اعتراض بر استعمار ذهنی با استقرای دوم

محمدرضا بابایی

خوانشی از منظر فلسفه هنر بر نمایشگاه عکس «استقرا دوم: پرسه تا مکاشافه»

منتقدان و اهالی هنر عکاسی از مدت‌ها پیش اقرار کرده‌اند که برخورداری از تکنیک عکاسی به اصطلاح خوب و همراه‌داشتن تجهیزات پیشرفته‌ی صنعتی، همیشه منتهی به خلق تصاویر زیبا و بامفهوم نمی‌شود. گاهی سادگی بصری با روایت و لحنی گاه خشک و خشن یا گاه بسیار نرم و آهسته به عکسی باکیفیتی نامناسب تبدیل می‌شود که با معیارهای عرف جامعه کاملا مغایرت دارد. آنچه که آن عکس به ظاهر نازیبا را اهمیت و ارزش می‌بخشد «قدرت بیان درونی» آن عکس است. این رویکرد در عکاسی بیش‌تر متناسب پرداخت حول محور «موضوع» است تا توصیف تجسمی مصنوع و شسته‌رفته‌ی عکس‌های کلاسیک. با این حال عکس‌هایی با چنین موضوعاتی غالبا حاصل تصادف و اتفاق‌اند؛ تصادف و اتفاقی که نتیجه‌ی بیهودگی و شانس نیست. بازتابی از پرورش ناخوداگاه و رهایی سیال ذهن و قوه‌ی ادراک است.

این تجربه‌ورزی درباب موضوعات مفهومی و گاها کلاسیک گواهی است در راستای نمودگرایی و گواهی‌دادن نسبت به نکات ظریفی که به روشنی منجر به بازآفرینی لحظه‌های پنهان و ناب می‌گردند. در واقع با این رویکرد عکاسان خوش‌قریحه با تکیه بر برداشت‌هایی از نگاه شخصی خود، یک معنای احتمالی را در عکس‌های‌شان گسترش می‌دهند.

اکنون که از برپایی نمایشگاه استقرای دوم بیش‌تر از یک ماه می‌گذرد، فرصت مناسبی است تا به انگیزه‌های برپایی این نوع نمایشگاه فکر کنیم و به تاثیرات پنهان و آَشکاری که نمایش این عکس‌ها بر جامعه خواهند گذاشت بپردازیم. غالب عکس‌های نمایشگاه «استقرا دوم» کاملا عکاسی‌اند. به زبانی دیگر، اروپایی‌مسلک‌اند؛ هرچند از موقعیت‌های اجتماعی جامعه‌ی افغانستان سخن می‌گویند. به‌دور از فشردگی ترکیب‌بندی‌های تکراری و نخ‌نمای عکس‌های پوستری و گاها ژورنالیستی، بیننده را به یک قرائت عمیق‌تر، غنی‌تر وپیچیده‌تر ازچشم‌انداز فردا فرامی‌خواند.

ای کاش محدودیتی وجود نداشت و آثار این عکاسان مثل بسیاری از هنرمندان غربی و اروپایی، فضایی بزرگ‌تر برای ارایه‌ی اثارشان در اختیار داشتند تا در مقیاس جهانی می‌شد کیفیت هنری آنان را سبک و سنگین کرد. اما مگر حضور و دخالت غالب غربی‌ها در حوزه‌ی فرهنگ افغانستان با چنین رویکردهای مستقلی همخوانی دارد؟ مگر در یک دهه‌ی اخیر موضوعات و مفهوم‌هایی که از آن حمایت کرده‌اند از چارچوب تنگ مضمون‌های حقوق بشر فراتر رفته است؟ آیا غربی‌ها آنچه را که از افغانستان انتظار دارند، تعریف و روایت می‌کنند یا هر تعریف مستقل و بومی که ساکنینش ارایه بدهند مورد تأیید آنان واقع خواهد شد؟

گلوی مرغ سحر را بریده‌ا‌ند/ و هنوز/ در این شط شفق/ آواز سرخ او/ جاری است … (هوشنگ ابتهاج).

عکس: عباس عاصی

رویکرد عکاسان استقرا باعث می‌شود بخش‌هایی از تاریخ در ذهنم مرور ‌شود که بارها در ادوار مختلف تاریخی تکرار شده. نزدیک‌ترینش به جامعه و فرهنگ افغانستان سال‌های استعمار هندوستان بزرگ است. غربی‌هایی که با شعارآوردن پیشرفت و توسعه، به شرق آمدند و در ادامه آهسته آهسته تلاش کردند تا فرهنگ و آداب سنتی آن جغرافیا را با دستورالعمل‌های غربی عوض کنند یا که هر امر پیشبرنده و دستگاه فکری را از بومیان دور نگه می‌داشتند و سنت‌های آسیب‌زننده و مرتجعانه آنان را در چشم‌دیدشان با ارزش جلوه می‌دادند. ایجاد یک حصار ذهنی نامرئی آن هم در شمایل دروغین لطف و محبتی که ارزانی شرقی‌ها می‌دارند، متاسفانه شیوه‌ای کهنه، اما همچنان کارآمد از جانب غربی‌ها هست. این‌که چرا ساکنان کشورهای توسعه‌نیافته همچنان مغموم این سیاست ریاکارانه هستند، دلایل مختلف رفتارشناسانه و جامعه‌شناسانه دارد که در این مجال امکان انکشاف آن نیست. اما قطعا بدیهی‌ترین پاسخ بی‌سوادی تاریخی و فرهنگی به انضمام نداشتن پافشاری و مقاومت برای جسارت‌های مستقل‌شدن است.

ما آن‌چنان هنر را تعریف می‌کنیم که برای ما نوشته‌اند. آن‌چنان هنر را تولید می‌کنیم که در نظر آنان مقبول بیفتد. آنچنان هنر را معیارگذاری می‌کنیم که خود را بی‌معیار فرض می‌کنیم یا از مشخص‌کردن معیارهایی برای خود هراسان می‌شویم. مسأله‌ای که با نمایشگاه «استقرا دوم» برای ما می‌تواند مسجل شود این است که فکر و عمل مستقل راه خودش را پیدا می‌کند و در انزوا محصور نمی‌ماند. تن‌دادن به هر نگاه یا خواسته‌ی سیاست غربی لزومی برای ثابت‌کردن حیات فعالیت هنری نیست. مطرح‌شدن در بازار هنر فعلی برای فرهنگ‌های فرعی یا حاشیه‌ای میسر نمی‌شود، مگر از راه جلب توجه غربی‌ها با کسب قدرت اقتصادی. مثال آن کشورهای حوزه خلیج فارس است که البته این تغییر برای دیگر کشورهای فقیر غیرممکن است. اما در مورد مناطقی که از لحاظ اقتصادی حاشیه‌ای محسوب می‌شوند، اگر بخواهند اظهار وجود کنند و فرهنگ خود را متجلی کنند، بایستی به‌راحتی اقتصاد و بازار جهانی را نادیده بگیرند و فقط به جلو حرکت کنند. باید عنوان کرد چیزی که باعث تحت تاثیر قرارگرفتن و تجلی هنرمندان گروهی در نمایشگاه‌های جهانی می‌تواند باشد، ذائقه‌ی ادبی، عنوان و بیانیه‌ی نمایشگاه در نظر گالری‌داران و منتقدان هنری و تک‌هنرمندان خاص است. چیزی که امروز در جهان بسیار نقش‌آفرینی می‌کند – به خصوص در هنر – بحث معرفت شناختی‌ است که به همراه خود زمینه‌های مختلفی از بحث و گفتمان را در حوزه‌ی نقد و نگاه منتقدان صاحب نظر، در پی دارد.

عکس: ایاز بیگ

در مورد عنوان نمایشگاه که عمده‌ی بحث فکری مرا به خود معطوف کرد بود – همان استقرا – که در ادامه پرسه یا مکاشفه به همراهش قید شده، می‌خواهم بیش‌تر تأمل کنم. پرسه تا مکاشفه از نگاه من به روایتی دیگر برداشتی متفاوت دارد. از منظر فلسفه‌‌ی هنری برایم یادآور همان جسم و ذهن است. بیانیه‌ی استقرا در حقیقت جسم و ذهن ما را با این پرسش در نمایشگاه روبه‌رو می‌کند که چگونه روندهای فکری ما در جهان با فعل و انفعلات مغزی می‌تواند پیوند برقرار کند. اساسا نگاه این هنرمندان با این عنوان که نمی‌دانم اگاهانه بوده و یا ناخواسته که زیادم مهم نیست، یک چهار‌راه پیشرفت فکری را هم در خودشان و هم در مخاطبانشان ایجاد کرده‌‌اند. کنش متقابل جسم – ذهن. توازی جسم – ذهن. چالشی برای برگزیدن فیزیکالیسم محض یا رفتارگرایی ذهنی! اتفاقی که این هنرمندان در تمنای آن هستند و تا حدود زیادی به آن نزدیک شده‌اند، برگزیدن نهایت ذهن‌گرایی ایدیولوژیک است. همه‌ی این اتفاقات به‌صورت واکنشی عمل کرده که به‌دلیل وجود همان استعماری که در محیط ذهنی افغانستان سال‌هاست گریبان‌گیرش شده، صورت گرفته. عکاسان بدون این‌که تسلط خاصی بر مسایل تئوریک داشته باشند و آموزش‌های ویژه‌ی آکادمیک دیده باشند، با بهره‌گرفتن از همان چالش و کنکاش بین جسم و ذهن سعی کرده‌اند چنین رویدادی را رقم بزنند و به نمایش بگذارند.

عکس: عمر فاروق فیضی

مجددا به امر استعمار ذهنی و فکری اشاره می کنم. «استقرا» ذاتا در این جایگاه، موجودیت اعتراضی پیدا کرده که همیشه با تقلیدگرایی وارد جامعه می‌شود. این‌جا در واقع تقلیدگرایی نوعی دفاع از خود و روشی برای بقا است .فرآیندی که منجر به شکل‌دادن فرهنگ جدید و نوعی ذهنیت در ذهن هنرمندان این نمایشگاه شده که رو به سمت جهانی‌بودن پیش رفته است. هر چند که غربی‌ها مخالف (یا گویی بی‌میل) نسبت به برگزاری این نوع نمایشگاه‌ها از جانب هنرمندان افغان آن هم در جغرافیای افغانستان هستند. بلی، ان‌ها با واژه‌ی بسیار عمیق و تاثیرگذار «استقرا» کمی دچار سرگیجه می‌شوند و علاقه‌ای به این ندارند که جهان وطن‌گرایی در این سرزمین به‌راحتی وارد شود. این اتفاق گرچه دردآور است برای این استعمارگران، اما «گروه عکاسان استقرا» یک پدیده‌ی اخلاقی جدید در هنر افغانستان ایجاد کرده‌اند (یا اگر قبل‌تر ایجاد شده آن را تثبیت کرده‌اند). همراهی این عکاسان با مخاطبین یک ذهن انسانی جدید، یک نفس انسانی جدید با جوهر ساختاری نو و به دور از سنت‌ها، متمایز از نگاه صرفا مصرفی به عکس‌هایی از جنگ و لباس‌های نمادین صرفا آبی زنان افغان طراحی و بسترسازی کرده. راحت‌ر بیان کنم یک دموکراسی اعتراضی جدید به دور از دموکراسی‌های تحمیل و شعاری که سالیان است در این سرزمین به شکل بی‌قاعده از آن حرف می‌زنند. یک دموکراسی اخلاقی و انسانی برای ذهن‌ها.