طالبان و ماهیت در حال تغییر ناسیونالیسم پشتون

طالبان و ماهیت در حال تغییر ناسیونالیسم پشتون

نشنال انترست – محمد ایوب

حالا که حرف از خروج امریکا از افغانستان است، ضروری است که یک ارزیابی عینی در مورد آینده‌‌ی افغانستان از طریق در نظرگرفتن متغیر ناسیونالیسم پشتون به عنوان یک عامل، که در حال حاضر عمدتا طالبان از آن حتا اگر به شکل تحریف شده‌ی آن، نمایندگی می‌کند، صورت بگیرد. آنچه که جذبه‌ی طالبان را قدرت بخشیده است، توانایی این گروه در به کارگیری از اصطلاحات مذهبی، آرمان‌های دیرینه‌ی پشتون برای تسلط در افغانستان و نیز ناسازگاری طوایف افغانستان با دخالت خارجی در سرزمین‌شان است. این عوامل دست‌کم از قرن نوزده به این‌سو در سیاست افغانستان ثابت بوده و احتمالا پس از خروج امریکا نیز با زور به قبولاندن خود بر جو سیاسی-اجتماعی افغانستان ادامه می‌دهد.

اکثر پشتون‌ها که بیش از چهل درصد نفوس افغانستان را تشکیل می‌دهند، معتقدند که براساس تاریخ سه صد سال گذشته‌ی افغانستان که در طول آن اکثرا سلسله‌های پشتون بر افغانستان حکم‌رانی می‌کردند، آن‌ها حاکمان برحق این کشور اند. با اینکه قوم فارسی زبان تاجیک که نزدیک به یک-چهارم نفوس افغانستان را تشکیل می‌دهند، نسبت به قبایل پشتون شهری‌تر و تحصیل‌کرده‌تر هستند و بخش اساسی بروکراسی افغانستان را تشکیل می‌دهند، اما سلسله‌های حاکم در این کشور همیشه پشتون بوده‌اند.

آنچه که بسیاری از پشتون‌ها آن را به عنوان نظم سیاسی «طبیعی» در افغانستان در نظر گرفته بودند، اساسا نخست با تهاجم شوروی به افغانستان در سال 1979 و سپس با حمله امریکا به این کشور در سال 2001 تغییر کرد. حمله‌ی امریکا با کمک نیروهای اتحاد شمال عمدتا تاجیک کلید خورد که در دوره‌ی اولیه پس از حمله به حاکمان بالفعل این کشور تبدیل شدند. این رویدادها قبایل و نخبگان پشتون را که تا حدی مسئول ظهور طالبان پشتون در سال 1994 بودند، رنجاند. علل فوری ظهور طالبان، واکنش به ترس از سلطه‌ی تاجیک‌ها و هرج و مرج ناشی از درگیری گروه‌های مجاهدین با یک‌دیگر پس از خروج شوروی برای کنترل افغانستان بود. طالبان از 1996 تا 2001 مقرراتی را به اجرا درآورده بودند و بر نزدیک به سه-چهارم خاک افغانستان حکومت کردند. به رغم تفسیر تحریف‌شده‌ی آن‌ها از اسلام و رفتار خشونت‌آمیز، آن‌ها توانسته بودند درجه‌یی از بزرگی و منزلت را برای پشتون‌ها که به نظر می‌رسید بار دیگر سرنوشت کشور را در کنترل گرفته‌اند، باز گردانند.

خشم پشتون علیه دخالت خارجی که باعث مخالفت آن‌ها با تهاجم شوروی شد و اکنون انزجار [پشتون‌ها را] نسبت به حضور نظامی امریکا در افغانستان دامن می‌زند، تاریخ طولانی دارد که به مقاومت پشتون‌ها در برابر نفوذ و دست‌درازی‌های بریتانیا در قرن نوزدهم بر می‌گردد. این خشم و انزجار با موفقیت بریتانیا در تقسیم سرزمین‌های پشتون در شرق و جنوب‌شرق افغانستان از طریق کشیدن خط دیورند که بخش بزرگی از قلمرو پشتون را به هند بریتانیایی که اکنون به کشور پاکستان تبدیل شده متصل می‌کند، شدت یافت. دیورند برتری دموگرافیک پشتون در افغانستان را به شدت کاهش داد. مخالفت با خط دیورند دلیل اصلی این بود که افغانستان به شمولیت پاکستان به سازمان ملل متحد در سال 1947، به تنهایی رأی مخالف داد. به طور سنتی، ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) پشتون در افغانستان براساس قومیت، وفاداری‌های قبیله‌یی و تعهد به پشتون‌والی، کد اخلاق سنتی و قبیله‌یی پشتون‌ها بوده است، نه اساسا اعتقادات دینی این مردم. این امر ضدیت و خصومت افغانستان با کشور همسایه و مسلمان پاکستان را در سه دهه‌ی اول موجودیت پاکستان، توضیح می‌دهد. قبل از کودتای داوود در سال 1973 که سلطنت را در افغانستان سرنگون کرد، دولت معمولا در خصومت‌اش با پاکستان که عمدتا به لفاظی‌های ضد پاکستانی محدود بود، کنترل می‌کرد. با این‌حال، احزاب پشتون از قبیل حزب افغان ملت، در ابراز خصومت علیه پاکستان بر سر مسئله‌ی «پشتونستان» بی‌باک‌تر بودند. در این وضعیت، دو کشور چندین بار، به‌ویژه پس از سردار داوود خان که بیشتر از موضع ناسیونالیست‌ پشتون نمایندگی می‌کرد و در سال 1973 قدرت را در کابل به دست گرفت، تا آستانه‌ی درگیری مسلحانه پیش رفتند.

تهاجم شوروی به افغانستان در دسامبر سال 1979، ماهیت ناسیونالیسم پشتون و رابطه‌ی آن را با پاکستان به صورت اساسی تغییر داد. این تهاجم منجر به حمایت امریکا و عربستان سعودی از شورش افغان‌ها شد و پاکستان به عنوان مرکز تهیه و توزیع سلاح‌های امریکایی و پول عربستان سعودی به قبایل در حال جنگ با شوروی‌ها و دولت نیابتی آن‌ها در کابل عمل کرد. این حمله همچنین به ورود ایدئولوژی سعودی-وهابی به افغانستان از طریق مدرسه‌هایی منجر شد که با کمک مالی سعودی برای کودکان مهاجر در مرز پاکستان و افغانستان تاسیس شده بودند. طالبان (به معنی دانش‌آموزان) محصول همین مدرسه‌ها بودند. این مدرسه‌ها با تبلیغ وهابیت، ناسیونالیسم پشتون را با نسخه افراطی از اسلام سیاسی درآمیخت که یکجا با ترس و آرمان‌های پشتون، پدیده‌ی طالبان را تعریف کرد. این امر پیامدهای مهمی برای ماهیت ناسیونالیسم پشتون هم در افغانستان و هم در پاکستان داشت.

همزمان، تهاجم شوروی به افغانستان ماهیت رابطه‌ی پاکستان با ناسیونالیسم پشتون را دگرگون و آن را از خصومت به حمایت و اعانت تغییر داد. حمایت پاکستان از شورش قبیله‌ای علیه تهاجم شوروی، باعث شد قبایل پشتون به حسن نیت پاکستان وابسته شوند و نیز از سوی دیگر، تصویر پاکستان را در میان پشتون‌ها، از یک دشمن بالقوه به یک دوست قابل‌اعتماد تغییر داد. پس از خروج شوروی از افغانستان، پاکستان به خشونت و ویران‌گری این کشور به عنوان یک فرصت استراتژیک بزرگ نگاه کرد و کمک‌های نظامی و سیاسی خود را به طالبان پشتون که در سال 1994 از کندهار ظهور کردند، رساند. اوج این استراتژی، نصب رژیم طالبان در کابل با کمک نظامی پاکسان در سال 1996 بود.

حضور طالبان در سکان قدرت، پاکستان را در صورت وقوع درگیری آینده با هند – که پاکستان از 1971 به این‌سو در پی آن بود – از عمق استراتژیک برخوردار کرد. همچنین این امر به پاکستان فرصت داد تا از خاک افغانستان و نیروی انسانی‌ قبیله‌یی این کشور برای ایجاد و آموزش سازمان‌های تروریستی استفاده کند؛ سازمان‌هایی که توسط پاکستان در کشمیر تحت کنترل هند که از 1991 به این‌سو گرفتار آشوب می‌باشد، استفاده شده‌اند. حمایت پاکستان از این ناسیونالیسم الهام‌گرفته‌ی مذهبی پشتون، مشکل ناسیونالیسم فرعی پشتون را در پاکستان، با تصویرکردن اسلام‌آباد به عنوان متحد طبیعی آرمان‌ها و جاه‌طلبی‌های سیاسی پشتون، تا حد زیادی حل کرد.

با اینکه پاکستان ظاهرا در سال 2001 و تحت فشار امریکا رویه‌اش را تغییر داد و به «جنگ علیه تروریسم» واشنگتن پیوست – تا به این ترتیب یک بار دیگر با پشتون‌ها بیگانه شود – اما به طور مخفیانه به حمایت از گروه‌های طالبان در داخل افغانستان که با نیروهای امریکایی و ائتلاف در حال جنگ بودند، ادامه داد و به این ترتیب بخشی از اعتبار خود را در میان پشتون‌ها حفظ کرد. از سوی دیگر، پاکستان به رهبری طالبان پناه داد و رهبران طالبان کویته و بلوچستان را مقر جدید طالبان ساختند. با وجود خشم امریکا به خاطر دو رویی اسلام‌آباد، این استراتژی پاکستان را از سود خوبی بهره‌مند کرد که احتمالا با خروج امریکا از افغانستان، افزایش می‌یابد. پس از خروج امریکا از افغانستان، احتمال دارد که پاکستان به عنوان کارگزار و دلال اصلی قدرت در افغانستان ظاهر شود.

هرچند نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که اکثریت افغان‌ها از طالبان حمایت نمی‌کنند، اما ماهیت چندپارچه و ناتوان نظام حاکم، فساد و ناکارآمدی آن، به طالبان کمک کرده است تا حمایت‌های تازه‌ای را در میان مردم پشتون به دست آورند. افزون بر آن، این همان رضایت نیابتی است که بسیاری از پشتون‌ها آن را در مخالفت طالبان در برابر آنچه که آن‌ها دولت دست‌نشانده‌ی امریکا در کابل می‌دانند، احساس می‌کنند. این امر باعث می‌شود که طالبان در افغانستان یک نیروی سیاسی قابل‌دوام (موفق) باشد.

مذهب یگانه محرک بازخیزش طالبان در افغانستان نمی‌باشد. جستجوی جایگاه و منزلت پشتون و حس انتقام‌گیری، اگر نه بیشتر، به اندازه‌ی محرک مذهبی در بازخیزش طالبان نقش دارد. با اینکه طالبان در موقعیتی نیستند که بر کل کشور حکومت کنند – و مطمئنا نمی‌توانند مناطق شهری را از آن خود کنند – اما مناطق روستایی و قلمروهای بزرگ را در ولایت‌های عمدتا پشتون‌نشین در شرق و جنوب‌شرق افغانستان تحت کنترل دارند. به عبارت دیگر، آن‌ها در موقعیتی قرار دارند که کشور را غیرقابل کنترل سازند و جنگ داخلی را تا بی‌نهایت ادامه دهند، زیرا آن‌ها کنترل تجارت مواد مخدر را که فعالیت‌های نظامی این گروه را تأمین می‌کند، در اختیار دارند و این کنترل به آن‌ها کمک می‌کند، در صورت بازماندن از جلب حمایت فعال، رضایت [مردم را] خریداری کنند [سربازگیری]. خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، به طالبان فرصت بیشتری می‌دهد تا از یک سو حوزه و دامنه‌ی عملیات‌شان را گسترش دهند و از سوی دیگر، قدرت چانه‌زنی بیشتری را در عرصه‌ی سیاست و دولت شکست‌خورده‌ی افغانستان داشته باشند.

بنابراین مهم است که با طالبان – اگر قرار است که به عنوان یک قدرت قابل دوام دیده شود – باید رایزنی شود و در ساخت هرگونه نظام آینده برای افغانستان گنجانده شود. دولت ترمپ از این حقیقت آگاه است که نمی‌توان آرزوی حذف طالبان را در سر داشت و اینکه صلح پایدار در افغانستان تنها از طریق مشارکت آن‌ها در روند صلح به دست می‌آید. واشنگتن، هم براساس نیروی پایداری که از سوی طالبان نشان داده شده است و هم به خاطر توانایی این گروه برای مختل‌کردن هرگونه نظم سیاسی که دست‌کم برخی از اهداف این گروه را برآورده نکند، به این نتیجه‌گیری رسیده است. 

در نتیجه، زلمی خلیل‌زاد نماینده‌ی ویژه‌ی رییس‌جمهور ایالات متحده برای صلح افغانستان، در ماه‌های اخیر دو بار با نمایندگان طالبان در قطر دیدار کرده است. اینکه این نشست‌ها نتیجه‌ی مثبتی در پی دارد یا خیر، هیچ‌کس نمی‌داند. اما این که واشنگتن بالاخره از این واقعیت آگاه شده است که طالبان بخش جدایی‌ناپذیر عرصه‌ی سیاسی افغانستان است و باید در ساختن آینده‌ی سیاسی این کشور گنجانده شود، نشانه‌ی خوبی است. با این‌حال، دولت‌ ایالات متحده باید فراتر از صرفا به رسمیت‌شناختن ظرفیت مخرب طالبان اقدام کند و بداند که طالبان واقعا اهداف سیاسی بخش قابل‌توجهی از جمعیت پشتون افغانستان – که تا حال بزرگ‌ترین تشکیلات قومی افغانستان را تشکیل می‌دهند – را انعکاس می‌دهند و اینکه نمی‌توان در افغانستان بدون درنظرگرفتن و برآورده‌ساختن آرزوهای پشتون، به صورت مؤثر حکومت کرد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *