- عیسا قلندر
فرخٌندلوس، فیلسوف یونانی 400 سال قبل از میلاد به این باور بود که او در زمان اشتباهی بهدنیا آمده است. او فکر میکرد بهترین زمان برای تولد او 1360 هجری-شمسی است. شاگردان این فیلسوف دو دسته بودند. دستهی اول فکر میکردند که ترکیب «هجری-شمسی» یک ترکیب فلسفی خیلی مهم است که نیاز به تفسیر و کشف دارد. بنابراین شب و روز در تعقیب فرخندلوس بودند. اگر فرخندلوس سیب میخورد و پوچاقش را از دریچه بیرون میانداخت، این دسته از شاگردانش در همان ساعت آن سیب را به دماغ و چشم خویش میمالیدند. امید داشتند که پوچاق سیب چیزی از فلسفه در ذهن آنها الهام کند. لباسهای فرخندلوس را میپوشیدند، یک تعداد در سایه، یک تعداد در آفتاب میخوابیدند که شاید یگان موج فلسفی در لباسها باقی مانده باشد و به ذهن آنها راه پیدا کند. حتا به مدت یک هفته، ضایعات هضمی فرخندلوس را تحت نظر قرار داده بودند. این دسته هیچ چیزی دستگیرشان نشد و در این خصوص با دست خالی از دنیا رفتند؛ همهیشان. دستهی دوم فکر میکردند که فرخندلوس دچار توهم شده، از همان ابتدا راهشان را جدا کردند. دیگر به فلسفهی او به چشم فلسفه نمیدیدند.
نیدورلس پدر فرخُندلوس، فرمانروای جزیرهی کیانخوس و یکی از هفتادوچند خدای سرزمین باشکوه یونان بود. رعیت نیدورلس مثل شاگردان فرخٌندلوس به دو دسته تقسیم میشدند. دستهی اول نیدورلس را مثل خدا میپرستیدند و دستهی دوم زیر شلاق عساکر نیدورلس کار میکردند و رنج میکشیدند. فرخُندلوس در جوانی هر باری که میان مردم سخنرانی میکرد، میگفت «لباس، دریچهای بهسوی قدرت.» مردم حرف او را نمیفهمیدند. اما وقتی شب به خانه میرفت، پدرش بوجیهای مملو از سکههای طلا و نقره را به فرخُندلوس نشان میداد و میگفت «این بوجیها دریچههای بهتری است. چند دریچه کار داری دلبند نیدورلس؟» بعدش هر دو میخندیدند، غذا تناول میکردند، هر دو به خواب میرفتند و هرکدام خوابهای جداگانهای برای فردا میدیدند.
فرخُندلوس معتقد بود که حرفها و کارهای نمایشی او راه پیشرفت یونان را هموار میکند. باری پدرش نیدورلس به امپراطور یونان کمک کرده بود تا رقیبانش را شکست بدهد و نزد او از هوش و استعداد سرشار فرخُندلوس سخن گفته بود، امپراطور بهخاطر قدردانی از نیدورلس و امتحان هوش و فراست فرخُندلوس، او را بهعنوان فیلسوف به دربار فراخوانده و به او مقام و منصب داده بود تا به پیشرفت یونان کمک کند. امپراطور یونان بعد از یک سال به خزانهدار دربار گفت که کیسهی طلای خالص آماده کند تا به دیدار فرخُندلوس برود و از او بهخاطر کمکهای شایانش تقدیر کند. امپراطور در طول راه از خزانهدارش پرسید که آیا فرخُندلوس برای انجام کار از خزانه طلا و نقره برداشت کرده یا خیر؟ خزانهدار گفت که بیشتر از بقیهی اشراف و نجیبزادهها. امپراطور مشتاقانه به قصر فرخُندلوس رفت. وقتی آنجا رسید، دید که فرخُندلوس طی یک سال کار و استفاده از هوش شگفتانگیزش، گوشهای از قصر را به موزیم تبدیل کرده و در این موزیم سبدهای بادنجان رومی، سیب، شفتالو، چهارمغز و … چیده است. وقتی امپراطور از فرخُندلوس پرسید که بادنجان رومی، سیب و شفتالو… به چه درد موزیم میخورد؟ فرخُندلوس در جواب گفت که اینها هر کدام «درهای به سوی انرژی است». امپراطور که مرد عصبی و کمطاقت بود، فرخُندلوس را از قصر بیرون انداخت.
فرخُندلوس اما زمینگیر نشد. به تلاشهایش ادامه داد. گفته میشود یک روز چاشت سر میز غذا با نیشپیاز مواجه میشود. وقتی میجَوَد، میبیند که بویش متفاوت است. در همان لحظه نیشپیاز را «جادههای بهسوی بوی» نام میگذارد. بعد از ظهر همان روز با مردی روبهرو میشود که کلاه بر سر گذاشته و با دو دست از دو طرف کلاهش محکم گرفته، فورا کلاه او را «پوشاکی از مسیر سر» نام میگذارد. مردم نمیفهمیدند که فرخُندلوس دقیقا چه میگوید. اما یونان هیچ وقتی با قلت دانشمند مواجه نبود. وقتی مردم به حرفهای فرخُندلوس اهمیت نمیدادند، دانشمند دیگری از دربار امپراطوری قد بلند کرده و گفته که «مردم یونان، هیچ وقت معنای رنج آن دسته از رعیت نیدورلس را که زیر شلاق و تازیانه عمر به سر میکنند، نخواهند فهمید؛ چون این مردم فقط چشم به جمال رعیت برتر در قلمرو نیدورلس دوختهاند.» این دانشمند به فرخُندلوس روحیه و انگیزه میداد. یک عده میگفتند که این دانشمند چشم به «دریچههای قدرت (بوجیهای طلا و نقره)» دوخته و عدهای هم میگفتند که پای رفاقت و ارزشهای اخلاقی در میان است.
به هر صورتش، مردم عادی یونان فقیر بودند و نیاز نمیدیدند برای فهمیدن اصطلاحات مانند «کلاه؛ پوشاکی از مسیر سر»، «بادنجان رومی؛ درهای به سوی انرژی» یا «کفش؛ تپهای به سوی شهر و …» وقت بگذارند. مخصوصا که فرخُندلوس و پدرش نیدورلس گدامهای طلا و نقره داشتند. مردم بیشتر با پدر فرخُندلوس موافق بودند و بوجیهای طلا و نقره را دریچهای بهسوی قدرت میدیدند تا لباسهای کهنهی مردم.
شما داستان فرخُندلوس یونانی را شنیدید. حالا ما بهدنبال دانشمندی هستیم که موفق به کشف دریچهای عقل شده باشد. یک عده مطالعه را پیشنهاد میکنند. اما مطالعه دریچهای بهسوی عقل نیست، بلکه سوراخ سوزنی به سوی عقل است. خیلی تنگ است. تیر نمیشویم. دست ما به دامن دانشمندان ما!