یکی از مشهورترین خطکشیهای حزبی در دموکراسیهای غربی خطکشی لیبرال-محافظهکار است. جدایی و تفکیکی که میان این دو رویکرد به مسایل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی افتاده، نتیجهی یک روند طولانی تاریخی است. به بیانی دیگر، در طی چند نسل تجربه سرانجام روشن شده که مجموعهی ترجیحات فلان گروه اجتماعی را میتوان زیر چتر مفهوم «لیبرال» لیست کرد و گرد آورد و مجموعهی دیگری از ترجیحات فلان گروه اجتماعی دیگر را میتوان زیر نام «محافظهکار» شناسایی کرد. این دو رویکرد کلان را فقط از باب نمونه ذکر میکنم (وگرنه حزبها و اندیشههای سیاسی و ترجیحات دیگر هم هستند).
حال، اگر کسی بپرسد که «آیا نمیتوان همزمان هم لیبرال بود و هم محافظهکار؟»، پاسخ منفی است. به این معنا که خود این پدیده، یعنی شکل گرفتن دو جریان لیبرال و محافظهکار، گواهی میدهد که طرفداران این دو رویکرد ناگزیر بودهاند صف خود را از یکدیگر جدا کنند. چیزهایی هستند که نمیتوانند راحت کنار هم بنشینند و مطالبات و ترجیحاتی هستند که نمیتوان همهیشان را یکجا خواست. مثلا اگر شما معتقد باشید که باید امکان تحصیل رایگان تا صنف دوازدهم برای همگان فراهم باشد، نمیتوانید همزمان به این نیز معتقد باشید که دولت باید هیچ دخالتی در امور آموزشی شهروندان نداشته باشد. چرا؟ برای اینکه در غیبت دولت هیچ نهاد خصوصیای آن تحصیل رایگان را در اختیار شهروندان قرار نخواهد داد. یا مثلا، اعتقاد به تکثرگرایی فرهنگی را نمیتوان همزمان با اعتقاد به برتری باورهای دینی اکثریت کنار هم نشاند و آشتی داد. یا نمیتوان با وضع مالیات مخالف بود و در همان حال از توسعهی برنامههای رفاه عمومی دفاع کرد و بر همین قیاس.
البته خطکشی میان این دو رویکرد مطلق نیست و در مواردی امکان همپوشانی میان این دو حوزه هست. اما بهصورت کلی نفس پدیدآمدن این دو جریان نشان از آن دارد که ترجیحات این دو جریان همخوان نیستند. با همهی اینها، اگر از شاخههای کوچک بسیار رادیکال در این دو جریان بگذریم، پیروان و رهبران هر دو رویکرد بر سر بعضی چیزهای اساسی توافق دارند. مثلا داشتن یک داور مستقل (در شکل قوه قضائیه قدرتمند) را هر دو جریان قبول دارند. یا هر دو جریان موافقاند که برای دفاع از کشور در برابر تجاوز بیرونی مملکت باید ارتش داشته باشد. سیستم انتخابات دموکراتیک در نظر هردو جریان سیستمی کارآمد و خواستنی است.
در ملک ما اما چنین تفکیکی وجود ندارد. به این معنا که هنوز روشن نشده که چه چیزها را نمیتوان با هم خواست. میخواهیم که کشورمان آرام و باثبات باشد، اما در عین حال حاضر نیستیم انتخابات آزاد و دموکراتیک برگزار کنیم و به نتایج این انتخابات آزاد و دموکراتیک گردن بنهیم. میخواهیم همهی شهروندان به حقوق انسانی فردی خود برسند و در همان حال در قانون اساسی خود اعلام کردهایم که هیچ کسی حق ندارد از چارچوب احکام اسلامی خارج شود. دوست داریم همه در برابر قانون برابر باشند، اما معتبرترین محک سنجش ما برای درستی یا نادرستی یک رفتار این است که آیا آن رفتار با خواستههای قومی و محلی و زبانی ما جور میآید یا جور نمیآید. میخواهیم دولت در همهی امور دخالت و همهی مشکلات ما را حل کند و در همان حال انتظار داریم که جایی برای شکوفایی ابتکارهای خصوصی هم بماند. قانونها را رعایت نمیکنیم و دوست داریم در جامعهی قانونپذیر زندگی کنیم. در منازعات، قاضی را داور تعیین میکنیم و نتیجهی داوری او را نمی پذیریم. دوست داریم علم و هنر در سرزمین ما رشد کنند و در همان حال اجازه نمیدهیم تئوری داروین به کتابهای درسی مکاتب و دانشگاههای ما راه پیدا کند. از لحاظ سیاسی جامعهای باز میخواهیم که در آن فرصت عمل سیاسی برای همگان فراهم باشد و از آن سو بزرگترین دلمشغولی ما این است که از لحاظ جمعیتی کدام گروه اتنیکی نفوس بیشتری دارد. میگوییم این وطن وطن همهی ماست و در همان حال ولایت های درجه دو و درجه سه داریم.
در ملک ما متعصبترین و متحجرترین روحانی مسلمان با متجددترین تحصیلکردهی روشنفکر بر سر یک برنامهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی مشترک توافق میکند و این توافق تعجب هیچ کسی را هم بر نمیانگیزد. چرا؟ برای این که چارچوب فهم این ناسازگاری فراهم نیست؛ برای این که وقتی روشن نشده باشد که چه چیزها نمیتوانند با هم بنشینند و سازگار شوند، دلیلی ندارد که از همراهی و همکاری آن دو تعجب کنیم.