عیسا قلندر
دیروز رفته بودم به خانهی یکی از مقامات ارشد حکومت وحدت ملی (نامش را نمیگیرم، بخدا نمیگیرم. بیخی که همراه مژده جمالزاده و آریانا سعید هم به دروازهی خانهام بیایید) در وزیراکبرخان. او میفهمید که من بسیار خدازدهام، برای همین از اول با من فیصله کرد که بحث سیاسی نمیکنیم، فقط مینشینیم چای مینوشیم و میوهی خشک مصرف میکنیم. من قبول کردم. مشغول شدم به چای و میوهی خشک. یک ظرف ششخانهای را که پر از کشمش، پسته، چارمغز، بادام، جلغوزه و نخود بود، ظرف ده دقیقه خالی کردم. اما میزبانم یکیک دانه بادام یا نخود برمیداشت، شش-هفت دور داخل دهنش میچرخاند، سپس طوری زیر دندانش فشار میداد که دو نصف شود، بعد هردو نصفه را طوری داخل دهنش به حرکت میآورد که گویا میان هردو نصفه مسابقهی دوِش برگزار کرده، خلاصه بعد از چند دور و فشار، به خود اجازه میداد که قورتش کند. میزبان من وقتی متوجه شد که من کل ظرف را خالی کردهام، ظرف دیگری را پیش کشید و من خدازده هم بدون هیچ تعارفی، شروع کردم به خالی کردن آن. ظرف دوم هم خالی شد، فقط سه دانه کشمش پوچ باقیمانده بود. صاحب خانه متوجه شد که من خیلی خدازدهام، باب صحبت را باز کرد.
یک بوتل آب را به دست من داد و از من خواست که نقش لطفالله نجفیزاده را بازی کنم تا او بتواند نقش غنی را بازی کند. گفت بوتل آب را طوری پیش دهن من بگیر که انگار میکروفون است. بعد هر سوالی که داری از من بپرس. دیدم سرگرمی خوب است، انجامش دادم و این سوالها با جوابهایش مطرح شد.
جناب رییس صیب جمهور! اگر در انتخابات پیشرو رای کافی نیاورید، نتیجهی انتخابات را قبول میکنید؟
ـ من داکتر عبدالله نیستم که شکست بخورم. بروید از داکتر عبدالله سوال کنید که شکست را قبول کرده یا نه.
جناب رییس صیب جمهور! شاهراهها امنیت ندارد، طالبان در جای جای شاهراههای کشور دست به آزار و اذیت و حتا کشتار مردم میزنند، خبر دارید؟
ـ من ملا هبتالله نیستم که طالبان را در شاهراهها روان کرده باشم. بروید از ملاهبتالله بپرسید.
جناب رییس صیب جمهور! شما خلیلالله فیروزی را به خاطر ملاحظات صحیاش از زندان آزاد کردید، درحالیکه شیرخان فرنود در زندان جان باخت. چرا فرنود را هم آزاد نکردید؟
ـ من داکتر نیستم. از کجا میفهمیدم که فرنود هم مشکل صحی داشته؟ کمبخت اگر تا حالی مقاومت کرده بود، او را هم حتما آزاد کرده بودم.
جناب رییس صیب جمهور! اگر یادتان باشد تروریستان در یکی از عیدها ارگ ریاست جمهوری را راکتباران کرد، وارخطا نشده بودید؟
ـ من اگر وارخطاشدنی بودم، رییس جمهور افغانستان نمیشدم. من رییس جمهور شدهام که دیگران را وارخطا کنم. میخواهی دوهزار طالب دیگر را هم آزاد کنم؟
جناب رییس صیب جمهور! شما چند بار به حج رفتهاید و شیطان را با سنگ زدهاید، مطمییناید به هدف زدهاید؟
ـ هههههههه. مگر من شیطانم؟ من زدن را زدهام، اینکه خورده یا نه، بروید از شیطان ظلی و ظلم بپرسید.
جناب رییس صیب جمهور! تعدادی از هموطنان ما شکایت دارند که شما آقای دانش را در حد مدیحهسرایی و کتابت نگهداشتهاید، موافقاید؟
ـ والله من نمیتوانم با مردمم کاملا مخالف باشم. من تلاش خودم را کردهام، مردم هم نتیجه را میبیند و قضاوت خواد کردند.
جناب رییس صیب جمهور! اگر در محافل کمپینتان کسی بلند شود و اعتراض کند و شما را ملامت کند، او را در چه حد لتوکوب میکنید؟
ـ من نه رییس پیپیاس هستم و نه خود پیپیاس. بروید از آنها بپرسید، مسئولیت لتوکوب معترضین با آنهاست.
جناب رییس صیب جمهور! آقای اتمر شما را متهم به خیانت کرده بود و معتقد است که شما بیتالمال را به باد فنا میدهید، چه گفتنی دارید؟
ـ از برای خدا! کلید بیتالمال پیش من نیست. اما خبر شدهام که یکی از کلیدها گم شده، من خودم سر اتمر شک دارم.
جناب رییس صیب جمهور! به نظرت شبکهی حقانی را در این شبها خواب میبرد؟
ـ من حمدالله محب نیستم. بیداری و خواب این شبکه به حمدالله جان خوب معلوم است. بروید از او بپرسید که در اردوگاه حقانی چه خبر است.
جناب رییس صیب جمهور! شنیدهایم که شب دستگیری حاجی دلاور آقای محب را هم خواب نبرده است، راست است؟
ـ هر قضیه دو طرف دارد. اگر آقای محب میگوید که شبکه حقانی را خواب نبرده، خواب بودن و بیداربودن آقای محب هم به این شبکه بهتر معلوم است تا به من. بروید از شبکه حقانی بپرسید.
جناب رییس صیب جمهور! در آخر اگر کدام گفتنی داشته باشید، بفرمایید!
ـ من رادیو بیبیسی نیستم که بیستوچار ساعت گفته بروم. برو جان ما را ایلا کو.
در این قسمت من نتوانستم خندهام را کنترل کنم، خندیدم و گفتوگوی نمایشی ما به پایان رسید. اما خدا این مقام ارشد را حفظ کند، قسم میخورم دفعهی که خانهاش رفتم، یک پلاستیک باخود ببرم و از خانهاش آجیل بیاورم.