ماجرای کهن هدف و وسیله

ماجرای کهن هدف و وسیله

اگر من سیاست‌مدار باشم و در افغانستان کار سیاسی بکنم، وقتی مردم رفتاری غلط و غیراخلاقی از من ببینند، در توضیح آن برای خودم خواهم گفت:

آرمان من والاست. آنچه من برای مردم کشورم می‌خواهم چیزی جز خیر و رفاه و آزادی و روشنی نیست. من می‌خواهم این مملکت آباد شود و شهروندان آن به آزادی و آرامش برسند. اما برای رسیدن به این هدف شریف موانعی بر سر راه من هستند که باید از میان برداشته شوند. یکی از این موانع رفتار غلط و غیراخلاقی رقیبان من هست. رقیبان سیاسی من از هیچ ترفند و نیرنگی برای عقیم کردن کار من دریغ نمی‌کنند. آنان به من تهمت می‌بندند، درباره‌ی اهداف من به مردم دروغ می‌گویند، تا آن‌جا که ممکن است حقایق را وارونه نشان می‌دهند، در مورد کارکردهای خود مبالغه می‌کنند و پیوسته می‌کوشند از من چهره‌ی زشتی در نزد شهروندان ترسیم کنند. این یکی از موانع.

مانع دیگری که نمی‌گذارد من آرمان والای خدمت به مملکت را تحقق بخشم، نادانی مردم است. کاش مردم می‌دانستند که من چه آرزوهای زیبا و چه برنامه‌های سعادت‌آوری برای آنان دارم. اما نمی‌دانند. مردم پیش پای خود را می‌بینند و توانایی درک چشم‌اندازهای دورتر در آینده را ندارند. اکثر افراد به کودکانی می‌مانند که فراتر از لذتِ اکنون یک شیرینی زیانمند را نمی‌بینند و نمی‌خواهند.

با این موانع چه کار می‌کنم؟

من به این موانع و موانع دیگر اجازه نمی‌دهم که مرا از تحقق بخشیدن به آرمان‌های والا و اهداف بزرگم باز دارند. سرنوشت وطن و مردم آن مهم‌تر از آن است که آدم آن را در پای ملاحظات کوچک و گذرا قربانی کند. این ملاحظات کوچک و گذرا کدام‌هایند؟ پاسخ: هر ملاحظه‌ای در برابر این هدف بزرگ (پیشرفت کشور و رشد و رفاه مردم) کوچک است.

و در همین جاست که به قصه‌ی کهن هدف و وسیله می‌رسیم. به این شرح:

اگر رقیبان سیاسی من آدم‌های جاهل و رذیل باشند و اگر مردمان کشورم افراد نادان و پیش‌پای‌بین باشند، آیا من می‌توانم به‌خاطر این رقیبان و این مردم نادان دستم را بشویم و از کار سیاسی کنار بکشم؟ پاسخ: نه، من باید به‌جای کنار کشیدن از کار سیاسی و ترک رسالت اجتماعی این وضعیت را مدیریت کنم.

کلمه‌ی «مدیریت» در این‌جا نقش هم‌آهنگ‌کننده‌ی هدف و وسیله را دارد. به این معنا که من با خود می‌گویم: خیلی خوب بود اگر رقیبان بد نبودند و مردم از نادانی رنج نمی‌بردند و من می‌توانستم بدون مانعی به کشور خدمت کنم. اما حالا که چنین نیست، نیاز دارم که هدفم را همچنان والا و ارجمند نگه دارم، اما در تعامل با این موانع از وسیله‌هایی استفاده کنم که خوب کار می‌دهند. به بیانی دیگر، با رقیبان رذیل و مردم جاهل باید در همان سطح خودشان تعامل کنم. این یعنی چه؟ یعنی این که می‌توانم و حق دارم که رقیبان را با روش‌های خودشان سر جای‌شان بنشانم. گفته‌اند که کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است. یعنی این که می‌توانم و حق دارم مردم نادانی را که دوست دارند از آدم وعده‌های دروغ و شیرین بشنوند با وعده‌های شیرینِ دروغین به‌سوی خودم بکشانم.

حال، اگر می‌بینید که تهمت می‌زنم، دروغ می‌پراگنم، افراد را لجن‌مال می‌کنم، وعده‌های میان‌خالی می‌دهم و حتا به حذف فیزیکی مخالفان و رقیبان خود متوسل می‌شوم، فکر نکنید که آدم بدی هستم. نه، من آدم بدی نیستم. هدفم والاست، اما چاره‌ای ندارم جز این‌که وسیله‌های رسیدن به آن اهداف والا را مدیریت کنم. روزی خواهد رسید که همه به حقانیت اهداف و وسیله‌هایم پی ببرند و اعتراف کنند که برای قضاوت در مورد کارکردهای من نباید عجله می‌کردند.

اگر به چهره‌‌های آرام و نورانی سیاست‌مداران افغانستان نگاه می‌کنید و در آن چهره‌ها نشانی از اضطراب اخلاقی یا نقشی از شرم و سرافگندگی نمی‌بینید، ماجرا این است که گفتم. کار بدی نکرده‌اند. هدف‌شان والاست، ولی پیوسته مجبور شده‌اند وسیله‌ها را مدیریت کنند. اگر دروغ گفته‌اند به‌خاطر آینده‌ی شما بوده؛ اگر آدم کشته‌اند چاره‌ی دیگری نداشته‌اند؛ اگر وعده‌های پوچ داده‌اند به این خاطر بوده که شما شهروندان صغیر می‌بایست با آن وعده‌ها با این سیاست‌مداران دوراندیش و خیرخواه همراه شوید؛ اگر رفتارهای غلط و غیراخلاقی کرده‌اند به این خاطر بوده که نمی‌توانسته‌اند میدان را به رقیبان بداخلاق و فاسد خود واگذارند. با همه‌ی این‌ها، هدف‌شان همیشه والا بوده و جز خیر برای شما نمی‌خواسته‌اند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *