- آتلانتیک ـ الکسیس مدریگال
کریس هیوز یکی از بنیانگذاران فیسبوک در مقالهای که بهتازگی در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده بهصورت متقاعدکنندهای استدلال میکند که فیسبوک باید تجزیه شود. استدلال او بر این ایده استوار است که مارک زاکربرگ «شخص خوب و مهربان» است، اما کسی است که «قدرتش بیسابقه و غیرامریکایی است» و «نفوذش سرسامآور و بسیار فراتر از هر کس دیگری در بخش خصوصی یا دولتی است.»
یکی از مهمترین دلایل برای تجزیهی فیسبوک این است که «هیچ فردی نباید همهی قدرت را در اختیار داشته باشد.» با اینحال، آنچه که وضعیت را پیچیده میسازد، در واقع بیسابقه بودن نوع قدرتی است که مارک زاکربرگ در اختیار دارد.
به لحاظ قدرت سنتی، فیسبوک و مدیر عامل آن نظر به استانداردهای تاریخی یا معاصر، قدرت منکوبکنندهای در اختیار ندارند. به لحاظ نظامی، فیسبوک هیچکاره است. زاکربرگ هیچ ارتشی را تحت فرمان ندارد و این امر او را بهطور قابلتوجهی در ردهبندی پایینتر از رهبران چینی، امریکایی و روسی قرار میدهد. از نظر سیاسی، زاکربرگ هیچ پایگاهی ندارد و به رغم شهرت بسیارش، کاملا غیرمحبوب است. از نظر فرهنگی، زاکربرگ جذبهی استیو جابز را ندارد و نه هم کارهای خیریهاش او را به مرد نجیب و خردمندی چون بیل گیتس تبدیل کرده است. به لحاظ مالی، مارک از جملهی 10 فرد ثروتمند برتر جهان است، اما میلیاردرهای بسیار دیگری از جف بیزوس، علاقهمند به فضا گرفته تا فرزندان بازرگانان بسیار موفق، با ثروت قابل مقایسه با مارک در این جهان زندگی میکنند.
حتا شرکت زاکربرگ را اگر در مقیاس سنتی بسنجیم، صرفا یک شرکت قوی است. فیسبوک در میان 75 شرکت تولیدکنندهی درآمد قرار ندارد. این شرکت تقریبا به اندازهی شرکت معدنکاری آریزونا (Freeport-McMoran) و فولادسازی Nucor یا تقریبا 0.01 درصد کارمندان Walmart کارمند دارد. سود فیسبوک این شرکت را در میان 15 شرکت برتر قرار میدهد و به لحاظ ارزش بازار در میان 10 شرکت برتر قرار دارد. فیسبوک در کانتکست اقتصاد جهانی یک شرکت بسیار سودآور و با پتانسیل بالا به نظر میرسد، اما در هیچ استانداردی یک شرکت استثنایی نیست. (برای مثال Aramco شرکت نفت عربستان سعودی در سال 2018 حدود 224 میلیارد دالر سود داشت.)
اما تعداد کمی شرکت در جهان وجود دارد که مثل فیسبوک فقط توسط یک نفر کنترل شود. این شرکت در عصری در «سیلیکون ولی» به میان آمد که در آن بنیانگذاران کنترل قابلملاحظهی خود بر شرکتهایشان را حفظ کردند. زاکربرگ با ایجاد انواع مختلف سهام با حق رأی متفاوت در شرکتش، کنترل عملیاتیاش را بر فیسبوک حفظ کرده است، درحالیکه هنوز سهام شرکتش را به فروش میرساند. هیوز در مقالهاش خاطرنشان میکند که «هیأت مدیرهی فیسبوک بیشتر مانند یک کمیتهی مشورتی عمل میکند تا یک هیأت نظارتکننده، زیرا مارک حدود 60 درصد سهامِ دارای حق رأی را کنترل میکند.» حتا خانوادهی فورد که در دههی 1930 ساختار سهام دوگانهِی غیرمعمولی را ایجاد کردند، فقط 40 درصد سهام دارای حق رأی شرکت فورد را در اختیار دارند. در خصوص شرکت والمارت نیز خانوادهی والتون دارای کمتر از 50 درصد سهام دارای حق رأی هستند. باید بهخاطر داشت که این شرکتها، شرکتهای خانوادگی با تضادها و منافع رقابتی خودشان هستند درحالیکه زاکربرگ هم مدیر عامل فیسبوک است و هم اکثریت سهام دارای حق رأی این شرکت را در اختیار دارد. هیچ بررسی نهادی در کار نیست که زاکربرگ را در فیسبوک کنترل کند.
با اینحال، قدرت او خیلی بزرگ است. هیوز راست میگوید که ما هرگز شاهد چیزی مانند این نبودهایم. مارک زاکربرگ، فیسبوک، اینستاگرام و واتساپ ـ سه تا از پنچ محبوبترین ابزار ارتباطی در این سیاره را در کنار یوتیوب و ویچت ـ کنترل میکند. محصولات زاکربرگ در بسیاری از کشورها اینترنت است. این محصولات رسانههایی برای پخش اطلاعات ـ مانند یک روزنامه یا کانال تلویزیونی ـ و همچنین ابزارهایی برای ارتباط همتابههمتا مانند یک شبکهی مخابراتی قدیمی هستند. محصولات زاکربرگ همچنین ابزارهای حیاتی برای کسب و کارهای کوچک بهعنوان خانه انترنت، میز خدمات مشتری و پلتفرم تبلیغاتی و نیز برای فروش مستقیم از طریق ابزارهایی مانند Facebook Marketplace هستند.
زاکربرگ مانند کیست؟ شاید بتوان او را در ردیف سلاطین رسانهای مانند ویلیام راندولف هرست یا روپرت مرداک قرار داد، اما سلطانی زاکربرگ بیشتر شبیه این است که مثلا هر سه شبکهی پخش تلویزیونی قرن بیستم متعلق به یک فرد باشد، از شرکتی باشد که کاملا تحت کنترل همان فرد است و در عینحال این شرکت آدرس اصلی برای سخنرانی سیاسی و یافتن یک میکانیک برق باشد. یا شاید همانطور که بحث کردیم، او باب موسای این نسل خواهد بود؛ کسی که در تلاشش برای بازسازی نیویورک، ابتدا قدرت را از طریق ساختوساز و سپس با هر وسیلهی لازم بهدست آورد.
همانطور که مکس رید خاطرنشان کرده است، هیچکس نمیتواند واقعا بفهمد که فیسبوک چیست و به همینترتیب هیچکس نمیداند که قدرت زاکربرگ میتواند از کجا سر در آورد. با اینکه زاکربرگ وادار شده بر رقبایش چیره شود، اما او هنوز از قدرتی که در اختیار دارد، برای انجام کاری غیر از رقابت استفاده نکرده است، یا حداقل این چیزی است که ما میدانیم.
با اینحال، یک زاکربرگ شرور چه میتواند انجام دهد؟
از آنجا که فیسبوک پیشرفتهترین ابزارها را که جهان تا به حال به خود دیده، برای پیشبینی رفتار انسانها توسعه داده است و از آنجایی که بزرگترین پایگاه کاربری جهان را در اختیار دارد، این شرکت میتواند بیش از هر زمان دیگری قدرت مجابکنندهی بیشتری را بر مردم اعمال کند.
فیسبوک مردم را وا میدارد تا از محصولاتش استفاده کنند. سپس از کارهایی که مردم [به عنوان مثال در فیسبوک انجام میدهند] برای تولید اطلاعات مفیدتر دربارهی گرایشهای کاربران استفاده میکند. به این معنا که همهچیزهایی را که ما در تعاملات با این امپراتوری کنترل میکنیم ـ مانند فهرست دوستانمان، عکسها و متنهایی که پست میکنیم و مینویسیم ـ اطلاعاتی نیست که فیسبوک به دنبال آن باشد. اینها مواد خام برای فرایندهای یادگیری ماشین (machine-learning) است که قدرت واقعی فیسبوک، یعنی توانایی پیشبینی آنچه را که شما در مواجهه با تعدادی انتخابها انجام خواهید داد، تولید میکنند.
و این قدرت با توجه به دادههای سیستم و توسعهی هوش مصنوعی که از آن تغذیه میکند، در حال رشد است.
حتا اگر مارک زاکربرگ هرگز از این قدرت برای چیز دیگری جز وا داشتن من به خرید کفش ورزشی استفاده نکند، ایدهی خوبی نیست که یک نفر تا این حد ظرفیت پیشبینی دربارهی ساکنان جهان داشته باشد. اینکه زاکربرگ چنین کاری را انجام نداده است، شاید حالا بهترین استدلال برای تجزیهی فیسبوک باشد؛ زیرا خیلی دیر نشده است.
تجزیهی این شرکت احتمالا مشکلاتی را که ما به انترنت ربط میدهیم (بلافاصله) حل نمیکند. کسی چه میداند، شاید تجزیهی فیسبوک این مشکلات را حتا تشدید کند. اما یک خطر بزرگ دستکم گرفتهشده در آینده را برطرف میکند، اینکه مارک زاکربرگ تصمیم میگیرد قدرت فوقالعادهای را که تا کنون از آن دوری کرده، به کار بندد.