهای آن قرار گرفت. با ورود تکنالوژی به افغانستان، افغانپست به حاشیه رفت و در حد یک ادارهی غیربروز و سنتی در تشکیلات حکومت نوپای افغانستان باقی ماند. افغانپست نتوانست همگام با گسترش تکنالوژی حرکت کند و عقب ماند. در جهان مدرن، خدمات پست همگام با توسعهی تکنالوژی به پیش تاخته است و به این دلیل نقشاش در انتقال مراسلات و مواد پستی را کماکان حفظ کرده است. در افغانستان تکنالوژی از خدمات پست جلو زد.
وحید ویس معتقد است که تکنالوژی برای خدمات پست، چالش نیست، بلکه فرصتیست که میتواند خدمات پست را بهبود دهد.
در طول شانزده سال پس از سقوط امارت اسلامی، هیچ توجهی به ادارهی افغانپست صورت نگرفت. عاید سالانهی این اداره از وجه انتقال مراسلات ادارات دولتی، 145 میلیون افغانی بود. اداره در حالت رکود بود. کارمندان صرفا در حد امضاکردن حاضری به اداره حاضر میشدند و خدمات در پایینترین سطح از کیفیت و کمیت قرار داشت.
آقای ویس میگوید: «وقتی وارد اداره شدم، اگرچه وضعیت، محصول بیتوجهی مسئولین وقت و بلندرتبهی حکومت به این اداره بود اما وضعیت را قابل قبول نمیدانستم. یکی از اولین برنامههایم، شرکتیسازی اداره بود.»
آقای ویس در جریان گرفتن پاسپورت متوجه میشود که مراجعین به چه سختیهایی در امر دریافت پاسپورتشان پس از صدور مواجه است. او طرح توزیع پاسپورتها به صاحبانشان را از طریق ادارهی پست با رییس پاسپورت مطرح و سپس اجرایی کرد. توزیع پاسپورت به مراجعین از طریق افغانپست ابتدا از کابل شروع و سپس به کلانشهرها و در نهایت به همهی ولایات گسترش یافت. به مردم سهولت زیادی ایجاد کرد و در افزایش عواید دولت نیز کمک کرد. اکنون افغانپست در دو سال اخیر، نزدیک به یک میلیارد افغانی تنها از بابت توزیع پاسپورت عاید داشته است.
افغانپست، حدود 25 پستهخانه در کابل و 463 پستهخانه در سطح کشور دارد. شش پستهخانهی سرحدی در سرحدات افغانستان است. بازسازی و وسیعسازی پستهخانهها در دستور کار این اداره قرار دارد. بخشی از این روند انجام شده و بخشی دیگر در حال انجام است. 3000 پستبکس جدید در در وزارت مخابرات نصب شده است. قبلا پستبکسهای افغانپست، غیرمطمئین و کهنه بود. پستهخانهها با هم وصل نبود. اکنون به انترنت مجهز و اکثر پستهخانههای پایتخت و ولایات در یک سیستم واحد به هم وصل شده است. به ولایات امن از طریق ترانسپورت زمینی انتقالات صورت میگیرد و به ولایات ناامن از طریق ترانسپورت هوایی. آقای ویس میگوید که پس از این پستبکسها از طریق آنلاین قابل پیگیری و هماهنگی است.
افغانپست در سال مالی 97، ساخت یک ساختمان مستقل و جدید در چمن حضوری را در دستور کار قرار داد.
پس از سر و سامان دادن به انتقالات داخلی، افغان پست خدمات بینالمللی را در دستور کار قرار داد. با ترکش کارگو توافق همکاری بستند. اکنون خدمات پست افغانستان از طریق ترکیه به اروپا، از طریق دوبی به سراسر جهان و از طریق دهلی به جنوب آسیا و اقیانوسیه وصل شده است. در کیفیت و سرعت خدمات بینالمللی تغییراتی آمده و به باور آقای ویس، «اعتماد مردم جلب شده است». با شرکتهای کامایر و آریانا در انتقالات داخلی و بینالمللی همکاری دارند. با ادارهی اترا قرارداد همکاری دارند تا از خدمات انترنتی فایبر نوری مستفید شوند.
آقای ویس میگوید: «پست عشق من است. انگار نفسهای آخر را میکشم و تمام تلاشم را میکنم تا برنامههایم را هرچه زودتر یکی پشت دیگری عملی کنم. تهداب یک ادارهی مدرن پست را در سال 97 گذاشتهایم. اکنون میتوانیم به چشم اندازهای توسعهای چشم بدوزیم. برای همهی ادارههای افغانستان برنامه داریم. برای همهی ادارات دولتی از تحصیلات عالی و دادگاه عالی و وزارت خارجه و دادستانی کل تا همهی ادارات دیگر پروپوزل و برنامه دارم.»
آقای ویس میگوید که کیفیت، سرعت و مصئونیت از فاکتورهای اصلی خدمات پست است: «هدف من، ایجاد سهولت برای مردم، اشتغالزایی و افزایش عواید دولت است.»
وقتی از او پرسیدم که چگونه با اتکا به تحصیلات و تجربهی مدیریت بومی به این سطح از درایت اداری رسیده و مورد تقدیر قرار گرفته است، اشک در چشمهایش حلقه زد. آقای ویس میگوید: «تصور میکنم مردم افغانستان تغییر کرده است. اکنون دنباله روی را نمیپذیرند. منطق، کار و برنامه میخواهند و میپذیرند ولاغیر.»
ستارهی معارف هلمند
مردم، هلمند را با تریاک مرغوب، تروریستان بدخوی و طالبان بیرحمش میشناسند؛ هیچکس نمیداند که در آنجا مردی زندگی میکند که تمام عناصر جدول مندلیف را از حفظ دارد، از تمامی محصولات معروف ولایتش بیزار است و طرفدار سرسخت صلح و معارف است. او «قسیم الفت» است. در سال 1342 در ولسوالی نوزاد آن ولایت به دنیا آمده است. در سال 1368 از دارالمعلمین عالی آن ولایت فارغ شده است، در سال 1375 همراه با جمیله، دختر مامایش ازدواج کرده است، در سالهای جنگ به کویتهی پاکستان آواره شده است و حالا 55 ساله و پدر شش فرزند است.
پیشهی او و همسرش معلمی است. خودش کیمیا و همسرش پشتو درس میدهد. نیم عمرش را معلم بوده است، حتا در آورگی. اما او تنها معلم نیست، مبتکر برنامهای به اسم «ستارهی معارف هلمند» نیز است؛ جنشوارهیی که 15 سال میشود، بیهیچ هیاهویی رسانهای در شهر لشکرگاه برگزار میشود. این جشنواره شش مضمون و پنج مرحله دارد. با سئوالهای آسان شروع میشود و با سئوالهای سخت به پایان میرسد؛ پرسشهایش در پایان آنقدر سخت میشود که در هر سال فقط یک نفر میتواند همهی آنها را پاسخ دهد و آن نفر ستاره میشود، اما استاد الفت و همکارانش تنها به او جایزه نمیدهد؛ تا دهمین نفر را جایزه میدهد. او جایزهها را از تاجران هلمندی میگیرد و به ستارهها تفویض میکند.
این جشنواره حالا به یک سنت خوشایند در هلمند تبدیل شده است که سالانه هزاران دانشآموز دختر و پسر انتظارش را میکشند و برای آن آمادگی میگیرند. آقای الفت و همکارانش از این جنشواره هیچ چیزی جز رضایت خاطر به دست نمیآورند، به دست نمیآورند که هیچ، بلکه از دست هم میدهند. او قصه کرد که در این بیست سال فرصتهای زیادی برای من پیش آمد تا پول بهدست بیاورم، به شرطی که معلم نباشم، سرمعلم باشم، مدیر باشم، آمر باشم ولی من خودم را در قالب معلمی بهتر و راحتتر میبینم.
بسیاری از دانشآموزانی او حالا به جاهای بلندی رسیدهاند. برخیها به خارج رفتهاند و با مدرک دکترا برگشتهاند مثل مهریه که حالا در ترکیه نقاشی میخواند. شماری دیگر در ادارات دولتی در پستهای عالی کار میکنند، مثل بریالی که در یک نهاد ملی کمیشنر است، مثل فولاد که در سفارت امریکا کار میکند. بعضیهای دیگر بسیار بالاتر از این چیزها رفته است، مثل عبدالحی آخوندزاده که وکیل مردم هلمند در پارلمان است.
او بابت معلمیاش ماهانه فقط هفت هزار معاش دریافت میکند. به خاطر که با آن مبلغ زندگی فلج میشود، لج میکند و به پیش نمیرود، یک مرکز آموزشی بهنام «الفت» تاسیس کرده است تا زندگی قهر نکند. میگوید زندگی در وطن ما در مشکلات غرق است، اما اگر هر یک آستین خود را بر بزنیم، به مرور این مشکلات کم میشود.
ولایت هلمند در حدود دو میلیون نفوس دارد و نیم این جمعیت استاد الفت را میشناسند. آنها در کوچه و بازار با لبخند به او سلام میدهند، سودایش را از دستش میگیرند، موترشان را برای او ایستاد میکنند و موتورسایکلشان را برای او گوشه میکنند. او نیز مردم هلمند را دوست دارد و باور دارد که مردم هلمند بینهایت معارف دوستاند. میگوید که در شهر لشکرگاه دختران با همان شوقوذوق به مکتب میروند که پسران. او شکلگیری «کاروان صلح هلمند» را یکی از بهترین رویدادهای سالهای اخیر در هلمند میداند.
برایم گفت که در پرپایی خیمهی صلحخواهی به اندازهی توان خود سهم گرفتم، اما متاسفانه به دلیل معلمی و جشنوارهی ستارهی معارف نتوانستم با پای پیاده با کاروان به کابل بیایم، به همین خاطر خودم را قرضدار کاروان صلح هلمند میدانم. و قصه کرد، روزی که به عنوان معلم خلاق و شایسته به کابل دعوت شدم، با خودم گفتم اگر کسی کار خوب و نیک انجام بدهد هرگز گم نمیشود.
یک زن تنها با صدها فرزند
55 ساله است. در طول سال حتا یک بار هم به داکتر نمیرود. روزها تا شام کار میکند. شبها اما دلتنگ و مایوس میشود و تصمیم میگیرد فردا کارش را رها کند، ولی صبحها قلبش دوباره مثل غنچهای وا میشود و شوق کار میگیرد. در سال 1352به دنیا آمده است. دنیایش شهر هرات است. نه، هرات خیلی بزرگ است؛ دنیایی او فقط یک مکتب است و اسم آن مکتب «لیسهی عالی و نمونهی نسوان تجربوی هرات» است. صفتهای «عالی» و «نمونه» در طول سالهایی به این لیسه افزوده شده است که او آمر آن بوده است. او هفده سال است که آمر این لیسه است؛ از سال 1380 تا حالا.
اسمش بصیره بصیرتخواه است.
در سال 1360 وارد انستیتوت پیداگوژی هرات شده است. در سال 1362 به صفت معلم در لیسهی تجربوی استخدام شده است. چند سال بعدش سرمعلم آن لیسه شده است. چند سال بعدترش معاون تدریسی آن لیسه شده است و در آن زمان هرات به دست طالبان سقوط میکند؛ در سال 1374.
در سالهای که طالبان بساط بدی و خشونت در شهر گسترانده او در پستوی خانهاش یک کارگاه خیاطی به راه انداخته است که در واقع مرکز سوادآموزی برای خواهران است. وقتی در سال1380 دوباره مکتبها باز میشود، بصیره به صفت آمر لیسهی تجربوی مقرر میشود. از آن سال تا کنون او آمر آن لیسه است.
او سومین فرزند خوانواده است، پنج خواهر و یک برادر دارد. برادرش در سالهای جنگ از هرات خارج شده است و حالا در هالند زندگی میکند. خواهرانش نیز یکییکی ازدواج کردهاند و رفتهاند، اما بصیره ازدواج نکرده است. میگوید: «خود را وقف مادر کردم، پدرم سالها پیش در گذشته بود.» در حالی که مادرش آروز داشته او را در لباس عروسی ببیند اما نمیبیند، چون آروزیش را به خاک میبرد. با رفتن مادر دیگر میل و رغبتی برای ازدواج در بصیره نمیماند و از آن پس خود را وقف «اولاد وطن» میکند؛ وقف لیسهی تجربوی.
لیسهی تجربوی در سال 1342 تاسیس شده است. تا سال 64 تنها پسران در آن درس میخواندند. از آن سال به بعد تا سال 82 دختران و پسران باهم در آن درس میخواندند. در سال 82 بصیره تصمیم میگیرد، بخش اناث را از ذکور جدا کنند. نه به این خاطر که همدرسی دختر و پسر بد است؛ به این خاطر که جا تنگ است.
دولت یک جای مخروبه در اختیار بصیره و دانشآموزانش قرار میدهد. او در سال 1385 انجمن اولیا و مربیان را در مکتب تاسیس میکند. تمام اولیای دانشآموزان را نوبتبهنوبت دعوت میکند و از میان آنها با انسانهای «خیر و فداکاری» آشنا میشود که شماری از آنها را به صفت رییس، معاون، منشی و عضو انجمن در لیسه حفظ میکند.
فعالیت آغاز میشود؛ یک طبقه تعمیر اعمار میکند، فضای سبز ایجاد میکند و چاه آب حفر میکند. در سال 1390 مکتب نمونهی وزارت معارف در هرات میشود. سال 91 دوازده پروژهی دیگر را نیز به انجام میرساند و نخستین مکتبی میشود که در سطح ولایت هرات یک جایزهی جهانی از کشور انگلیستان دریافت میکند.
تیم این مکتب و انجمن آن به شوق میآید. کوشش و تلاششان را بیشتر میکند. از بخش ارتقای کیفیت وزارت معارف، چهار مرحله وجه نقدی دریافت میکند. آن را برای اکمال لابراتوار، کتابخانه، زیباسازی صحن، اتاق ممد درسی، اتاق چاپ و اتاق تدبیر منزل به مصرف میرساند که در کل میشود 63 هزار دالر. مربیان و انجمن در مقابل 180 هزار دالر کمک مردمی جمع میکنند و ساختمان یک طبقه را دو منزل دیگر بالا میبرد.
حالا سالانه در حدود 150 نفر از آنجا فارغ میشوند. سالانه سه هزار 875 دانشآموز در آن درس میخوانند و 107 معلم در آن درس میدهند. حالا مکتب آب دارد، فضای سبز دارد، برق دارد، انترنت دارد و دانشآموزان با استفاده از انترنت در یک جشنوارهی انترنتی شرکت میکنند. آنها در سال 1393 از میان بیش از صد مکتب از کشورهای مختلف جهان جایزهی طلایی به دست میآورند. در سال 1396 برای بار دوم جایزهی جهانی به دست میآورند. برای خود او دو مدال ملالی در سالهای 1388 و 1394 از سوی وزارت معارف داده میشود.
این برندهی مدال ملالی در تمام عمرش فقط یک هفته در لندن و یک هفتهی دیگر را در ایران بوده است. بقیهی عمرش را در هرات گذرانده است. 16 سال است که با خواهرزادهاش نوریه، در خانهی پدریاش زندگی میکنند. هر صبح وقتی مردم از مسجد بیرون میشوند به مکتب میرود و شام وقتی مردم به مسجد میروند از مکتب بر میگردد. میگوید: «به مکتبم وابسته هستم. مثل مادر به کودکش. تا زنده هستم از مکتب جدا نمیشوم. خیلی خوشبختیها را از دست دادهام، اما راضیام. مهم نیست که اولاد ندارم. تمام شاگردانم را اولاد خود میدانم.»
معاشش 14 هزار افغانی است.
بهلول دانا در ولسوالی ورس
«من همیشه میگویم که دیپوی داراییهای کشور در اطراف و در قریهجات است، رییسجمهور میگوید که مزرعه باید به مارکت وصل شود. بیایید همین دو گپ را جمع کنیم. من که نمایندهی رییسجمهور در واحد سومی هستم، پاس میدهم، شما شُوت بزنید…»
این حرفهای «محمدزمان بهلول»، ولسوال ولسوالی ورس ولایت بامیان است. او مردیست 57 ساله، پرحرف و در ظاهر ژولیده و بیپروا. در روستایی سرخجوی ولسوالی ورس متولد شده، در زاداگاهش مکتب خوانده، بعد در کابل وارد مکتب حربی شده، بعدتر جذب دانشگاه حربی شده، در آنجا دفاع هوایی خوانده، دوم برتمن شده، رتبهی اول افسری به دست آورده و پیش از اینکه صاحب منصب شود، به گمانههای مختلف به زندان افتاده است. در زندان از سر اتفاق همسلولی پزشکی میشود بهنام طبیبی. چون ده برابر نظامیگری به پزشکی علاقه دارد، بدون هیچ قلم و کاغذ، اساسات طب، مثل ادویه، اناتومی و غیره را در پنج ماه شفاهی از او فرا میگیرد.
به همین خاطر و شاید دیگر کارهای عجیب و غریبش، پسرکاکایش که داکتر است، او را «بهلول» صدا میکند اما او دوست ندارد بهلول باشد. پسر کاکایش هم دوست ندارد که کشته شود ولی در جنگهای داخلی کشته میشود، پس از آن او به یاد پسرکاکایش تخلصش را بهلول میگذارد.
زمانی که افغانستان تبدیل به باتلاق جنگها میشود، او مستقیم میرود به زادگاهش و دهقان میشود. اما اوضاع خرابتر می شود و او ناچار به پاکستان میرود. در آن جا 18 ماه آموزش پزشکی میبیند و از طریق موسسات جهانی، به ورس دوا میآورد. این کار را شش سال ادامه میدهد تا اینکه طالبان به افغانستان میآید.
بعد از شکست طالبان دو باره به پیشهی دهقانی و در کنارش کمکم به طبابت مشغول میشود. طالبان که شکست میخورند، صفحهی جدید باز میشود و بهلول در سال 84 به مجلس سنا راه پیدا میکند و یک دوره نمایندهی بامیان در سنا میباشد.
او در سال 89 از طریق یک پروسهی رقابتی به حیث ولسوال ورس توظیف میشود. وقتی به آنجا میرود، وضع خراب است؛ چیزی که او از آن خوشش نمیآید: «چون من مکتب خوانده بودم، دلم میخواست یک کم معیاریتر باشد.»
با مشاهدهی وضعیت یک شورا تشکیل میدهد؛ «شورای عالی اجتماعی». این شورا متشکل از گروههاییست که با هم در تنازع اند. سه نفر از سه حزب پر طرفدار در ورس، دو نفر از شورای علما، دو نفر از متنفذان، در عین حال زنان را تشویق میکند و یک انجمن فرهنگی زنانه تشکیل میدهد. جوانان را تحریک میکند و انجمن دیگری بهنام جوانان و فعالان مدنی جور میکند. از این انجمنها در شورای اجتماعی عضوگیری میکند. خلاصه نخبگان ورس را زیر چتر شورا گرد هم میآورد. شورا را با توجه به مشکلات موجود به چند کمیته تقسیم میکند؛ از جمله کمیتهی تثبیت فقرا، کمیتهی تحریک و تشویق سوادآموزی. کمیتهی ترک اعتیاد و …
به مرور کمکهای که از سوی موسسات جهانی در ورس میرسند را هدفمند میکند. غذا در بدل کار توزیع میشود. این باعث میشود که سرکسازی و کاریزکنی رونق بگیرد: «برای اجرای برنامههایم حتا زمینهای پدریام را به گرو گذاشتم. شاید تنها ولسوالی که زمینش به گرو رفته باشد، حاجی بهلول باشد» و میخندد.
او میگوید که ما توانستیم «ناورها» را حداقل شش متر از بستر سیل یک طرفه بسازیم، زنبورداری، زراعت، باغداری و محصولات ذیقیمت را تا حدودی ترویج کنیم، تنها در سال 1396 ورس ششونیم تُن عسل تولید کرده است. نمد و بَرَک ورس تا حدودی شهرت پیدا کرده است. به خانهخانهی مردم سرک کشیده شده است. اعتیاد به ننگ تبدیل شده است.
او نمیگوید که این کارها را من کردهام، میگوید که اینها کار خود مردم است. مردم خودشان رشد کردهاند. من فقط مردم را تشویق و تحریک کردهام و گفتهام که در اطراف زمینهایتان سیب بکارید تا دیگر بچههایتان با چشمهایشان سیب نخورند، بلکه با دندانشان آن را قب بگیرند.
بیخوابی برای حکومتداری الکترونیکی
همایون شمس، متولد سال 1363 در ولسوالی قرغهای در ولایت لغمان است. او در جریان جنگهای داخلی همراه با خوانوادهاش به پشاور پاکستان مهاجر میشود. در پاکستان همزمان با اینکه کار میکند و مکتب میرود، به آموزشگاههای انگلیسی و کمپیوتر نیز میرود. بعد به افغانستان برمیگردد و از طریق امتحان کانکور وارد دانشکدهی کمپیوتر ساینس دانشگاه ننگرهار میشود. در دوران دانشگاه به صفت آموزگار کمپیوتر جذب کمیسیون مستقل اصلاحات اداری میشود و برای مامورین عالیرتبه و پایینرتبهی دولت، به شمول معاونان والیها و رؤسای بخشهای مختلف «تایپینگ»، «اسکن» و «پرینت» آموزش میدهد. وقتی در سال 1388 از دانشگاه فارغ میشود، به عنوان مسئول سیستم تکنالوژی معلوماتی در کمیسیون مستقل اصلاحات اداری استخدام میشود.
در این سالها یک دیتابیس خدمات ملکی در زون شرق طراحی میکند. در آن سیستم، دوازده برنامهی کمیسیون اصلاحات که در سراسر افغانستان عملی میشد، با تمام معلومات مورد نیاز درج میشود. این سیستم ارزیابی و گزارشدهی را بسیار آسان میکند. مقامهای ولایت از او تقدیر میکند و سیستمش از طریق کمیسیون اصلاحات اداری در سراسر افغانستان مورد استفاده قرار میگیرد. بعد در سال 1390 از طریق رقابت آزاد به حیث ریس مخابرات ولایت لغمان استخدام میشود. هفت سال است که در آنجا کار میکند.
او حالا پدر یک پسر و شش دختر است. خودش میداند که افغانستان یک جامعهی مردسالار است. به مزاح میگوید: «به خاطر اینکه صاحب پسر شوم، تعداد فرزندانم بیشتر شدند. خانمم در آوردن پسر بیشتر علاقه داشت. میگفت باید پسر ما جوره شود ولی بازم دختر به دنیا میآورد … دخترانم بسیار با استعداد اند. من آنها را بسیار دوست دارم ولی همسرم همچنان ناراحت است.»
او آرزو دارد حکومتداری الکترونیکی را در افغانستان مرسوم و فراگیر بسازد و برای این آروز، هفت سال تلاشهای شبانهروزی انجام داده است. حالا تقریبن 97 درصد مردم لغمان به خدمات مخابراتی دسترسی دارند. در نقطهنقطهی ولایت لغمان آنتن وجود دارد. اما تنها ارتباطات از طریق موبایل او را راضی نکرده است، او شبکههای مخابراتی را وادار به سرمایهگذاری در زمینهی انترنت در لغمان کرده است. حالا خدمات 3G و فایبر نوری نیز در آن ولایت فعال است. سالی که او تازه به ریاست مخابرات ولایت لغمان رسیده بود، عواید مخابرت فقط یک میلیون در سال بود ولی حالا این ریاست سالانه بیش از هفت میلیون افغانی عواید به دست میآورد.
بخش از این عواید از طریق عرضهی کورسهای آموزشی تکنالوژی حاصل میشود. او آموزش تنکنالوژی را در سطح تمام ولسوالیهای لغمان گسترش داده است. تمام ماموران خدمات ملکی را رایگان و دیگران را در مقابل پول آموزش میدهد. او دهها مکتب و شفاخانه و دانشگاه را در ولایت لغمان با صدها پایه کمپیوتر به تکنالوژی مجهز کرده است که همه به انترنت وصل است.
میگوید یگانه راه بیرون رفت از فساد و از بین بردن فاصله میان مردم و دولت «حکومتداری الکترونیکی» است. از این طریق دولت میتواند، خدمات بهتر، شفافتر و زودتر به مردم ارایه کند. «من برای تحقق این رویا شبوروز کار میکنم. حالا تمام کارهای ریاست مخابرات در لغمان الکترونیکی است. از اجرای معاشات تا صوانح مامورین …»
او تمام آنتنهای مخابرات آن ولایت را به سیستم جیآی اس وصل کرده است. حالا از دفتر خود میتواند نظارت کند که کدام آنتن تا کدام ساحه سیگنال فرستد یا کدام آنتن عوارض پیدا کرده است. در حالی که پیش از او فقط 30 پایه آنتن در ولایت لغمان در وزارت مخابرات ثبت شده بود. «من 83 پایه آنتن در سطح ولایت را ثبت کردم و به وزارت فرستادم. یعنی بالاتر از 30 پایه را کمپنیها بدون مجوز رسمی نصب کرده بودند و فیسش را نمیدادند و کتمان مالیه میکردند که میشود بیشتر از 50 درصد.»
ابنکار دیگری او طراحی یک سیستم کمپیوتری برای پروسهی حجاج است. اسمنویسی، قرعهکشی و خیلی چیزهای دیگر به سادگی از طریق این سیستم اجرا میشود. این ابتکار او وزیر حج و اوقاف وقت را آنقدر خوشحال میکند که هم برایش تقدیرنامه میدهد، هم یک سفر رایگان حج و هم یک ساعت از مکه برای او تحفه میآورد. یک نسخهی سیستم او را وزرات حج و اوقاف انکشاف داده و در سراسر افغانستان مورد استفاده قرار داده است.
او افزون بر آن یک سیستم دیگر برای شهدا ومعلولین ساخته است. تنها در ولایت لغمان در حدود شش هزار معلول و ورثهی شهدا زندگی میکنند. با سیستم که آقای شمس ساخته است، دیگر معلولین روزها منتظر نمیماند و ادارهبهاداره نمیدوند، به سادگی و با وارد کردن شمارهی کتابچهیشان کارهایشان سامان میگیرند. او چند سیستم دیگر برای دفتر ولایت لغمان نیز ساخته است.
میگوید اینها وظیفهی مخابرات نیست ولی وزارت مخابرات باید در زمینهی تسهیل حکومتداری الکترونیکی کار کند. میگوید من خودم شبها تا صبح پشت کمپیوتر نشستهام و این سیستمها را ساختهام.
خون دل خوردن برای آزمون کانکور
از میان ده فردی که به خاطر شایستگی و خلاقیت در خدمات ملکی مورد تقدیر قرار گرفتند مورد آن فرد نیست، یک جمع است؛ «تیم کانکور و ادارهی ملی امتحانات». این تیم موفق شده است که از سال 1395 به این سو روند آزمون سراسری کانکور را اصلاح کند و قناعت همه را از برگزاری این پروسه حاصل کند. در حال حاضر در راس این اداره «عبدالقدیر خموش» قرار دارد.
آقای خموش 46 ساله است. در سال 1352 در تپهسلام کابل به دنیا آمده است. در سال 1368 از لیسهی نادریه فارغ شده است. با سپری کردن امتحان کانکور به انستیتوت پیداگوژی وارد شده است. همزمان با ورود او به دانشگاه، جنگهای داخلی نیز بر کابل مستولی میشود و او در آخر دههی شصت در اثر اثابت یک راکت کور در خیرخانه از ناحیهی پاها و دستهایش زخمی میشود. یک فصل تمام دست از پا درازتر در بستر میخوابد. نه، دراز میکشد، چون درد داشته و خطر این که دستش قطع شود نیز وجود داشته، به این خاطر خوابش نمیبرده است.
به هر حال، نجات پیدا میکند و در زمان طالبان از آن انستیتوت فارغ میشود و در همان انستیتوت به حیث استاد مقرر میشود. بعد آمر دیپارتمنت زبان پشتوی آن انستیتوت میشود و آن سالها سالهای سختیست او در آن سالها از چندبار مرگ حتمی نجات پیدا میکند. به یاد میآورد که روزی تفنگداران او را از تکسی به دلیل اینکه مربوط به یک قوم خاص است، پایین میکنند و او فرار میکنند و تفنگداران فیر میکنند ولی گلولهها به او نمیخورد. یک روز دیگر در حالی که همه در حال گریختن است و تفنگها بیوقفه فیر میکنند، مردم که پیش از او می دوند گلوله میخورند به زمین میافتند ولی او جان سالم به در میبرد.
وقتی در سال 1382 انستیتوت پیداگوژی به تعلیم و تربیه ارتقا میکند او یکسال به حیث معاون تدریسی در آن کار میکند و بعد به حیث استاد. افزون بر فعالیتهای دانشگاهی او تقریبا یک دهه کارمند ارشد کلیدگروپ نیز بوده است. در مجلههای کلید و مرسل قلم زده است، در رادیوی کلید برنامه اجرا کرده است و با دهها هفتهنامه و ماهنامه و مجله دیگر نیز کار کرده است.
آقای خموش در سال 1390 نزدیک به یک سال به حیث معاون اداری دانشگاه پکتیا ایفای وظیفه میکند. در سال 91 به ریاست دانشگاه غزنی معرفی میشود و سه سال به صفت ریس دانشگاه غزنی کار میکند. در سال 94 دوباره به کابل میآید و به تیم امتحان کانکور در وزارت تحصیلات عالی معرفی میشود.
در آن زمان جاوید رسولی به حیث ریس عمومی ریاست امتحانات کانکور مقرر شده است و عبدالقدیر خموش به حیث آمر کمیتهی استادان مشغول به کار میشود. این در حالی است که وضعیت کانکور سالهاست که بحرانی است؛ شفافیت وجود ندارد، حقبهحقدار نمیرسید، امکان هرنوع تقلب از دستبرد در پرسشها، تا دخالت زورمندان محلی، شفافیت و عادلانهبودن نتایج را کدر میسازد. همه تغییر میخواهد و اصلاح.
جاوید رسولی، رییس و عبدالقدیر خموش آمر کمیتهی استادان و دیگر همکارانش تصمیم میگیرد تغییر بیاروند. چگونه؟ باید چه کار کنند؟ چندین جلسه میگیرند. آسیبپذیریها را یادداشت میکنند. کانکور از کجا خراب است؟ از وسایل الکترونیکی؟ فشار زمامداران محلی؟ تیم ممتحن که به ساحه میرود؟ مداخلهی پارلمان؟ و … در نهایت چه بکنیم؟ تصمیم میگیرند که این کارها را انجام دهند: 1ـ ایستادگی در برابر نابسامانیها و تهدیدها. 2ـ تغییر وسایل و امکانات تخنیکی و شیوهی کار. 3ـ کاهش تهدیدها و فشارهای خارجی و …
یک برنامهی دقیق طراحی میکنند. از رهبری وزارت و بعد از رییسجمهور میخواهند تا قاطعانه از کمیتهی برگزاری امتحان کانکور حمایت کنند. رییسجمهور از طریق ویدیو کنفرانس به تمام والیان 34 ولایت هدایت میدهد که کسی در روند برگزاری کانکور دخالت نکند و با همکاران این پروسه همکاری کنند. کمتیه هم بانک سوالاتش را به قدر کافی غنی میسازد. برای هر آیدینمبر یک کتابچهی مخصوص چاپ میکند. ـ پیش از آن برای هر ولایت فقط چهار کتابچهی سوالات وجود داشت ـ اعضای کمیته شخصا به ولایات میروند و به هیچ کس اجازهی آوردن موبایل را در صحنهی امتحان نمیدهد. زورمندان، وزارت معارف و دیگر مقامات را از آمدن در صحن امتحان ممنوع میکنند. در یکی از ولایتها حتا مانع آمدن والی به محل امتحان میشود.
کانکور سال 1395 با همین شیوه برگزار میشود. در آن سال آنها اخطار به مرگ دریافت میکنند، مورد پرتاب بمب دستی قرار میگیرند، از سوی زورمندان لتوکوپ میشوند، متهم به قومگرایی میشوند، اما بی پروا کار خودشان را انجام میدهند.
در سالهای بعد نتایج بهتر میشود، استفاده از بیومتریک را نیز بر اصلاحات ماقبل میافزایند. وضعیت آن قدر تغییر میکنند که در بعضی ولایات دیگر حتا والیان و اعضای شورای ولایتی را نمیتوانند راضی کنند تا در گشایش امتحانات شرکت کند.
آنها سالانه در موقع بازیابینتایج برای یک هفته قرنطین میشوند. در این مدت وُرسیها مهر و لاک میشود، دروازهها بسته میشود، دروازهی عمومی قطع میشود، رفتوآمد منع میشود. تلفنها ضبط میشود، هیچ کاغذ و کمپیوتر و موبایل و فلش در داخل اجازه نیست.
آقای خموش قصه کرد: «مثل یک بندی… هیچگونه رابطهای با بیرون نداریم. به همین شکل هم کار کردیم. همه ناشدها را شد کردیم. همهی تشویشها را هم مرفوع کردیم. از رییسجمهور گرفته تا وزیر و دانشآموزان.»