عطش انتقام؛ قصه‌ی دو برادر انتحاری

عطش انتقام؛ قصه‌ی دو برادر انتحاری

تایمز ـ انتونی لوید
ترجمه: جلیل پژواک

برادران انتحاری در اشتیاق‌شان برای کشتن هنگام کشته‌شدن متحد هستند. فواد، برادر بزرگ‌تر، درحالی‌که زیر سایه‌ی درخت بیدی نشسته، به آرامی می‌گوید: «من بی‌صبرانه برای مأموریتم لحظه‌شماری می‌کنم. می‌خواهم با موتربمب حمله‌ی انتحاری کنم. با موتربمب انتحاری می‌توانم امریکایی‌های بیش‌تری را نسبت به واسکت انتحاری بکشم.»

ماه اپریل سال گذ‌شته دو برادر خانه‌ را به مقصد اردوگاه‌های آموزش انتحاری متعلق به سراج‌الدین حقانی در آن‌سوی مرز پاکستان در نزدیکی میران‌شاه، ترک کردند. فواد 23 ساله و برادرش شعیب 19 ساله آرزو داشتند هنر بمب‌گذاری انتحاری را یاد بگیرند و با هم پیمان بستند که پس از آن سربازان امریکایی را بکشند. پدر و دو خواهر کوچک فواد و شعیب در جریان یک حمله‌ی شبانه به روستای آن‌ها کشته شده‌اند و دو برادر سربازان امریکایی را مقصر می‌دانند.

با این‌حال، پس از گذشت 15 ماه و صحبت مادر‌شان با فرماندهان طالبان، این دو برادر سر از دو جبهه‌ی مخالف جنگ پیچیده و چندبعدی افغانستان درآورده‌اند. یکی‌شان بمب‌گذار انتحاری دولت اسلامی است و دیگری بمب‌گذار انتحاری طالبان. حالا با توجه به گفت‌وگوهای صلح بین طالبان و ایالات متحده، قضیه‌ی این دو برادر چنان پیچیده و درهم‌تنیده شده است که حتا فرماندهان‌شان نگرانند و نمی‌دانند چگونه این دو مرد جوان را که تنها پیوند باقی‌مانده‌شان در اشتیاق سیری‌ناپذیرشان در منفجرکردن خودشان است، «خنثی» کنند.

فواد مرد ریشو و خوش‌تیپی است که به عنوان محافظ والی نام‌نهاد طالبان در ولایت غزنی خدمت می‌کند. او در جریان وظیفه روز و شب جلیقه‌ی انتحاری‌اش را به تن دارد تا در صورت حمله‌ی نیروهای ویژه طرف‌دار دولت، آماده‌ی انفجار باشد.

من اولین خارجی هستم که با فواد ملاقات می‌کند. در حالی‌که با کنج‌کاوی به من خیره شده می‌گوید: «من خواهان یک ماموریت انتحاری خاص هستم. می‌خواهم امریکایی‌هایی را در انتقام از مرگ پدر و خواهرانم به قتل برسانم. بدون آن زندگی‌ام دلیلی ندارد.»

حکایت فواد از خانواده‌اش، خانواده‌ای که چنان با جنگ درهم شکسته و صدمه دیده است که وفاداری، ایدئولوژی و نظم در آن همه به اشتیاق آتشین به نابودی خلاصه شده است، نه‌تنها سرنوشت افغانستان را پس از 40 سال جنگ بیان می‌کند بلکه نشان می‌دهد چگونه ذهنیت جوانانی مانند فواد می‌تواند به اندازه‌ی کشمکش بر سر زمان‌بندی خروج نیروهای امریکایی، مانع پیش‌رفت گفت‌وگوهای صلح شود.

در اواخر ماه مارچ سال گذشته، این دو برادر از مدرسه به روستای‌شان در ولسوالی زنه‌خانه ولایت غزنی خواسته شدند. شب قبلش منطقه‌ی اطرف روستا شاهد عملیات نیروهای ویژه بود. مردم محلی تاکید می‌کنند که هرچند اکثر سربازان، افغان بودند اما در میان آن‌ها افرادی وجود داشت که انگلیسی صحبت می‌کردند. پس از پایان عملیات و رفتن نیروها از منطقه، روستایی‌ها جسد پدر فواد را یافتند که دستانش بسته بود، در اتاقی با جسد خواهران فواد (بشرا 16 ساله و بی‌بی‌ زینب 6 ساله) افتاده و بدنش با گلوله سوراخ سوراخ شده بود.

فواد به یاد می‌آورد: «آن‌ها چندین بار فیر کرده بودند. وقتی من و شعیب جسد آن‌ها را افتاده در آن‌جا دیدیم آتش خشم و انتقام چنان در وجود ما شعله‌ور شد که بلافاصله تصمیم گرفتیم به عنوان بمب‌گذاران انتحاری به طالبان ملحق شویم.»

فواد می‌گوید که امریکایی‌ها اگر شخصا پدر 45 ساله کارگرش را که در عربستان سعودی زندگی می‌کرد و به ندرت به خانه سر می‌زد، نکشته باشند، معلوم است که در آن عملیات دخیل بوده‌اند.

شاید حق با او باشد. دو نیروی ضربت تحت حمایت سازمان «سیا» که در افغانستان به نام «صفر-یک» و «صفر-دو» شناخته می‌شوند و خارج از اختیارات وزارت دفاع افغانستان یا نیروهای امریکایی عادی در این کشور فعالیت می‌کنند، در یک سری حوادثی که طی سال گذشته در شرق افغانستان رخ داد، از جمله کشتار غیرنظامیان غیرمسلح به شمول زنان و کودکان در جریان حملات شبانه، دخیل بوده‌اند. آخرین مورد از این حوادث در ساعات اولیه روز 9 جولای رخ داد که در آن واحدی از نیروهای ویژه افغانستان که احتمالا از حمایت سیا برخوردار است، وارد کلینکی در ولایت وردک شدند، مرد غیرمسلحی را که یکی از مراجعین کلینیک بود به ضرب گلوله کشتند، کارمندان آن را بازداشت کردند و بعد سه مرد غیرمسلح دیگر را در محوطه‌ی کلینیک به قتل رساندند. این کلینیک توسط «کمیته سویدن برای افغانستان» اداره می‌شود. آن‌ها همه‌ی قربانیان به جز یک نفر را کلاه سیاه پوشاندند و دستان‌شان را بستند و بعد به ضرب گلوله کشتند.

مقامات ارشد دولتی در ولایت وردک این جزئیات را تایید می‌کنند و ظاهرا از این حادثه خشمگین شده‌اند. شهادت شاهدان عینی به تایمز ـ از جمله شهادت جراحی که در زمان حمله در کلینیک حضور داشت ـ تایید می‌کند که سربازان دخیل در این عملیات واحدی متشکل از نیروهای ویژه افغان بودند و «خارجی‌های انگلیسی‌زبان» نیز با مخابره در محل حضور داشتند.

فواد و شعیب یک ماه پس از کشته‌شدن پدر و خواهران‌شان در غزنی، بدون اینکه مادر 40 ساله‌شان را از نیت‌شان باخبر کنند، شبانه خانه را ترک کردند و به طالبان پیوستند. آن‌ها با عبور از مرز وارد پاکستان شدند و آموزش‌شان را با 300 داوطلب انتحاری دیگر در یکی از اردوگاه‌های شبکه حقانی در حوالی میران‌شاه در وزیرستان شمالی آغاز کردند.

فواد می‌گوید که در اردوگاه به آن‌ها در مورد انفجار آموزش می‌دادند که شامل درس‌هایی درباره‌ی این‌که چگونه با استفاده از بمب‌های کمری، جلیقه‌ یا موتربمب خود را انفجار بدهیم، بود. مربی‌ها به تازه‌سربازان تاکتیک‌های شورشی را نیز آموزش دادند. آن‌ها فیلم‌ها و عکس‌هایی را از کشته‌شدن غیرنظامیان در حملات هوایی و حملات شبانه به فواد و سایر داوطلبان نشان می‌دادند و آیه‌های قرآن را که با شهادت مرتبط است، برای آن‌ها می‌خواندند.

پس از شش ماه آموزش، آن‌ها «فارغ‌التحصیل» شدند و در میران‌شاه منتظر مأموریت بودند. فواد می‌گوید: «هر چند وقت یک‌بار یکی از شاگردان ماموریتش را دریافت می‌کرد و از دروازه بیرون می‌رفت. ما هرگز نمی‌دانستیم که آن‌ها در کجا و چه شرایطی شهید می‌شوند. وضعیت‌مان در آن زمان خوب بود. نیاز نبود که خیلی روی انگیزه‌ی ما کار کنند؛ ما مشتاق بودیم که بمیریم و احساس می‌کردیم که به بهشت نزدیک هستیم.»

اما در یکی از روزهای ماه دسامبر مادر‌شان به اردوگاه آمد. او که شدیدا پریشان و ناراحت بود می‌خواست که پسرانش به خانه بازگردند. او هشت ماه دنبال پسرانش گشته بود. او اول به کویته رفته بود تا از رهبری طالبان بخواهد که پسرانش را بازگردانند. او به رهبران طالبان گفته بود که فرزند دیگری ندارد و بدون دو پسرش دلیلی برای زندگی ندارد. رهبری طالبان او را از کویته به اردوگاه‌های انتحاری در میران‌شاه فرستاده بودند.

فواد و شعیب را به مقر اردوگاه احضار کردند. آن‌ها مادر‌شان را در حال گفت‌وگو با فرماندهان طالبان پیدا کردند. استدلال مادر قانع‌کننده بود؛ او به فرماندهان طالبان توضیح داد که جان دختران و شوهرش قبلا قربانی جنگ شده است. بالاخره فرماندهان موافقت کردند و دو برادر را مادر‌شان به غزنی فرستادند.

اما گپ فرمانده چگونه می‌تواند یک بمب‌گذار انتحاری آموزش‌دیده را آرام کند. یک هفته از بازگشت به خانه با مادر‌شان نگذشته بود که شعیب دوباره فرار کرد. این‌بار او به دولت اسلامی در شرق افغانستان پیوست، جایی که شاخه خراسان دولت اسلامی در امتداد مناطق کوهستانی هم‌مرز با پاکستان پناه‌گاه ایجاد کرده‌ است.

فواد می‌گوید: «او [شعیب] چند روز بعد به من زنگ زد. او به دولت اسلامی در ولایت ننگرهار پیوسته بود. او با مردمان دیوانه‌ای یک‌جا شده بود که غیرنظامیان را می‌کشند و با طالبان می‌جنگند. اما به من گفت که او باید انتقام مرگ پدر‌مان را بگیرد و اگر طالبان اجازه ندادند که این‌ کار را با حمله‌ی انتحاری انجام دهد، دولت اسلامی اجازه می‌دهد.»

رفتن شعیب نزد دولت اسلامی باعث شد که فواد به مادرش بگوید که اگر به او اجازه ندهد دوباره با طالبان به عنوان بمب‌گذار انتحاری یک‌جا شود، او هم به دولت اسلامی ملحق می‌شود. مادرش موافقت کرد.

فواد نزد طالبان بازگشت. مادرش که حالا چیزی از زندگی و فرزندانش باقی نمانده، با برادرش [مامای فواد] زندگی می‌کند. او هر چند وقت یک‌بار فواد را که به ولسوالی می‌آید، می‌بیند و هنوزهم تلاش می‌کند او را از انتحاری منصرف کند. فواد با سردی می‌گوید: «من نگران او نیستم زیرا ماماهایم از او مراقبت می‌کنند. من به او احترام دارم اما نمی‌توانم ذهنم را تغییر دهم.»

با این‌حال، احتمال دارد که فواد از جنگ بیشتر عمر کند. رهبری طالبان وعده‌ی‌شان به مادر فواد را فراموش نکرده‌اند. طالبان از ترس این‌که مبادا فواد هم به دولت اسلامی ملحق شود، او را به عنوان محافظ ـ هرچند محافظی با جلیقه‌ی انتحاری و همیشه آماده‌ی انفجار ـ منصوب کرده‌اند. طالبان می‌گوید که این کار فرماندهان فواد را از دلیل محکمی برای عقب‌انداختن درخواست‌های مکرر وی برای انجام ماموریت انتحاری، برخوردار کرده است. در عین‌حال آن‌ها وظیفه‌ی دیگری را نیز به فواد محول کرده‌اند. آن این‌که برادرش را متقاعد کند که به صف طالبان بازگردد. گفت‌وگوی دو برادر ادامه دارد هرچند فواد حس می‌کند که دارد برادرش را به دولت اسلامی می‌بازد. علاوه براین، انتحاری چیزی است که رابطه‌ی دو برادر را حفظ کرده است.

فواد می‌گوید: «می‌توانم حس کنم که شعیب کم‌کم دارد ایدیولوژی داعش را باور می‌کند. ولی من همچنان دارم سعی می‌کنم او را متقاعد کنم که دوباره به ما ملحق شود. به او می‌گویم که اگر صف دولت اسلامی را ترک کند من همه‌چیز را تنظیم و یک ماموریت انتحاری خوب را که او از طرف طالبان علیه امریکایی‌ها انجام دهد، تضمین می‌کنم.»