عیسا قلندر
اول یک گلایه شما از من بکنید و به من بگویید که به چه حقی کلمهی «بدمعاش» را «بدماش» نوشتهام؟ قصه از این قرار است که دیروز یکی از دوستان یک رساله آورده بود که عنوان آن این است «د بدماشی اصول او آداب». از من خواست آن را ترجمه کنم و در اختیار شما قرار بدهم. این هم شما و این هم ترجمه رسالهی بدماشی.
آداب و اصول بدماشی
نویسنده: ملاصیب
مقدمه: هرکه نان از غضب خویش خورد / نوش جانش اگرچه بیش خورد؟
ما از دوران مدرسه زدنی بودیم؛ بسیار زدنی. در قبیلهی ما یک نفر را لتکردن برابر است با شصت رکات نماز. معهی چهل دور درود در تسبیح 100 دانهای. معهی چند ثواب دیگر که فقط مولوی مسجد ما میفهمد و به ما نمیگوید. آنچه را شما در زیر میخوانید، حاصل یک عمر بدماشی است. ما موفقیت خویش در عرصهی بدماشی را مدیون خداوند جلجلاله هستیم و فقط در برابر او بدماشی نمیتوانیم.
1. بهترین مکان برای شروع بدماشی مدرسه است. ما شخصا هر وقت یک سوره از قرآن شریف را یاد میگرفتیم، بیرون میرفتیم و یک نفر را میگرفتیم لت میکردیم. در جیبهایش هرچه بود میگرفتیم. به پیسهاش کار نداشتیم. دیگرچیزهایش را میگرفتیم، بعد به او پس میدادیم و پول نقدش را میگرفتیم و میگفتیم که ما فلان چیزهایت را به تو فروختیم. باز از او پرسان میکردیم که فایده کرده یا تاوان. اگر میگفت فایده کرده، کارش نمیگرفتیم. اگر میگفت تاوان کرده، باز خوب لتاش میکردیم و تا وقتی که به زبان نمیگفت که فایده کرده، لتاش میکردیم. مردم پیش مولوی صاحب مدرسه ما شکایت میکردند اما خدایش رحمت کند مولوی صاحب مدرسه ما آدم بسیار شرافتمندی بود، به ما غرض نداشت. بیچاره از جانش میترسید. ما یکبار او را در دریا در حال حمامکردن گیر کردیم، تنبانش را گرفتیم و فرار کردیم. از آن روز به بعد از ما میترسید.
2. پسان پسان ما جوان شدیم. شوق عروسی به سر ما زد. اما در کلتور ما تا یک نفر، 15 نفر دیگر را با چاقو نزده باشد، پدرش برای او زن نمیگیرد. بهخاطری که اگر زدنی نباشی، زن را نگاه نمیتوانی. من هفده ساله بودم که پدرم در عید قربان، یک چاقوی ساخت جلالآباد را به من داد. در یک هفته 15 نفر را با چاقو زدم و هفته بعدش، پدرم برای من زن گرفت.
3. شما اگر گوسفندهایتان را سر کُرت گندم یا جواری یک نفر میبرید و او نفر مزاحمت میکند، یکی از آداب بدماشی این است که او را لت کرده، دست و پایش را با ریسمان ببندید و از یکطرف گوسفندهایتان را سر گندم یا جواریاش ایلا کنید و از طرف دیگر، خودتان کشت او را خراب کنید.
4. وقتی صاحب بچه شدید، بچه شما نیاز به زمین دارد. اساسیترین اصل بدماشی این است که شما برای بچهتان زمین آماده کنید. چهارطرفتان زمین خوش کنید، باز ببینید که صاحب کدامش کمزور است. همان زمین را بگیرید. اگر هیچکدامش کمزور نبود، تنها نروید به جانشان. از قبیله جمع کنید. ما خوب صحیح خبر داریم که مردم پیش لشکر تاب نمیآورند.
5. بعد از غصب زمین، نوبت به چوکیهای دولتی میرسد. گرچند ما هیچوقت پیش دولت بهخاطر چوکی نرفتیم، بلکه دولت از ما خواهش کرده که یک تعداد چوکیهای دولتی را تصاحب شویم، اما بازهم مزهی چوکیای که با بدماشی بهدست میآید، چیز دیگری است.
6. یک بدماش خوب در همه جا بدماش است. اینطور نیست که شما در کوچه بدماش باشید، در مسجد ملا، در مکتب معلم و در مملکت متنفذ قومی. ما یکدفعه در محفل عروسی ماماخیل خود سر گردهی گوسفند جنگ کردیم، 31 نفر چاقو خورد. یک دفعهی دیگر در شهر تیر میشدیم که یک نفر در راه موتر ما آمد، جابجا زدیم و خلاصاش کردیم. یک دفعهی دیگر در دادگاه جانماز طلب کردیم به ما نداد، 13 کارتن اسناد و مدارکشان را آتش زدیم. یک دفعهی دیگر سروبی ماهیخوردن رفته بودیم، ماهیشان مزه نداد، 7 دانه نارنجک داخل بند انداختیم. یک دفعهی دیگر میرفتیم که دفتر بگیریم، سر کرایهاش جور نیامدیم، علیه صاحب خانه دعوا باز کردیم. بیچاره آخر مجبور شد 70 هزار دالر به ما بدهد تا خانهاش را غصب نکنیم. یک دفعهی دیگر بچهها را به شرکت برشنا فرستادیم که برای ما برق بیاورد، نیاورد خود ما به جانش رفتیم. بخدا از ترس، یک پروژه فوقالعادهی سه فاز برق را ظرف یک ماه به منطقهی ما آورد. یک دفعهی دیگر به بانک رفتیم، مامور بانک ما را گفت به نوبت ایستاده شویم، یک جیغ زدیم کل مردم نوبتشان را به ما داد. از این موارد زیاد است. آخرین مورد دماغ وزیر حج و اوقافتان را در ارگ ریاست جمهوری زدیم تا شما نگویید که فلانی ملا صیب هیچ بدماش نیست.
والسلام علیکم و رحمتهالله و برکاته.