عیسا قلندر
دیروز تمام کار و بارم را تعطیل کرده بودم، همهاش در شبکههای اجتماعی پرسه میزدم. صفحات سخنگویان ارگ و ریاست اجرایی را بالا و پایین میرفتم. حساب روزنامهها و آژانسهای خبری را چِک میکردم. همهاش دنبال حرفهای آقای خلیلزاد میگشتم که به رییسجمهورِ تازهفارغشده از جشن صد سالگی افغانستان چه گفته، به رییس اجرایی که این روزها کبکاش شکیرا میخواند چه گفته و در نهایت به حامد کرزی، آن بابای خانمانسوز دولت چه گفته. هیچ چه دستگیرم نشد. نامردا گپها و کارهای مهم را پشت درهای بسته میگویند و انجام میدهند. اما خدا از طول و بر دوستان کم نکند، یک چیزی نه یک چیزی بالاخره به آدم میگوید.
آقای وحید عمر که مشاور ارشد رییسجمهور در امور استراتژیک و روابط عامه است، اول گفت که آقای خلیلزاد کاپی توافقنامهی امریکا با طالبان را به آقای رییس جمهور و رییس اجرایی داده. دل من یک سبد فراختر شد. باخود گفتم که برو بخیر که گپهای مهم حالی بیرون میآید و تو باخبر میشوی ای قلندر کمردرد که احتمالا خدا به کمرت زده. اما چند دقیقهای نگذشت که دوست من آقای وحید عمر حرف خودش را رد کرد. او دوباره نوشت که زلمی خلیلزاد کاپی را به رییسجمهور و رییس اجرایی نداده، فقط همان کاپی را به این دو بزرگوار نشان داده. دلم شکست. آخر این آقای خلیلزاد که رگ و ریشهی افغانی دارد، چرا اینقدر با احساسات ما بازی میکند؟ بابا ما تازه از یک جشن 400 میلیونی استقلال فارغ شدیم، اینقدر زود ضدحال نزن آقای خلیلزاد! ما بیاییم در امریکا شما را ضدحال بزنیم و کاپی توافقنامهی خویش با روسیه را به دونالد ترامپ شما فقط نشان بدهیم، خوش میشوید؟ به قرآن مجید اگر خوش شوید. فورا ما را ممنوعالدخول میکنید. شما چرا اینقدر چیزید؟!
دلم میشد که بروم از آقای غنی اجازه بگیرم و مستقیم بروم به جان خلیلزاد، اما یکی دیگر از دوستان گفت که نرو! خلیلزاد اعصاب غنی را خراب کرده. اینکه چرا خراب کرده، کس نمیفهمد. اما قیافهی آقای غنی بعد از جلسه با خلیلزاد، شبیه قیافه کسانی بوده که میخواهند با چکش روی کلاهک میخ بکوبد اما روی انگشتاش زده. باور کنید قیافهی کسانی که با چکش روی انگشتاش ضربه میزند به مراتب دیدنیتر از قیافهی کسانی است که یکی دیگر با چکش روی انگشتاش ضربه وارد کرده. البته این کار یک دلیل دارد. اگر یک نفر دیگر با چکش روی انگشت شما ضربه بزند، شما عصبانی میشوید، حتا اگر نتوانید ضربهی تلافیجویانه بزنید، دستکم چند فحش آبدار که نثار میکنید. اما اگر خودتان با چکش روی انگشتتان ضربه بزنید، نمیتوانید خود را فحش آبدار بدهید. به همین خاطر، قیافهی تان خیلی دیدنی میشود. بنابراین حقیقتاش به خدای پاک معلوم است، اما گزارشهای تاییدنشده حاکی از آن است که آقای غنی به خیاطی که لباسش را دوخته، فحش نثار میکرده که چرا لباسش را گشاد دوخته.
سوی دیگر قضیه، گفته میشود که عبدالله عبدالله چراغش را در محضر خلیلزاد سبز کرده و هر سی ثانیه بعد یک بار زبانش را به شکل چرخشی روی لبانش گزمه روان میکرده. بازهم حقیقتاش به خدای پاک معلوم است. اما گفته میشود که آقای خلیلزاد از عبدالله عبدالله راضی بهنظر میرسیده و به گمانم که کدام گپای دونفره میان این دو بزرگوار وجود دارد. گپای که باعث میشود پیراهن آقای غنی به تناش گشاد بهنظر برسد و آقای رییس اجرایی هر دقیقه دو بار زبانش را در حدود اربعهی دهانش گزمه بفرستد.
شما خوب میدانید که در افغانستان فقط غنی و عبدالله نیست که حکومت میکند، ما شاهها و رییسهای خَپَکی و پُتَکی زیاد داریم. یکی آن آقای حامد کرزی، سیاستمدار محبوب من است. بیخود نیست که آقای خلیلزاد تا از دیدار غنی و عبدالله فارغ میشود به خانهی کرزی میشتابد. کرزی از همان آدمهایی است که باغ ندارد، اما هرشب یک سبد میوه به خانه میآورد. از کدام باغ؟ به چه حقی؟ والله اگر من هم بفهمم.
خلاصه کلام، توافقنامهی امریکا با طالبان هرچه باشد، به ما و شما ربطی ندارد. گفتم ربطی ندارد؟ عجب آدم شارلاتان و خرفهمی هستم من! چطور ربط ندارد؟ ربط دارد ربط دارد. منظورم این بود که مهم نیست ما از ماهیت این توافقنامه راضی هستیم یا نه، باشیم نباشیم کاکا کار خود را کرده و میکند. شما دلتان که مثل آقای عبدالله چراغ سبز نشان میدهید یا مثل آقای غنی خشموگین میشوید. مقصد اگر کاکا خلیلزاد را دیدید برایش بگویید که «اوی ما به انتظارت بودیم او بچه!»
خشموگین حالتی است که اگر هیچ کس پیدا نشد سرش چیغ بزنید، به خیاط لباس خود فحش میدهید!