عمق خون‌بار یک استراتیژی؛ انگیزه‌های حمایت پاکستان از طالبان چیست؟ ‌| بخش هفتم

عمق خون‌بار یک استراتیژی؛ انگیزه‌های حمایت پاکستان از طالبان چیست؟‌| بخش هشتم

یاسین احمدی

افغانستان و بنیاد‌گرایی اسلامی

تا قبل از هجوم نظامی شوروی در افغانستان، مردم این سرزمین با مباحثی مانند بنیاد‌گرایی اسلامی آشنایی اندکی داشتند. هر چند قبل از این تاریخ نیز جنگ‌های با ماهیت ایدئولوژیک در این کشور شکل گرفته بود، اما تا آن حد نبود که بتواند در لایه‌های زیرین اجتماع رسوخ داشته باشد. جنگ‌های امیر عبدالرحمن علیه هزاره‌ها هر چند یک جنگ سیاسی در چارچوب قدرت بود، ولی برای پایان دادن هرچه زودتر به آن و بسیج عمومی پشتون‌ها و انحراف ذهنیت پشتون‌ها از اختلافات داخلی اقوام درگیر قدرت پشتون، امیر در این جنگ از حربه‌های ایدئولوژیکی سود برد. با تمام این‌ها بازهم پدیده‌ای بنیاد‌گرایی اسلامی در افغانستان اوج نگرفت ولی حضور ارتش سرخ در افغانستان و حمایت همه‌جانبه‌ی اتحاد شوروی از دولت وابسته به خود در کابل-در چارچوب کلیشه‌های دوران جنگ سرد-امریکا را به حمایت از نیروهای اسلام‌گرا سوق داد. مدارس مذهبی در پاکستان با حمایت گسترده‌ی دولت عربستان سعودی و کشورهای عرب حوزه‌ی خلیج فارس در این راستا نقش محوری و درخشانی ایفا می‌کردند.

در دوران جهاد علیه نیروهای کمونیست مستقر در کابل و مبارزات آنان، تحصیل کودکان افغانی در مدارس مذهبی از جاذبه‌ی بسیار برخوردار شد. (کولایی 1376صص102-103) این مدارس که اساسا کودکان دچار محرومیت شدید افغان را پذیرا می‌شدند، به ترویج مباحث تفرقه‌بر‌انگیز سیاسی می‌پرداختند. حجم عظیم مشکلات افغان‌های پناهنده در پاکستان این فعالیت‌ها را تحت تأثیر قرار می‌داد. این وضعیت به‌گونه‌ی بالقوه ساختار نظام دین‌مداری در افغانستان را دچار تحول می‌ساخت و زمینه‌های بنیاد‌گرایی اسلامی را به گونه‌ی تدریجی فراهم می‌نمود. بر اساس آمار رسمی که مسئولان سازمان موسوم به اتحاد تنظیمات مدارس در این کشور ارایه می‌کنند، حدود بیست هزار مدرسه‌ی دینی با بیش از دو میلیون شاگرد در پاکستان ثبت شده است. مولانا محمد‌حنیف جالندهری، از مسئولان ارشد اتحاد تنظیمات مدارس پاکستان می‌گوید، در این مدارس که از سوی مکتب‌های فکری شیعه، بریلوی و دیوبندی اداره می‌شوند، حدود دو میلیون نفر به شمول شاگردان مرد و زن مصروف آموزش علوم دینی اند. تاج‌محمد لنگاه، رهبر حزب سیاسی موسوم به «پاکستان سرائیکی پارتی» می‌گوید، بیشتر مدارس در جنوب پنجاب از سوی جمعیت علمای اسلام (جی یو آی) به رهبری مولانا فضل‌الرحمن اداره می‌شوند. آقای لنگاه می‌گوید: «طالبانی که در افغانستان هستند و طالبان که در پاکستان هستند، همه مربوط جی یو آی هستند.» او می‌افزاید: «‌گروه‌های موسوم به سپاه صحابه، لشکر جنگوی، تحریک ختم نبوت و لشکر محمد، همه‌ی این‌ها نیز وابسته به جمعیت علمای اسلام (جی یو آی) هستند.

این رهبر سیاسی می‌گوید: «منطقه‌ی سرائیکی از نگاه سیاسی مرکز جی یو آی تلقی می‌شود و افراد زیادی از این منطقه برای فعالیت در ایالت خیبر‌پختونخواه (سرحد سابق) و مناطق قبایلی مورد استفاده قرار می‌گیرند. (بی بی سی 16جون 2010).

طلبه‌هایی که در این مدارس تحصیل می‌کردند در شرایط دشوار اقتصادی-اجتماعی قرار داشتند. (مژده 1382‌/ 32) وضعیت پرمشقت آنان در پاکستان و اردوگاه‌های پناهندگان زمینه را برای پذیرش آموزش‌های سرشار از تفرقه و نفرت فراهم آورده بود. نیروهای سیاسی پاکستان نیز در این مدارس فعالیت خود را گسترش دادند.

«جمعیت العلمای اسلامی پاکستان و جماعت اسلامی هریک در چارچوب دیدگاه‌ها و اهداف خود به اعمال نفوذ در این مدارس پرداختند. اختلاف نظر گروه‌های مذهبی سیاسی پاکستان به این مدارس راه یافته بود. از سپتامبر 1996 طالبان (فارغ التحصیلان و طلبه‌های مدارس مذهبی پاکستان) با کمک سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان (آی اس آی) و حمایت کامل امریکا تلاش برای سیطره بر افغانستان را گسترش دادند. دولت امریکا در تثبیت قدرت طلبان حمایت خود را روشن ساخت. طالبان با وعده‌ی ایجاد و تثبیت امنیت در افغانستان که شرط ضروری دسترسی پاکستان به آسیای مرکزی بود، فعالیت خود را گسترش داد و اقدامات نظامی وسیعی را تحقق بخشید. جنگ، خستگی از درگیری‌های نظامی متوالی و مستمر و وعده‌ی برقراری صلح و آرامش در افغانستان زمینه را برای گسترش نفوذ طالبان و اندیشه‌های بنیاد‌گرایانه‌ای آنان فراهم ساخت. برای دولت امریکا تثبیت شرایط سیاسی-نظامی در افغانستان برای تحقق بخشیدن به مسیر ترانزیتی افغانستان-پاکستان برای محروم کردن ایران از منافع طبیعی خود به اندازه‌ی کافی اهمیت داشت تا حمایت آن را از استقرار طالبان محقق سازد. (مژده، پیشین 146-47) ولی طالبان که از روستاها برخاسته و در شرایط دشوار و مشقت‌بار پرورش یافته بودند، قادر به اجرایی کردن ادعاهای اعلام‌‌شده‌ی خود نبودند.

در طول سالیان جهاد که امریکا تقویت «بنیادگرایی اسلامی» را برای تضعیف اتحاد شوروی در افغانستان مورد توجه قرار داده بود، با توجه به فراملی بودن این ایده‌ها افراد و گروه‌هایی از دیگر کشورهای اسلامی به افغانستان هجوم آوردند. داوطلبان بسیاری از کشورهای اسلامی برای مشارکت در مبارزه‌ی مقدس در کنار نیرو‌های جهادی افغان کشور خود را ترک کردند و در عرصه‌های نبرد درافغانستان حاضر شدند. بن لادن، فرزند یکی از ثروتمندان عربستان سعودی یکی از آنان بودکه بعدها توانست رهبری بزرگترین گروه بنیادگرای رادیکال، یعنی سازمان القاعده را به عهده گرفته و در فرصت مناسب تمامی سیاست‌ها و استراتیژی غرب را در اکثر کشورهای جهان به چالش بکشاند. وی با طرح ایدئولوژی نوین برای اولین بار اصطلاح جدید نو بنیادگرایی اسلامی را بنا نهاد. این گونه از بنیادگرایی اسلامی ضمن پذیرش عده‌ای از آموزه‌های بنیادگرایی اسلامی، آموزه‌های نوینی را ترویج کرد که سیطره بر زمام امور سیاسی و و ایدئولوژی جهان‌وطنی یکی از آن‌ها بود.

بدون تردید بنیادگرایی یک پدیده‌ی فرهنگی ‌و دارای ریشه‌های متعدد و متکثر است. قصد ما در این نوشته نه ریشه‌یابی و تحلیل فلسفی بنیادگرایی به طور مطلق، بلکه جست‌وجوی ریشه‌های بنیادگرایی اسلامی در افغانستان است که علاوه بر اشترا کات آن با بنیادگرایی معاصر، امتیازاتی از قبیل تقلیل دادن ادعاهای جهان‌گرایی در ایدئولوژی قومی را باخود به همراه دارد. سه دهه مبارزات و پیکار در افغانستان گروه‌هایی را پدید آورد ‌که با ایدئولوژی اسلامی در صحنه‌ی معادله‌ی قدرت و مبارزات سیاسی حضور یافته بودند. این گروه‌ها علی‌رغم ویژگی‌های منحصربه فرد خود، یعنی رویکرد قوم‌گرایانه به اسلام، همچون جنبش‌های نوپای دیگر افغانستان شکل گرفته‌اند. بنابراین برای ریشه‌یابی جنبش بنیادگرایی در افغانستان باید به فراسوی قلمرو این سرزمین چشم دوخت که طرح مسایل چون «احیای اندیشه‌ی دینی، بیداری دینی و بازسازی تفکر دینی» در دو سه قرن اخیر که از سوی رهبران علما و مصلحان و متفکران جهان اسلام به منظورحل و رفع عقب‌ماندگی و انحطاط داخلی و نیز برخورد با مسأله‌ی هجوم فرهنگ و تمدن استعمار غربی طرح و دنبال شد، استنادکرد. (صلصال2009/2)

ریشه‌های این جنبش به لحاظ تاریخی به دونحله‌ی فکری اهل حدیث و اشاعره به عنوان دو فرقه‌ی مسلط قرن دوم هجری و بیشتر به اهل حدیث برمی‌گردد که رهبری آن را افرادی همچون احمد ابن حنبل (قرن چهارم) ابن تیمیه (قرن هشتم) و محمد ابن عبدالوهاب(قرن دوازدهم) به عهده دارند. البته این‌ها جزء مهمترین افرادی بودند که در بنیادگرایی پیش‌گام بودند و اگر نه ابن سلامه، ابن جزم، قاضی موسی عیاض و… نیز افرادی بودند که عقیده‌ی بنیاد‌گرایی را ترویج می‌کردند. (صلصال پیشین)

از آن‌جایی‌که افغانستان کشوری است که خود نتوانسته است در سه قرن اخیر متفکر دینی و اجتماعی و حتی ادبی را در جامعه‌ی خود عرضه کند، در جنبش اسلامی نیز نتوانست متفکری از درون خود به جامعه تحویل دهد. از این رو این جنبش بیشتر از متفکرانی اسلامی در پاکستان، ایران و مصر الگو برداری می‌کردند. در یک چنین شرایطی بود که سرزمین افغانستان علی‌رغم انحطاط داخلی و تهاجم فرهنگی بیگانه مورد تجاوز نیز قرار گرفت و بحرانی جدیدی فراروی مردم این سرزمین گشوده شد که ظهور جنبش‌های اسلامی پاسخی به این بحران‌ها بود و اولین نطفه‌ی آن در عصر داوود تکوین یافت که باکودتای کمونیستی به جنبش سراسری تبدیل گشت و در همین راستا بود که گرایش‌های بنیادگرایانه به صورت جدی وارد معادلات سیاسی افغانستان شد. این جنبش‌ها نیز به علت واراداتی بودن خود و نداشتن اطلاعات کافی از ساختار اجتماعی و فرهنگی افغانستان به‌زودی دچار نوعی فقر تئوریکی گردیدند که در نهایت به‌جای رسیدن به آرمان‌های اسلامی‌شان به درگیری‌های درون جناحی و قوم‌محورانه روی آوردند.

ریشه‌های بنیادگرایی اسلامی در افغانستان

بدون تردید افغانستان یکی از معدود کشورهایست که که تسامح مذهبی درآن موج می‌زند. جریان‌های بنیادگرایی و یا نحله‌های فکری چپ کمتر اقبالی برای ایجاد شعله‌ور ساختن تنور اختلافات مذهبی در این کشور داشته است.  هرچند تلاش‌های فراوانی در بخش عمیق‌سازی اختلافات مذهبی صورت گرفته است، ولی این تلاش‌ها هیج وقت نتوانسته است که انگیزه‌ی مذهبی برای جنگ‌های داخلی خلق نماید. چنین روحیه‌ای مردمی در افغانستان نمایان‌گر آن‌ است که روح این دیار با پدیده‌ای بنیاد‌گرایی بیگانگی دارد. بنابرین پدیده‌ی بنیادگرایی در این دیار بیشتر کالای وارداتی محسوب می‌گردد. بنابرین شایسته است قبل از همه به بحث پیشینه و ریشه‌های بنیادگرایی در افغانستان پرداخته شودکه تفکر دینی و مذهبی جنبش طالبان را به‌عنوان نماینده‌ی اصلی این جریان مورد بررسی قرار خواهیم داد.

جنبش طالبان به عنوان نماینده‌ی اصلی بنیادگرایی اسلامی در افغانستان امروز، جنبشی است تشکیل یافته از علما و طلاب مدارس دینی افغانی که عمدتا در پاکستان تحصیل کرده‌اند. تعداد این محصلین علوم دینی که در دو دهه‌ی اخیر در داخل شهرهای پاکستان و اردوگاه‌های متعلق به مهاجرین در دو ایالت بلوچستان و سرحد مشغول فراگیری علوم قرآنی و حدیثی بوده‌اند، به هزاران نفر می‌رسد.

پس از کودتای کمونیستی سال 1357 در افغانستان و اشغال این کشور به وسیله‌ی ارتش اتحاد شوروی سابق در زمستان سال 1358، صدها هزار شهروند افغانی از شهرها و دهات‌شان به جانب پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجرین اکثرا در داخل اردوگاه‌هایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل با حمایت‌های وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تاسیس شده بود، اسکان داده شدند. نسل جدید این مهاجرین که در اردوگاه‌ها و یا شهرهای پاکستان نشو و نما یافته بود، به راحتی جذب مدارس دینی موجود در این کشور گردیده و در آن‌جا مشغول فراگیری علوم دینی گردیدند. ‌گرایش نسل جدید خانواده‌های مهاجرین به مدارس علوم دینی، دلایل ایدئولوژیکی و اجتماعی متعددی داشت. مدارس و دانشگاه‌های دولتی افغانستان به دلیل گرایش‌های فکری خاص، خاطره‌ی ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود؛ خصوصا پس از تسلط چپ بر افغانستان مدارس دولتی، نمادی از اندیشه‌های چپی و ضد‌دینی شناخته می‌شد. از طرف دیگر در صفوف مجاهدین و مبارزین، حضور گسترده‌ و بسیار فعال علما و طلاب جوان که در دفاع از دین و وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم به جهاد اشتغال داشتند، جلب توجه می‌نمود. اینان، علما و طلابی انقلابی بودند که اکثرا نقش پیشاهنگی قیام و مبارزه را نیز دارا بودند.

از یک سو، حاکمیت فضای ایدئولوژیکی بر ملت به‌ویژه بر مجاهدین و پیشاهنگ‌شدن روحانیت در هدایت نهضت، نقش مدارس دینی و تحصیل‌یافتگان آن را در سطح جامعه به شدت افزایش داده و از طرف دیگر، هجوم گسترده‌ی مهاجرین به پاکستان، محدودیت‌های فراوانی را در زمینه‌ی مدارس جدید داخل اردوگاه‌ها ایجاد نمود. طوری که امکانات محدود این مدارس جدید، توان پوشش دادن کامل نوجوانان و جوانان مهاجر را دارا نبود. این در‌حالی بود که مدارس دینی با کمترین امکانات خویش، می‌توانست بیش از ظرفیت واقعی خود، طلبه و دانش‌آموز دینی جذب نماید. احزاب تندرو اسلامی پاکستان مانند؛ جمعیه العلماء اسلام. جماعت اسلامی و جمعیت اهل حدیث، تحت تاثیر انگیزه‌های دینی و نژادی (پشتون‌گرایی) به کمک مهاجرین افغانی شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آن‌ها تاسیس نمودند و یا این‌که آن‌ها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. ده‌ها مدرسه که به وسیله‌ی جمعیه العلمای پاکستان احتمالا جمعیه العلمای اسلام نه پاکستان بنیادگذاری شده بود، جوانان افغان را به خود جذب کردند.

افغان‌ها نیز از این‌که مدارس فوق الذکر مجانی بوده و در آن قرآن کریم و مسایل دینی تدریس می‌شد، به این مدارس پیوستند. ( هفته‌نامه همبستگی, ش 6) ‌بنابر‌این، اولین آموزه‌های بنیادگرایی طالبان در این مدارس انجام گرفت و طالبان نیز شدیدا تحت تاثیر آن‌ها واقع شدند.

ادامه دارد…