نیویورکر ـ جیمز کارول
مترجم: جلیل پژواک
در 14 سپتامبر 2001، سه روز پس از حملات یازدهم سپتامبر، رییسجمهور «جورج دبلیو بوش» درحالیکه داشت در «کلیسای ملی» در واشنگتن دیسی سخنرانی میکرد، گفت: «فقط سه روزِ این وقایع برداشته شود، امریکاییها هنوز از تاریخ فاصله ندارند. پس مسئولیت ما در قبال تاریخ کاملا واضح است: پاسخدادن به این حملات و رهاندن جهان از شر شیطان.» با این حال تاریخ هنوز با امریکاییها فاصله دارد، بهخصوص از آنجایی که عواقب آنچه بوش پس از حملات یازدهم سپتامبر به حرکت درآورد، همچنان دامنگیر ما است. با اینحال، شروع حسابرسی را میتوان در نشر «اسناد جنگ افغانستان» در هفته گذشته از جانب روزنامه واشنگتنپُست مشاهده کرد؛ اسناد و مصاحبههای مقامات امریکایی از جمله چهرههای پنتاگون، رهبران جنگی، دیپلماتها و مددرسانان دخیل در رهبری جنگ در افغانستان که اکنون وارد هجدهمین سال خود شده است. انتقاد این مقامات از سیاستهایی که خودشان مسئول آن بودند، پرده از فریبکاری نهادی عظیمی برمیدارد که اساس آنچه را ایالات متحده در 18 سال گذشته در افغانستان انجام داده، تشکیل میدهد.
این مصاحبهها توسط بازرسان «سیگار» یا اداره بازرس ویژه امریکا برای بازسازی افغانستان انجام شده است. سیگار موظف است تا «درسهای آموختهشده» در افغانستان را ارزیابی کند. یکی از این درسها، آنطور که «جان سوپکو» بازرس ویژه سیگار میگوید این است که «به مردم امریکا پیوسته دروغ گفته شده است.» این درس را قبلا، حدود نیم قرن پیش، از «اسناد پنتاگون» باید میگرفتیم که نگرفته بودیم: اینکه دولت امریکا چگونه باخت خود در جنگ [ویتنام] را با دروغ توجیه کرد.
در اوایل جنگ افغانستان، «دونالد رامسفلد»، معمار این جنگ و وزیر دفاعِ همیشه مطمئن ایالات متحده در آن زمان، یادداشتی نوشت و در آن اذعان کرد که «نمیدانم آدمبدها چه کسانی هستند.» چند سال بعد از آن، جنرالی که به رییسجمهور اوباما مشوره میداد، اعتراف کرد «ما نمیدانستیم که در حال انجام چه کاری بودیم.»
سالها از آغاز جنگ گذشت و «پنتاگون» و «کاخ سفید» با اینکه در گزارشهای خود مشکلات را تصدیق میکردند، اما چنان بر نتیجه و اهمیت این جنگ تأکید کردند که جنگ هرگز متوقف نشد. جنگ افغانستان جنگ خوب تلقی شد و جنگ عراق جنگ بد. جنگ عراق چنان بد جلوه داده شد که سیاستمدارانی که به آغاز آن رای داده بودند، از آنجایی که آن رایشان حالا شرمآور دانسته میشد، از کارشان پشیمان بودند. همین امر و همین پشیمانی از جنگ عراق، باراک اوباما را در 2008 به ریاستجمهوری رساند.
با اینحال در مورد جنگ افغانستان، کسی حتا اکنون، پس از کشتهشدن بیش از 43 هزار غیرنظامی افغان و 2300 سرباز امریکایی، مصرف دو تریلیون دالر و کشوری که هجده سال پس از آغاز این جنگ هنوز ویران و درگیر هرج و مرج است، با معنای عمیق و پیامدهای این جنگ روبهرو نشده است. آنچه اکنون بهنظر میرسد جورج دبلیو بوش در سپتامبر 2001 نمیدانست، این است که انگیزه برای «رهاندن جهان از شر شیطان» خود میتواند به ماشین جوجهکشی شیطان تبدیل شود.
آنچه در مورد مصاحبههای منتشرشده در واشنگتنپُست جالب توجه است این است که مدیران این جنگ از ناکامی خود غافلگیر شدهاند. امروز آنها به گذشته نگاه میکنند، به استراتژیسازی و جمعآوری اطلاعاتشان، به اهداف متغییر و مفاهیم ناقص ملتسازیشان، به تحمیل دموکراسی بر جنگسالاری و اشتباهشان در مورد تعصب رادیکال اسلامی و در این میان، بهنظر میرسند که با خود فکر میکنند و میگویند اگر این اشتباهات صورت نمیگرفت، ممکن جنگ مسیر دیگری را میپیمود. به این فکر میکنند که اگر اهداف منطقیتر، منظمتر و واقعبینانهتر میبودند و اگر بهطور صحیح دنبال میشدند، اکنون جنگ نتیجهی بهتری میداشت و شاید حتا به پیروزی ایالات متحده منجر میشد.
آنچه در اسناد افغانستان ناپیداست حس منشأ جنگ در میانهی وحشت آخرالزمانی است که تصور اخلاقی امریکاییها را در پسا یازدهم سپتامبر به چنگ گرفته بود. زخمی که ملت امریکا در آن روز خورده بود عمیقتر و ناتوانکنندهتر از آنی بود که امریکاییها امروز آن را درک کنند. جورج دبلیو بوش نماد آن زخم بود و با روی دستگرفتن ابتکار «رهاندن جهان از شر شیطان»، ابتکاری که ملت از آن استقبال کرد، در واقع شدت آن زخم را بیان کرد.
در روز سخنرانی بوش در کلیسای جامع واشنگتن، سنا برای اجازهی استفاده از نیروی نظامی برای پاسخدادن به حملات یازدهم سپتامبر، 98 رای موافق و مجلس نمایندگان 420 رای موافق دادند. طرح بوش در سنا رای مخالف نداشت و در مجلس نمایندگان فقط یک رای مخالف داشت. این تصمیم در واقع اعلام جنگ بود؛ جنگ نهتنها علیه طراحان حملات یازدهم سپتامبر، بلکه علیه «نیروهای همراه» و تمام کسانی که «طراح، مجری و حامی» حملات یازدهم سپتامبر دانسته میشدند. نظرسنجیهایی که در آن زمان صورت گرفت نشان داد که 90 درصد امریکاییها از «کارزار نظامی کلان» حمایت میکنند. رای سنا و مجلس نمایندگان جرقهی جنگ در افغانستان و همهی دردسرهای ناشی از آن از جمله حوادث عراق، یمن، سومالیا، سوریه، لبنان و همچنین سیل مهاجران فراری از جنگ به اروپا بود.
جنگ افغانستان، این مأموریت پرتبوتاب ایالات متحده، در ابتدا با سرخوردگی به پیش میرفت زیرا هدف قراردادن دشمن اصلی، یعنی اسامه بن لادن و شبکه القاعده، به این دلیل که آنها دایم در فرار بودند، دشوار شده بود. تروریستهایی که «مرکز تجارت جهانی» و «پنتاگون» را هدف قرار داده بودند در آلمان و «فلوریدا» آماده شده بودند، اما زمین بازی القاعده افغانستان بود. وقتی ایالات متحده از رهبران طالبان، حاکمان وقت افغانستان، خواستار بن لادن شد، طالبان خواهان اثبات دستداشتن بن لادن در حملات یازدهم سپتامبر شدند. این درخواست شاید صادقانه نبود اما ایالات متحده میتوانست آن را قبول کند تا راه خودش را برای جداکردن راه طالبان از القاعده، هموار کند. ولی مقامات واشنگتن این درخواست طالبان را رد کردند. بوش «زنده یا مرده» بن لادن را میخواست. سایر ملل «یا با ما بودند یا علیه ما.» اما به هرحال معلوم نبود که طالبان میتوانند بن لادن را به امریکا تحویل دهند یا خیر. بن لادن تا آن زمان به پاکستان گریخته بود، جایی که در نهایت پیدا و کشته شد.
مقامات واشنگتن فکر کردند که اگر نمیتوانند به بن لادن حمله کنند، طالبان در دسترس است. در 7 اکتبر 2001، ایالات متحده بمباران افغانستان را آغاز کرد. پس از دو ماه از آغاز «عملیات آزادی پایدار» رژیم طالبان سرنگون شد، اما بسیاری از جنگجویان طالبان القاعده و همچنین فرماندهان ارشد طالبان به پاکستان گریختند. پاکستان تلاش چندانی برای دستگیری آنها نکرد.
در جنگ علیه شر و شیطان، خویشتنداری و هنجارهای اخلاقی کنار گذاشته میشوند. دیری نگذشت که ایالات متحده بازداشتگاهی را در خلیج «گوانتانامو» در کوبا افتتاح کرد. صدها نفر در آنجا زندانی شدند و تا سالها بدون اینکه جرمشان مشخص باشد، تحت شکنجه قرار گرفتند و شبکهای از زندانهای مخفی و اتاقهای شکنجه نیز در سراسر جهان ایجاد شد. (رییسجمهور اوباما در جنوری 2009 برنامه شکنجه سازمان سیا را با صدور یک فرمان اجرایی متوقف کرد.)
در 18 سپتامبر، رسانهها و دفاتر کنگره پاکتهایی را دریافت کردند که حاوی گرد سیاه زخم بود. پنج نفر در اثر تماس با این پاکتها جان خود را از دست دادند. مقامات امریکایی از جمله «دِک چنی»، معاون رییسجمهور و سناتور «جان مککین» گمانهزنیهایی کردند که باعث شد دولت و مردم تصور کنند که این پاکتهای حاوی مواد کشنده، بخشی از حملهی بعدی است. (وزارت دادگستری ایالات متحده سرانجام به این نتیجه رسید که یک دانشمند دولتی، که خودکشی کرده، مسئول پخش این پاکتها بوده است.) در ماه اکتبر، «لایحه میهندوستی» ایالات متحده با اکثریت آرا در مجلس نمایندگان و 98 رای موافق و 1 رای مخالف در مجلس سنا، به تصویب رسید. این قانون که مقررات آن طرفدار افزایش بازداشت، اخراج مهاجران و از میان برداشتن قوانین سختگیرانه شنود و جاسوسی است، نظارت دولت را رسمیت بخشید و قوانین نظارتی را سختتر کرد.
همهی این اتفاقات وقتی کنار هم قرار بگیرند، نشاندهندهی نوعی سقوط و نوعی ناکامی همهجانبهی پسا زخم [یازدهم سپتامبر] است که سر سوزن سازگاری با منطق ندارد. یک بار ببینید چه اتفاقات دیگری در آن زمان رخ داده است. در 13 دسامبر 2001، بوش اعلام کرد که ایالات متحده دیگر به «پیمان موشکهای ضد بالیستیک» پابند نیست. در 9 جنوری 2002، پنتاگون نسخه جدید «بررسی وضعیت هستهای»اش را منتشر کرد. این نسخه پیشنهادی برای از سرگیری آزمایشهای هستهای و عبور به توسعه «تسلیحات هستهای قابلاستفاده» بود که آتش مسابقه تسلیحاتی را که پس از جنگ سرد فروکش کرده بود، دوباره شعلهور ساخت. از سوی دیگر در بودجه جدید پنتاگون خواستار افزایش 30 درصدی بودجه وزارت دفاع ایالات متحده نسبت به سال قبل شد که به نوبهی خود سیر صعودی مخارج نظامی امریکا را کلید زد که تا امروز متوقف نشده است.
دو هفته بعد از آن بوش در سخنرانی «وضعیت کشور» خود از «محور شرارت» نام برد که باعث شد علاوه بر تغییر اهداف مأموریت افغانستان، دشمن نیز تغییر کند. درحالیکه دشمنی با بن لادن به جنگ با طالبان تبدیل شد، چتر خصومت امریکا نیز گسترده شد تا نه فقط دامن عراق، بلکه دامن ایران و حتا کوریای شمالی را، که هیچ دخلی به زخم ناشی از 11 سپتامبر نداشت، نیز در بر بگیرد.
بوش مقصر اصلی آیندهای است که اکنون به گذشتهی بهشدت زخمی ما بدل شده است اما او تنها مقصر نیست. ملت پس از افتادن در دام بن لادن، شروع به تجدیدنظر در مورد هدف خود کردند. برای دیدن اینکه چرا برخی بدجنسیهای جدید به مشخصه شخصیت امریکا در قرن جاری بدل شده است، نیازی به رمانتیزهکردن گذشته ملت امریکا نیست. ناکامی افغانستان عمیقتر از زخمهای شکست ویتنام است: انشقاق آن دوران امریکا به گرد پای بینظمی این دوره نمیرسد. این بینظمی، در خانه سیاست را فاسد میکند، اما در خارج از کشور اتحادهای قدیمی را نابود میکند و خصومتهای جدید را به وجود میآورد؛ یکجانبهگرایی جایگزین دیپلماسی میشود و امریکای «متعهد»، از معاهدات و پیمانها خارج میشود. توان نظامی که نمونهی آن 800 پایگاه نظامی امریکا در بیش از 70 کشور جهان است، لیبرالیسم دموکراتیک را در حوزه نفوذ ایالات متحده تحتالشعاع قرار میدهد. علاوهبراین، زرادخانهی هستهای در حال تجدید حیات است و جنایتکاران جنگی قهرمان دانسته میشوند. این همه در حالیست که رییسجمهور امریکا تهدید وجودی تغییرات اقلیمی را فریب خارجی تلقی میکند.
اسناد جنگ افغانستان گواهی شکست اخلاقی است، اما شاید بتواند اولین بخش قضاوت تاریخ امریکا باشد. پریشانی دیوانهوار فرهنگ سیاسی فعلی ما نباید آینده سیاست ایالات متحده را تعریف کند. اسناد پنتاگون درسی برای آینده بود: گزارش شرارت دولت امریکا در جنگ ویتنام که در سال 1971 منتشر شد، کمک کرد تا اجماع ضدجنگ کامل شود، تشدید جنگ را برای پنتاگون غیرممکن سازد و ملت امریکا را برای پذیرفتن شکست، که در پایان به خلاصی از آن جنگ منجر شد، آماده کند. اسناد جنگ افغانستان نیز به همین ترتیب با دعوت مردم امریکا به مواجهه مستقیم با خطاهای دولت امریکا در قرن 21، شاید بتواند به جبران آنها کمک کند. البته این امیدواری براین فرض استوار است که امریکاییها در هیاهوی چرخهی اخبار گم نشوند. در این صورت، امریکا منتظر حسابرسی تاریخ خواهد ماند. ولی همانطور که بهنظر میرسید جورج دبلیو بوش در 14 سپتامبر 2001 در کلیسای جامع احساس میکند، روز حسابرسی فرا خواهد رسید.