فارن پالیسی ـ جانی والش
ترجمه: جلیل پژواک
ماه گذشته دونالد ترمپ، رییسجمهور ایالات متحده از گفتوگوهای صلح افغانستان خارج شد و روزنهی نادری را که برای پایاندادن به یک جنگ طولانی، راکد و منفور مهیا شده بود، برای فعلا بست. جزئیات توافقی که زلمی خلیلزاد، نماینده ایالات متحده در مذاکرات با طالبان تقریبا نهایی کرده بود، هرچه باشد، آنچه را دیدیم نمایش دیدگاه متناقض و اغلب خودویرانگر ایالات متحده در مورد توافقات صلح است که سیاست خارجی این کشور را اغلب با مشکل مواجه میکند.
ترمپ تصمیم لغو مذاکرات را پس از آن گرفت که انتقادها از این روند افزایش یافت. این انتقادهای بیشتر مبنی بر این بود که مذاکرات صلح به طالبان مشروعیت میبخشد، حکومت افغانستان را مشروعیتزدایی میکند، به طالبان بیش از حد امتیاز میدهد، اما خیلی کم نصیب ایالات متحده میشود. برخی از این انتقادها منطقی بودند، اما در بیشتر آنها واقعیتهای اساسی نادیده گرفته شده بود. جنگ افغانستان جنگ قابلپیروزی نیست، بنبست چندین سالهی این جنگ برای بیشتر امریکاییها و همهی افغانها غیرقابلقبول است و توافق سیاسی، ولو مستلزم سازشهای نادرست، تنها راه برونرفت از این معضل است. با اینوجود وقتی مسیر برای چنین توافقی باز شد، بیشتر سیاسیون و دستگاه سیاسی امریکا از ادامهی راه پا پس کشیدند.
این تناقض و ناسازگاری مختص افغانستان نیست. بیشتر سیاستگذاران ایالات متحده خواهان صلح و پایان جنگ داخلی در خاورمیانه و آفریقا هستند. همین امر در مورد توافقات هستهای، اگر مسأله توافق صلح باشد، با ایران یا کوریای شمالی نیز صدق میکند. در هر مورد ایالات متحده با مشکلی روبهرو است که سالها یا دههها ادامه داشته است و بیشتر مقامات امریکا اکنون میخواهند از وضع نامساعد موجود خلاص شوند. تلاشهای دیپلماتیک برای انجام این کار با انتقادهای مشابهی روبهرو هستند. منتقدان میگویند که «بیش از حد امتیاز داده شده»، «خیلی کم امتیاز گرفته شده»، «با دشمنان امریکا بیش از حد نرمی صورت گرفته» و با «دوستان امریکا بیش از حد تندی شده.» وقتی چنین انتقادهایی زیاد میشوند، رهبران تمایل دارند که توافقات دم دست را رها کنند یا دیپلماسی را به نفع نمایشهای به لحاظ سیاسی قویتر کنار بگذارند. ایالات متحده تمایل دارد که برای هر بنبستی پای پول را وسط بکشد. سیاستگذاران در واشنگتن تمایل دارند بدون متوقفکردن برنامههای هستهای و موشکی دشمن، تحریمها را شدیدتر کنند و سربازان امریکایی بدون اینکه امید تغییر در میدان نبرد وجود داشته باشد، بکشند یا کشته شوند. به این ترتیب جنگهای امریکا یا درگیریهای سطح پایین این کشور سالها و دههها طول میکشد. ایالات متحده در هر درگیری تمایل دارد دروازهی گفتوگو را باز بگذارد، اما مذاکره بهندرت اولویت اصلی ایالات متحده میشود و بهندرت از چشماندازی واقعبینانه برخوردار است. این رویکرد باید تغییر کند.
حتا وقتی که ایالات متحده خواهان توافق صلح بهطور کلی بدون درنظر گرفتن جزئیات آن است، دستکم چهار مانع عمدتا روانی مانع پیشرفت میشوند.
اولین مانع توهم یک توافق تمام و کمال است. ایالات متحده دلایل خوبی دارد که میخواهد کوریای شمالی خلعسلاح هستهای شود، بشار اسد رییسجمهور سوریه از قدرت کنار برود و دست ایران از جهان عرب کوتاه شود. با اینحال، هیچیک این خواستهها تمام و کمال شدنی نیستند، بلکه به هراندازه که ایالات متحده سازش کند، مذاکرات میتواند منجر به سازش بیشتر از جانب طرف دیگر شود. باری «بنیامین نتانیاهو» در سخنانی به یادماندنی در مورد توافق هستهای ایران به کنگره ایالات متحده گفت: «بدیل این توافق بد یک توافق بسیار بهتر میباشد.» با اینحال، مذاکرهکنندگان ایالات متحده بیکفایت نیستند. «توافق بهتر» معمولا خیال واهی بیش نیست، توهمی است که مانع پیشرفت ملموس میشود.
مانع دوم جذابیت قدرت سخت است. مردم امریکا عمدتا مخالف تعهدات نظامی جدید بهویژه برای جنگهای خاورمیانه هستند، اما مخالفتی با تحریمها، حملات هوایی، حملات نیروهای ویژه یا اعزام ناوگان که بهلحاظ تئوری دشمن را تحت فشار قرار میدهد، ندارند. مقامات میتوانند از چنین اقدامات بهعنوان اقدامات بازدارنده و واقعبینانه دفاع کنند و هزینهی آن نیز از توان مردم خارج نمیشود مگر اینکه اوضاع بد پیش برود. مشکل این است که این اقدامات اغلب اوقات منجر به تقویت وضع نامطلوب موجود میشوند؛ درگیریها بیشتر میشوند، بودجه دفاعی در میدانهای نبرد خاورمیانه، تلفات نیروهای امریکایی و تلفات محلی افزایش مییابند و پایاندادن به همهی اینها دشوارتر میشود.
مانع سوم کوچکانگاری دشمن است. برای ابرقدرتی چون ایالات متحده دشوار است که از موضع برابر با رهبران یک دولت سرکش بنشیند، چه برسد نشستن با رهبران یک گروه شبهنظامی محلی. برای توجیه این موضع مقامات وسوسه میشوند که بر سر اینکه کی با چه کسی گفتوگو کند، بحث کنند. جدل آنها بر سر این است که آیا طالبان ابتدا با واشنگتن گفتوگو کنند یا کابل؟ «پیونگیانگ» مستقیما با واشنگتن گفتوگو کند یا یک کنسرسیوم چندجانبه نیاز است؟ تهران مستقیما با واشنگتن وارد مذاکره شود یا میانجیای مانند عمان باید پا پیش بگذارد؟ مراحل گفتوگو و «شکل میز» گفتوگو در هریک از این مذاکرات مهم است، اما هرگز هستهی اختلاف نیست. اغلب جزئیاتی از این دست سالها مانع پیشرفت جدی گفتوگوها میشوند.
مانع چهارم مخالفت شرکای دیرینهی امریکا است که احساس خطر میکنند. درست است که امریکا شرکایی مانند «مون جه-این»، رییسجمهور کوریای جنوبی دارد که ایالات متحده را به دیپلماسی با کوریای شمالی ترغیب میکند اما متحدانی چون نتانیاهو و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس وجود دارند که توافق با ایران را نمیپذیرند، در طرف دیگر رییسجمهور اشرف غنی است که گفتوگو با طالبان را محکوم میکند و امارات متحده عربی و مصری است که مخالف هرگونه سازش با اسلامگراها هستند. اینها معمولا شرکایی هستند که توافقاتی چون برجام را بیش از واشنگتن به ضرر خودشان میدانند و منطقی است که از رفتن ایالات متحده به سمت دشمنانشان هراس داشته باشند. با اینحال، اگر صرفا حمایت از متحدین بتواند درگیریهای امریکا را حل کند، نیازی به مذاکرات صلح نیست. شرکای واشنگتن دیپلماسی ایالات متحده را به گروگان گرفتهاند.
در مقابل، مهمترین متحدان جهانی ایالات متحده و گاهی اوقات رقبای جهانی این کشور، از توافقات صلح حمایت میکنند. روابط آشفتهی واشنگتن با بیجینگ و مسکو، این دو رقیب جهانی ایالات متحده را از کمک به مذاکرات با طالبان در سالهای اخیر، موافقت با توافق هستهای با ایران و پیوستن به گفتوگوهای ششجانبه با کوریای شمالی باز نداشته است. قدرتهای اروپایی نیز همواره از مذاکرات با طالبان، ایران و کوریای شمالی حمایت کردهاند.
با اینحال، با وجود این موانع ایالات متحده بیش از گذشته به توافق صلح نیاز دارد. جنگها طولانی میشوند. بنبست در منازعات پیوسته افراطگرایی را تقویت و باعث اختلافات منطقهای کلانتر میشود. گسترشدهندگان تسلیحات هستهای و شورشهای محلی معمولا وقت کم نمیآورند. توانایی واشنگتن برای تحمیل شرایط پیوسته رو به کاهش است. با اینحال ایالات متحده اگر بخواهد هنوز میتواند موفقیتهای دیپلماتیک فوقالعاده را بهدست بیاورد. انجام این کار مستلزم اولویتدادن به توافقات صلح و تعیین آن بهعنوان استراتژی خروج واشنگتن از درگیریهای میراثی و سپس مذاکره در مورد آنچه که برای دستیابی به توافقی مطلوب ضروری است، میباشد. این رویکرد شاید به معنای پذیرش این باشد که ایالات متحده میتواند برنامهی هستهای کوریای شمالی را محدود کند، اما از بین نبرد، با طالبان افغانستان سازش کند، اما از شکستدادن آنها دستبردار شود، نفوذ ایران را به حالت موازنه درآورد، اما برای برچیدن آن از جهان عرب تلاش نکند.
با اینحال رسیدن به چنین اهداف محدود از ایالات متحده میطلبد که تمام ابزارهای قدرتش را در جهت دستیابی به آنها بسیج کند. این کار را ایالات متحده در خصوص افغانستان قبلا هم انجام داده است. در سال 2018-2019 واشنگتن تلاشهای صلحش را برای رسیدن به توافق سیاسی در افغانستان آغاز کرد و آن را در اولویت قرار داد. طی چند ماه دیپلماتهای امریکایی روند صلح را متحول کرده و جهان را در حمایت از آن بسیج کردند. همینطور دولت اوباما توافق هستهای با ایران را بهعنوان هدف اصلی خود در این کشور تعریف کرد و چندین سال دیپلماسی و سیاست تحریم را به آن اختصاص داد. سرانجام توافق با ایران هرچه باشد، این استراتژی موثر واقع شد.
در مورد افغانستان، معلوم نیست که آیا توافق صلح واقعا منتفی است یا لغو گفتوگوها از جانب ترمپ در ماه گذشته صرفا بازتابدهنده شیوهی مذاکره عجیبوغریب وی است. با اینحال، نتیجه تصمیم ترمپ بازگشت به بنبستی است که هر ماه (براساس ارزیابیها) جان هزاران افغان و دو امریکایی را میگیرد و نزدیک به 4 میلیارد دالر هزینه روی دست حکومت ایالات متحده میگذارد. برنامههای هستهای ایران و کوریای شمالی و جنگهای روبهگسترش جهان عرب نیز یک نسل است که ایالات متحده را درگیر خود کرده است. ایالات متحده میتواند در هر یک از این موارد به نتایجی به مراتب بهتر برسد، اما این فقط در صورتی ممکن است که سیاستگذاران در واشنگتن وضعیت موجود غیرقابلقبول را رد کنند، اولویتهایشان را شناسایی و برای دستیابی به آنها سر سازش بگیرند.