چرا چیزی به‌نام «استعداد خدادادی» وجود ندارد؟

چرا چیزی به‌نام «استعداد خدادادی» وجود ندارد؟

گاردین ـ ویندی برلینر
ترجمه: جلیل پژواک

در ماه جولای 2017 وقتی مریم میرزاخانی در سن 40 سالگی درگذشت، در خبرها و رسانه‌ها از او به‌عنوان یک نابغه نام برده شد. میرزاخانی تنها زنی بود که موفق به کسب «مدال فیلدز»، معادل نوبل ریاضیات، شده بود. او از 31 سالگی در دانشگاه استنفورد تدریس می‌کرد. میرزاخانی در ایران متولد شده بود و پله‌های پیشرفت را یکی یکی پس از آن بالا رفت که در نوجوانی مدال‌های طلای المپیادهای ریاضی را از آن خود کرد.

به‌راحتی می‌توان فرض کرد که شخصی چون میرزاخانی باید یکی از همان کودکان بااستعدادی بوده باشد که از بچگی سرآمد هستند؛ آن‌هایی که در پنج سالگی هری پاتر می‌‌خوانند و در انجمن بین‌المللی تیزهوشان «منسا» پذیرفته می‌شوند. از آن دسته کودکانی که آزمون ریاضی GCSE را با اعداد یک رقمی پشت سر می‌گذارند، یا از جنس نادره‌‌هایی چون «روت لارنس» هستند که وقتی در دانشگاه آکسفورد پذیرفته شد، هم‌سن‌وسالانش هنوز در مکتب ابتداییه بودند.

اما اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم، داستان متفاوتی پدیدار می‌شود. میرزاخانی در تهران متولد شد. او دختر یک مهندس و یکی از سه خواهر و برادر یک خانواده متوسط بود. تنها دوره غیرمعمول کودکی او جنگ ایران-عراق بود که زندگی را در آن سال‌ها برای خانواده‌ی میرزاخانی دشوار کرده بود. خوش‌بختانه جنگ زمانی که میرزاخانی وارد مکتب متوسطه شد، پایان یافته بود.

درست است که میرزاخانی به یک مکتب دخترانه شدیدا گزینشی رفت، اما ریاضیات علاقه‌ی او نبود. او به مطالعه علاقه‌مند بود. میرزاخانی عاشق رمان بود و هرچه را که دستش می‌رسید، می‌خواند. او و دوست نزدیکش در راه بازگشت به خانه از مکتب، کتاب‌فروشی‌ها را زیر و رو می‌کردند تا برای تکالیف مکتب و مطالعه شخصی کتاب خریداری کنند.

عملکرد میرزاخانی در بحث ریاضیات، در سال‌های اول دوران متوسطه‌اش تعریفی نداشت. با این‌حال وقتی برادر بزرگ‌ترش درباره‌ی آنچه که از ریاضیات آموخته بود، به خواهرش گفت، میرزاخانی به ریاضیات علاقه‌مند شد. برادرش یک مسأله مشهور ریاضیات را از مجله‌ای برداشت و با خواهرش شریک کرد. این مجله و آن مسأله میرزاخانی را شیفته‌ی ریاضیات کرد. میرزاخانی بالاخره به قلاب ریاضیات گیر کرده بود.

آیا تا این‌جای کار چیز غیرمعمولی در زندگی میرزاخانی دیده می‌شود؟ واضح است که نه. اکثر برندگان جایزه نوبل کودکی معمولی داشته‌اند؛ هیچ مورد استثنایی و غیرمعمولی در کودکی آن‌ها دیده نمی‌شود. اینشتین نمی‌توانست سریع صحبت کند و به این دلیل خدمتکار خانواده لقب «گیج/احمق» را به او داده‌ بود. او در بخش عمومی آزمون ورود به دانشگاه «پلی‌تکنیک» زوریخ ناکام ماند، اما به‌دلیل نمرات بالایی که در بخش فیزیک و ریاضی کسب کرده بود، از جانب دانشگاه پذیرفته شد. او ابتدا کارش خوب پیش نمی‌رفت و نمی‌توانست مقام آکادمیکی را کسب کند. اداره ثبت اختراعات سویس نیز ترفیع او را رد کرد، زیرا اینشتین مهارت کافی در تکنولوژی ماشین نداشت. با این‌حال اینشتین متوقف نشد، ادامه داد و در نهایت قوانین مکانیک نیوتنی را با نظریه نسبیت خود بازنویسی کرد.

«لویس ترمن»، روان‌شناس پیشگام امریکایی در زمینه آموزش و پرورش در سال 1921 پژوهشی به راه انداخت و حدود یک‌هزار و 470 تن از ساکنان کالیفرنیا را که در آزمون ضریب هوشی نمرات بالایی گرفته بودند، در طول زندگی‌شان تحت مطالعه گرفت. برخلاف انتظار ترمن، هیچ‌یک از آن یک‌هزار و 470 نفر متفکر بزرگی در عصر خود نشدند. ترمن در پژوهش خود دو نفر را به این دلیل که نمرات تست ضریب هوشی‌شان به اندازه کافی بالا نبود، نادیده گرفته بود، اما همان دو نفر -«لوئیس آلوارز» و «ویلیام شاکلی»، هر دو فیزیک‌دان- برنده جایزه نوبل شدند.

مجموعه تحقیقاتی که در مورد عملکرد بالای انسان‌ها در طول یک قرن گذشته صورت گرفته نشان می‌دهد که کسب نمره بالا در آزمون ضریب هوشی الزاما به معنی تیزهوشی و استعداد نیست. علاوه‌براین، تحقیقات واضح نشان می‌دهد که مغز نرم و انعطاف‌پذیر است و قابلیت «چکش‌خوری» دارد؛ این‌که مغز می‌تواند رشته‌های عصبی جدید بسازد و این‌که ضریب هوشی ثابت نیست، تغییر می‌کند. این‌که کودک شما در 5 سالگی می‌تواند هری پاتر بخواند به این معنی نیست که در نوجوانی از هم سن و سالانش جلوتر خواهد بود.

همکارم »پروفیسور دبورا آایر» می‌گوید که آخرین پژوهش‌ها علوم اعصاب و روان‌شناسی نشان می‌دهد که بیش‌تر افراد، مگر این‌که دچار اختلال شناختی باشند، می‌توانند به استانداردهایی برسند که مال مکاتب به اصطلاح نخبگان و با تیزهوشان است. تنها کاری که باید کرد این است که به این افراد باید یاد داد که نگرش و رویکرد صحیح را در یادگیری‌شان به کار ببندند و ویژگی‌ها و خواص به اصطلاح افراد بااستعداد و تیزهوش را در خود توسعه دهند؛ ویژگی‌هایی که شامل کنجکاوی، مقاومت و سخت‌کوشی می‌شود. آایر این رویکرد را «یادگیری عمل‌کرد بالا» می‌نامد. با این‌حال، این افراد یا کودکان برای توسعه این ویژگی‌ها به حمایت صحیح و مناسب در خانه و مکتب نیاز دارند.

پس آیا چیزی به‌نام کودک بااستعداد و تیزهوش وجود دارد؟ پاسخ این سوال شدیدا مورد بحث است. پروفیسور «اندرس اریکسون»، روان‌شناس برجسته آموزش و پرورش در «دانشگاه ایالتی فلوریدا» و یکی از نویسندگان «Peak: Secrets from the New Science of Expertise» است. او که از سال 1980 در مورد دست‌آوردهای متنوع افراد از جمله در زمینه موسیقی، حافظه و ورزش، تحقیق کرده است، می‌گوید که عملکرد یک فرد ربطی به استعدادهای منحصر‌به‌فرد و ذاتی ندارد. پژوهش اریکسون در مورد حافظه به‌خصوص جالب است. در این پژوهش دانش‌آموزان به صورت تصادفی انتخاب شدند و پس از این‌که در مورد فنون تقویت حافظه برای مطالعه آموزش دیدند، از سایر دانش‌آموزانی که گفته می‌شد ذاتا حافظه برتر دارند -همان‌هایی که به‌نظر شما هوش و استعداد خدادادی دارند- بهتر عمل کردند.

با این‌حال، شاید مرور پژوهش‌ها‌ و مطالعات «بنیامین بلوم»، یکی دیگر از متخصصان برجسته آموزش و پرورش امریکا در دهه 1980 بتواند ما را وادار به مکث و تأمل بیشتری کند. کارهای او این باور را برجسته می‌کند که خانواده ذاتا برای مفهوم عملکرد بالای کودکان مهم است.

بلوم و همکارانش گروه متنوعی از افراد فوق‌العاده موفق را در رشته‌های مختلف از جمله باله، شنا، پیانو، تنیس، ریاضیات، مجسمه‌سازی و عصب‌شناسی تحت مطالعه قرار دادند و نه‌تنها با خود افراد بلکه با والدین آن‌ها نیز مصاحبه کردند. بلوم متوجه شد که والدین این افراد پیوسته فرزندان‌شان را، به‌خصوص در رشته‌هایی که خود آن‌ها آن را دوست دارند، حمایت و تشویق می‌کنند. افراد مورد مطالعه بلوم کاری که در جوانی در پیش گرفته بودند، با پشتکار ادامه داده بودند و والدین‌شان نیز همگی اخلاق کاری قوی را از خود نشان می‌دادند.

بلوم در نهایت به این نتیجه رسید که تیزهوشی و بااستعدادبودن ذاتی است اما عوامل بالقوه دیگری نیز وجود دارد که تغییرات را به میان می‌آورد. با این‌حال، آنچه مسلم است این است که رفتارهایی که به عملکرد بالا نسبت داده می‌شود، حتا ویژگی‌هایی مانند کنجکاوی، قابل تکثیر است و می‌توان آن‌ها را آموخت.

آایر می‌گوید که ما می‌دانیم یادگیری افرادِ با عملکرد بالا چگونه است. او رویکردی را برای یادگیری توسعه داده است که ترکیبی از آنچه که او آن‌ها را ویژگی‌های شناختی پیشرفته، ارزش‌ها، نگرش‌ها و ویژگی‌های عملکرد بالا می‌نامد، می‌باشد.

با این‌حال، برای اطمینان از موفقیت در طبقات مختلف جامعه و فرهنگ‌ها، خانواده‌ها نیز باید این رویکرد را اتخاذ کنند. پژوهش‌ها در انگلیس نشان می‌دهد که والدین می‌توانند در خانه با سهم‌گیری در فعالیت‌های ساده پیشاابتدایی فرزندان‌شان، از جمله کمک به خواندن آن‌ها، تغییرات چشم‌گیری را ایجاد کنند. نتیجه‌ی کمک والدین به فرزندان‌شان در دوره‌ی پیشاابتدایی، سال‌ها بعد خودش را در نتایج بهتر فرزندان‌شان در دوره متوسطه و لیسه نشان می‌دهد. این نتیجه تحقیقی است که تیمی از دانشگاه آکسفورد و دانشگاه لندن، آن را طی 15 سال انجام داده‌اند.

تحقیق مفصلی که روی 24 نفر از 3 هزار نفر مورد مطالعه که ناممکن را ممکن ساخته بودند، صورت گرفت، نکته قابل‌توجهی را در مورد تأثیر والدین و خانواده روی عملکرد دانش‌آموزان و دانشجویان یافت: نیمی از افراد مورد مطالعه به‌دلیل فقر، وابسته به غذای رایگان مکتب بودند، بیش از نیمی از آن‌ها تنها با پدر یا مادرشان زندگی می‌کردند و از هر پنج نفر، چهار نفر در مناطق محروم زندگی می‌کردند.

این تحقیق دریافت که در زندگی یک کودک، موجودیت یک بزرگ‌سال که از آموزش و پرورش حمایت کند و به آن ارزش قائل شود، مهم است. این بزرگ‌سالان با کودکان‌شان در مورد لزوم پشتکار در مکتب و گوش‌دادن به درس و ادامه‌دادن به تلاش، صحبت می‌کنند و در نتیجه کودکان نگرش‌ها و رویکردهایی را برای پیشرفت لازم است، در خود توسعه می‌دهند.

اینشتین، مظهر نبوغ، به‌وضوح شخص کنجکاو، باشخصیت و بااراده بود. او در اوایل زندگی خود با مشکلات مبارزه کرد، اما متوقف نشد. اما آیا او فکر می‌کرد که یک نابغه یا تیزهوش است؟ نخیر. او باری نوشت: «این‌طور نیست که من خیلی باهوش باشم، بلکه فقط مدت زمان بیش‌تری را در کنار مشکلات باقی می‌مانم. اکثر مردم می‌گویند که این عقل است که فردی را دانشمندی بزرگ می‌سازد. آن‌ها در اشتباه هستند: این شخصیت است [که فردی را دانشمندی بزرگ می‌سازد.]»

برگردیم به میرزاخانی. نقل‌قول‌هایی که از او منتشر شده، او را به‌عنوان کسی نشان می‌دهند که کنجاو است، از آنچه انجام داده هیجان‌زده می‌شود و مهم‌تر از همه دست از تلاش برنمی‌دارد. میرزاخانی در جایی می‌گوید: «مطمیینا لذت‌بخش‌ترین قسمت لحظه‌ای است که با خود می‌گویی ’آری ‘ [بالاخره انجامش دادم]؛ هیجان ناشی از کشف و لذت ناشی از درک چیزی جدید، حس بودن بر فراز تپه و داشتن دیدی واضح. اما بیش‌تر اوقات، ریاضیات برای من مثل این است که پیاده‌روی طولانی در پیش داشته باشم؛ بدون هیچ ردی و بدون هیچ پایانی.»

میرزاخانی زندگی بی‌رحمانه کوتایی داشت؛ اما مسیری را که در پیش گرفته بود او را به اوج ریاضیات رساند. با این وصف، میرزاخانی شخصیتی غیرقابل بحث به‌نظر می‌رسد. شاید همین استعداد او بود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *