زمانی که جنبش طالبان، پنج سال پس از سقوط امارت اسلامی مجددا از حوزههای پکتیا و قندهار سر برآوردند و شورششان را در برابر حضور نظامی و سیاسی ائتلاف بینالمللی ضد تروریزم و حکومت تحت حمایتاش در کابل آغاز کردند، تقریبا کسی نمیتوانست تصور کند که روزی، شورش این گروه، نصف خاک افغانستان را تصرف کند و جنگ با طالبان به بنبست نظامی برسد. اکنون، سیزده سال پس از آغاز شورش طالبان، همهی طرفهای مستقیم و غیرمستقیم درگیر با جنگ افغانستان به این نتیجه رسیدهاند که جنگ با طالبان راهحل نظامی ندارد و برای پایاندادن به طولانیترین جنگ تاریخ ایالات متحده، باید سراغ راهحلهای سیاسی رفت. ایالات متحده و ناتو، حکومت افغانستان، طالبان و پاکستان بهعنوان طرفهای مستقیم جنگ افغانستان و قدرتهای منطقه و همسایگان افغانستان بهصورت یکدست هماهنگ و همسو شدهاند که برای شکستن بنبست نظامی جنگ افغانستان، به دنبال دستیابی به یک توافق سیاسی باشند؛ توافقی که طالبان به موجب آن در ساختار سیاسی افغانستان ادغام شده و جنگ در این کشور پایان یابد.
پروسهی صلح افغانستان اگرچه قریب به یک دهه عمر دارد و از اوایل دور دوم ریاستجمهوری حامد کرزی، این پروسه برای جلب توافق طالبان به مذاکره در خصوص جنگ افغانستان آغاز شد اما در عمل، از برداشتهشدن گامهای عملی و جدی و شکلگیری مذاکرات و گفتوگوهای رسمی، یک سال و اندی میگذرد. در اواسط ماه میزان پارسال، نخستین دور مذاکرات صلح افغانستان میان دیپلماتهای ایالات متحده و طالبان در قطر آغاز شد. پس از یازده ماه و برگزارشدن 8 دور مذاکرات فشرده، وقتی قرار بود این مذاکرات به عقد یک توافق منجر شود، به دستور ناگهانی دونالد ترمپ، مذاکرات صلح افغانستان متوقف شود. توقف ناگهانی مذاکرات صلح افغانستان درست زمانی صورت گرفت که پس از سه دور نشستها و گفتوگوهای بینالافغانی در مسکو و دوحه، مقدمات برگزاری مذاکرات رسمی بینالافغانی در ناروی چیده شده بود.
اگرچه مذاکرات صلح افغانستان میان طالبان و ایالات متحده متوقف شده است، اما تلاشها و رایزنیهای دیپلماتیک توسط طرفهای جنگ افغانستان جریان دارد تا هرچه زودتر این مذاکرات از سر گرفته شود. از طالبان گرفته تا ایالات متحده، پاکستان، دولت افغانستان، قدرتهای منطقه و همسایگان افغانستان، متقفا به این باورند که راهحلی جز مذاکره و گفتوگو برای پایان جنگ افغانستان وجود ندارد. اگرچه در سطوح و جوانب مختلف درگیر در جنگ افغانستان، اراده و شرایط مذاکره برای پایاندادن به جنگ افغانستان وجود دارد، اما در یک حوزهی این جنگ، تشتت و از همگسیختگی وسیعی موج میزند و از قراین پیداست که این ناهماهنگی و از همگسیختگی روز به روز در حال افزایش است.
مذاکرات صلح افغانستان دو پهلوی انکارناپذیر دارد: یک روی سکهی مصالحهی افغانستان توافق سیاسی طالبان با ایالات متحده در خط محوری و اتحادیهی اروپا، پاکستان، چین، روسیه و دیگر قدرتهای منطقه و همسایگان افغانستان در ضمیمهی آن است؛ رخ دیگر این سکه اما، توافق داخلی و مذاکرات جناحهای سیاسی و نظامی افغانستان است. مذاکرات بینالافغانی و نتایج آن در واقع تعیینکنندهی دوام منازعه یا خشکاندن انگیزهها و ریشههای داخلی خشونت و جنگ در این کشور است. حتا اگر در بعد بینالمللی و منطقهای یک توافق سیاسی جامع در خصوص جنگ افغانستان بهدست آید، اگر در میان جناحهای سیاسی جامعهی پیچیده و چندلایهی افغانستان توافقی حاصل نشود، افغانستان کماکان در تنور خشونت و جنگ خواهد سوخت. بنابراین رسیدن به یک راه حل سیاسی و اجتماعی جامع در میان افغانها با توجه به اینکه پس از سقوط امارت اسلامی در هجده سال گذشته، سیاست و جامعهی افغانستان طیفهای جدیدی از بازیگران سیاسی و اجتماعی را در خود پرورانده، همانقدر که پیچیده است، تعیینکننده و انکارناپذیر نیز هست.
مذاکرات بینالافغانی و ضرورت و تعیینکنندهبودن آن همواره در طول یک سال گذشته، از مباحث و عناصر عمدهی پروسهی صلح افغانستان بوده است. با وصف ضرورت برگزاری مذاکرات بینالافغانی، در عمل اما این موضوع با یک چالش جدی و نگرانکننده مواجه است. خط جنگ در افغانستان در یک تقسیمبندی کلان به دو جبهه تقسیم شده است. جنبش و شورش طالبان در یک طرف جنگ و جمهوری اسلامی افغانستان در سوی دیگر این منازعه، کلانتصویر خشونت جاری افغانستان را ترسیم میکند. در واقع جمهوری اسلامی افغانستان در مذاکرات بینالافغانی، یک طرف گفتوگوها و توافق احتمالی است که میباید بهدست آید. اکنون چالش اینجاست که در حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان، انسجام و هماهنگی سیاسی به حداقل آن در طول هجده سال اخیر رسیده و این تشتت وسیع، فارغ از اینکه بهلحاظ سیاسی و تاکتیکی، مذاکرات بین الافغانی را پیچیده و دشوار میکند، بهلحاظ ارزشی، میتواند به غلبه یا دستکم نافذشدن مقتدرانهی جنبش طالبان در مذاکرات صلح منجر شود.
حکومت وحدت ملی به ریاست رییسجمهور غنی در آستانهی پایان موعد قانونی و توافقیاش، اکنون بهصورت وسیع، حمایت سیاسی و اجتماعیاش را در افغانستان از دست داده است. در طول پنج سال گذشته، نهتنها صف اپوزیسیون سیاسی حکومت طولانی و تقویت شد که رییسجمهور غنی، نزدیکترین متحدان سیاسی و انتخاباتیاش را که در به قدرترساندن او نقش تعیینکنننده داشتند، از دست داد. احزاب جنبش اسلامی افغانستان و وحدت اسلامی افغانستان که از متحدین سیاسی رییسجمهور غنی در انتخابات 2014 بودند، اکنون به سرسختترین مخالفین او تبدیل شدهاند. محمدحنیف اتمر، یکی از حامیان اصلی رییسجمهور غنی و مشاور امنیت ملی او، پس از چهار سال و اندی همکاری سیاسی، از حکومت استعفا کرد و رهبری یکی از جدیترین تیمهای انتخاباتی رقیب رییسجمهور غنی را شکل داد. حامد کرزی، رییسجمهور پیشین، در مخالفت با رییسجمهور غنی تا سرحد تلاش برای اعتبارزدایی از انتخابات ریاستجمهوری 6 میزان و ارایهی بدیل سیاسی برای حکومت وحدت ملی در پروسهی صلح افغانستان به پیش تاخته است. علاوه بر آن، حکومت وحدت ملی در داخل نیز با دو جبههی متقابل جبههبندی شده است. ریاست اجراییه به رهبری داکتر عبدالله عبدالله به همراهی یک صف طویل و قدرتمند از حامیان سیاسیاش، اتوریتهی ارگ ریاستجمهوری را به چالش گرفته است. دودستگی سرسختانه در درون حکومت وحدت ملی از یک سو و قرارگرفتن بخش وسیعی از جریانهای سیاسی در برابر ارگ ریاستجمهوری از سوی دیگر باعث شده است که محوریت و مالکیت دولت افغانستان بر پروسهی صلح بهصورت کل و مذاکرات بینالافغانی بهصورت خاص ساقط شود. میزان اختلاف نظر و حتا خصومت میان ارگ ریاستجمهوری و مخالفین سیاسی آن به حدی رسیده و صفبندیهای سیاسی بهگونهای چیده شده است که دو طرف تصور میکنند غلبه و نفوذ سیاسی یکی از طرفها، به معنای پایان حیات سیاسی یا دستکم انزوای سیاسی طولانیمدت طرف دیگر خواهد بود؛ اتفاقی که میتوان از آن به صفبندی و بازی مرگ و زندگی تعبیر کرد.
جدای از شکافهای وسیع سیاسی میان ارگ ریاستجمهوری و مخالفان سیاسی آن که محور قرارگرفتن دولت در مذاکرات صلح را دستکم تا کنون ساقط کرده است، در کلیت حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان نیز اختلافنظر و چنددستگی موج میزند. ارگ ریاستجمهوری به رهبری رییسجمهور غنی و متحدانش در یک صف قرار گرفته و ساز خود میزنند. حامد کرزی رییسجمهور پیشین، تیم سیاسی و برنامهی سیاسی خودش را در خصوص صلح افغانستان دارد. داکتر عبدالله عبدالله نیز به همراه یک ائتلاف سیاسی بیپیشینه بهلحاظ تعداد و جایگاه سیاسی، در خط دیگری قرار دارد. با این ناهماهنگی و چنددستگی آشکار، فارغ از اینکه مذاکرات صلح افغانستان در مرحلهی مذاکرات بینالافغانی نمیتواند با محوریت و مالکیت دولت شکل بگیرد، حتا نمایندگی یکدست و واحد از جمهوری اسلامی افغانستان و ارزش های سیاسی، اجتماعی و مدنی آن نیز ممکن نیست. بهلحاظ سیاسی و تاکتیکی، مذاکرات صلح افغانستان باید با محوریت و مالکلیت دولت افغانستان شکل بگیرد؛ زیرا مذاکره و توافق صلح با ساختارهای سنتی و پوسیدهی حزبی و بدون محوریت یک ساختار قانونی که مشروعیتاش را از قانون اساسی و ارادهی جمعی میگیرد، در گام اول ممکن و در گام دوم اجرایی نیست. از سوی دیگر، اگر از جمهوری اسلامی افغانستان بهعنوان کلیت نظام سیاسی فعلی افغانستان در مذاکرات صلح با طالبان نمایندگی واحد و جامع صورت نگیرد که با وضعیت فعلی همین سناریو احتمالا رخ خواهد داد، در آن صورت مذاکرت صلح افغانستان، توافق سیاسی میان جمهوری اسلامی افغانستان و جنبش طالبان نیست، بلکه غلبهی سیاسی و نظامی امارت اسلامی بر جمهوریت است.
نبود انسجام سیاسی به سقوط جمهوری اسلامی به کام امارت اسلامی یا دستکم نافذ شدن طالبان بر جمهوریت در مذاکرات و توافق صلح منجر میشود. بنابراین جناحهای سیاسی متعلق به جمهوری اسلامی افغانستان باید مسئولیت خلق انسجام سیاسی در آستانهی مذاکرات مجدد صلح افغانستان را به عهده بگیرد. اگرچه خلق این انسجام برای دستیابی به یک توافق خوب سیاسی با طالبان انکارناپذیر است، اما با توجه به وسیعشدن روزافزون شکافها میان جناحها، خلق این انسجام و هماهنگی چندان سهل بهنظر نمیرسد.
تقریبا همهی جناحهای سیاسی افغانستان، با برخورداری از سازوکار سنتی و عمدتا مبتنی بر چشمداشت به منافع سیاسی فردی، گروهی و قومی، فاقد چشماندازها و برنامههای سیاسی مدون، درازمدت و استراتژیک است. غالب این نیروها، یا مبنای ارزشی برای فعالیتهای سیاسی خود ندارد و اگر دارند نیز گروهی و قومی است. قومی و گروهی بودن ارزشها و اهداف جناحهای سیاسی افغانستان باعث میشود که در مواجهه با مسایل کشوری، دچار تعارض و تضاد منافع شوند و نتوانند اهداف و ارزشهای مشترکی میان خود تعریف کنند. هریک از جناحهای سیاسی در مواجهه با پروسهی صلح افغانستان، نگاه و اهداف مختلف و در مواردی متضاد با همدیگر دارند و این تعارض در اهداف زمینهی شکل گیری یک انسجام و هماهنگی حتا حداقلی را سلب میکند. در پهلوی دیگر این تعارض منافع، جناحهای سیاسی، معطوف به سهیمبودن/شدن در ساختار قدرت پس از توافق صلح نگاه میکنند و از آنجا که از سویی سعی میکنند این مشارکت در قدرت را به تنهایی و بهصورت انحصاری بهدست بیاورند یا مشارکت سیاسی یک جناح در ساختار قدرت، سلب مشارکت از جناح/جناحهای دیگر تفسیر و معنا میشود، بنابراین، خلق انسجام و همسویی سیاسی میانشان اگر نه ناممکن که بسیار دشوار میشود.
واقعیت این است که نبود ارزشها و اهداف استراتژیک و مشترک میان جناحهای سیاسی متعلق به حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان، مانع اصلی خلقنشدن انسجام سیاسی در برابر طالبان است. با توجه به سابقهی طولانی و دستکم چهل سالهی احزاب و جناحهای سیاسی افغانستان در نداشتن استراتژیهای فراقومی و کشورگستر از یک سو و تعارض، اختلاف نظر و حتا نبردهای مسلحانه در خصومت و رقابت با همدیگر از دیگر سو، خلق شدن انسجام سیاسی میان جناحهای سیاسی متعلق به حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان بسیار دشوار مینماید. با این اوصاف بهنظر میرسد مذاکرات بینالافغانی خوانهای پیچیده و جنجالبرانگیز بسیاری خلق کند و بهلحاظ سیاسی و تاکتیکی، دستیابی به یک توافق جامع سیاسی میان افغانها بر سر نظام سیاسی آیندهی افغانستان، خود نزاعها و پیچیدگیهای بسیار داشته باشد.