یک ماه و نیم قبل، زمانی که شبنم دمادم شامگاه از ساختمان دانشگاهاش خارج شده بود تا از کتابخانهی نزدیک به دانشگاه، کتابی بخرد، چند سرباز پولیس موتری را که به آن مشکوک شده بودند ترصد میکردند. شبنم به میانهی کوچهی خلوت و تاریک رسیده بود که رگبار کلاشینکوفهای شش سرباز بر موتر مشکوک آغاز شد. شبنم به فاصلهی چند متر از آن موتر، در باران گلوله و صداهای ترسناک شلیکها، به چادریاش چنگ زد و بر زمین نشست. او نتوانست فرار کند و حتا توان چیغزدن نداشت. از دهها گلولهای که سربازان به سمت موتر شلیک کردند، یکی به شانهی چپ شبنم نشست. گلولهباری سربازان که متوقف شد، شبنم ایستاد و هراسان به اطرافش نگاه کرد. برای چند لحظه، نمیتوانست از جایی که ایستاده بود گامی بردارد. او زمانی فهمید زخمی شده که جریان و خیسی خون داغ جراحتاش را بر پشتش حس کرد و دست راستش به کرختی رفت. به سمت مغازهی پیرمردی که در نزدیکیاش بود رفت و از صاحب مغازه پرسید دانشگاهاش به کدام سمت است. ترسِ قرار گرفتن در معرض آن رگبار سنگین و جراحتدیدگی، باعث شده بود او حتا نتواند راست و چپ اطرافاش را تشخیص دهد.
وقتی شبنم با رنگ و رخ پریده و ترسیده، داخل عمارت دانشگاهاش شد، همصنفیهایش متوجه شدند او مجروح شده است. پیش از آن که او را به شفاخانه برسانند، شبنم از هوش رفت. پزشکان توصیه کردند که دو سال بعد در شرایط بدنی بهتر، گلولهای که بازوی شبنم را شکافته بود، از بدنش خارج شود. اکنون بازوی مجروح شبنم با گلولهی سربی که در آن جا خوش کرده، توان نوشتن را از دست راست او گرفته است.
جراحت شبنم، به آرامش لازم برای درسخواندنش لطمه زد. این اتفاق باعث شده که اکنون موجی از بگومگوها در میان فامیل و اقوام در مورد شبنم بالا بگیرد. در قندهار، شهری که دختران حداکثر میتوانند تا فراغت از مکتب درس بخوانند و پس از آن از طرف خانوادهها به شوهر داده میشوند، دانشگاه رفتن این دختر جوان و ریزنقش بهعنوان یک موضوع نادر و غیرمعمول، به کانون توجه و تبصرههای اقوام تبدیل شده است. آنها دانشگاه رفتن شبنم را بهعنوان یک عیب به خانوادهاش گوشزد میکنند.
شبنم ابراهیمی، دو ماه بعد از سقوط طالبان در پی حملهی ایالات متحده و متحدان آن به افغانستان، پیش از آن که بهار سال ۸۱ سر برسد، به دنیا آمد. او نخستین فرزند پدری است که از داشتن برادر یا فرزند پسر بزرگ برخوردار نیست. چیزی که برای مناسبات اجتماعی و زندگی در جامعهی مردسالار و سنتی جنوب افغانستان، قدرت، حمایت و حتا مصئونیت میآورد.
پدر شبنم، برای مواجهه با محرومیت ناشی از نداشتن حمایت و مصئونیت برادر یا فرزندان پسر بزرگ در محیطی که زندگی و مناسبات آن بهصورت وسیع مردسالار و متکی به قدرت و خواص مرد است، تدبیری غیرمعمول و هشیارانهای روی دست گرفته است. سید جمیل، سعی کرده است شبنم، دخترش را که نخستین فرزندش نیز هست، چونان پسر بزرگ تربیت کند تا بتواند جای خالی فرزند پسر بزرگ را با شبنم پر کند. شبنم میگوید که این مواجههی پدرش، به او حس قدرت و اعتماد به نفس داده است: «پدرم به من میگوید محرومیتهای او نباید به فزندانش نیز به میراث بماند. من برای پدرم پسر و برای مادرم دختر هستم.»
وقتی شبنم در تیراندازی سربازان پولیس بر یک موتر مشکوک مجروح شد، ارادهی پدر مبنی بر دوام تحصیلات عالی شبنم به سستی گرایید. او از شبنم خواست که از تعقیب رویایش دست بشوید و عطای دانشگاه را به لقایش بسپارد. شبنم زیر بار نرفت. او با وصف آنکه پدر، دیگر آن قاطعیت را در خصوص دوام تحصیلات عالیاش ندارد، مصمم است که از دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی یکی از دانشگاههای خصوصی قندهار فارغالتحصیل شود تا بتواند به یکی از فعالان سیاسی برای کمک به وضعیت زنان قندهار تبدیل شود: «میخواهم به سیاستمدار پیشرو برای زنان قندهار تبدیل شوم. زنان این شهر، به حامیان و افراد پیشرو که بتوانند فضا را برای برخورداری از حقوق انسانیشان باز کنند، نیاز دارند.»
در ولایتی که جنبش طالبان از آن ظهور کرد، گشتوگذار زنان در سطح شهر و همچنان مشارکت زنان در نهادهای دولتی، آموزشی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نادر است. من برای پوشش یک کارگاه آموزشی و گفتوگو موسوم به «گفتمان مردمی برای تهیهی دورنمای صلح» که برای شش روز به میزبانی انستیتوت صلح ایالات متحده برگزار شده بود، به این ولایت رفتم. مهمترین چالشی که زنان اشتراککننده در این کارگاه به تکرار از آن یاد کردند، محرومیت زنان از حقوق اولیه و اساسی بود. «ازدواجهای اجباری، بددادن، محرومیت از حق آموزش و کار» اصلیترین چالشهای زنان در قندهار است. برای بیشتر مردم، رفتن دختران به مکتب یک امر غیرمعمول است و کمتر خانوادهای به دخترانشان اجازه میدهند که به دانشگاه بروند یا کار کنند.
شبنم در شهری که رفتن دختران به مکاتب هنوز برای اکثریت جامعه یک تابو است، هر روز در درون اختناق و سنگینی چادری، از خانه به دانشگاهش میرود و از تعقیب و رسیدن به رویاهایش دست نمیکشد. شبنم به پوشیدن چادری اعتقاد ندارد، اما برای یک دختر جوان و آمادهی ازدواج در شهری که دختران در چارچوب باورها و سنتهای اجتماعی آن «متولد میشوند که پس از بلوغ شوهر کنند و به آشپزخانه و پای گهوارهی کودک میخکوب شوند»، پوشیدن چادری برای رفتن به بیرون و ادامهی تحصیل، «امنیت» نیز میآورد. شبنم با پوشیدن چادری میتواند مخفی بماند و از تبدیلشدن به انگشتنشان محله و کوچه و خیابان بهعنوان دختری که برخلاف رسم معمول به دانشگاه میرود، بگریزد و به تحقق رویاهایش نزدیک شود.
باری، زمانی که شبنم و خواهر کوچکاش از دانشگاه به خانه برمیگشتند، دو مرد سوار بر موترسایکل آنها را تعقیب کردند. وقتی ترس تعقیبشدن، سنگین شد، شبنم و خواهرش به کنار جاده پناه بردند تا مردان موترسایکل سوار بگذرند. آن دو مرد، وقتی به نزدیکاش رسیدند، به شبنم حمله کردند و به کیف و چادریاش چنگ زدند. شبنم مقاومت کرد و چیغ کشید. وقتی موفق شد چادری و کیفاش را از چنگ مهاجمان مرد رها کند، سعی کرد به آنها حمله کند. دو مرد گریختند و شبنم به تعقیب آنها پرداخت اما موفق نشد از پس سرعت موترسایکل برآید. گویی دختری که برخلاف سنگینی موج سنت و خشونت مردسالارانه در زادگاه طالبان به دانشگاه میرود، باید به تهور تعقیب مردان مهاجم و مزاحم و مقاومت در برابر فشارهای روانی چنین اتفاقاتی مسلح باشد.
شبنم ابراهیمی، یکی از حدود ۳۰ شرکتکنندهی خانم در «گفتمان مردمی صلح برای تهیهی دورنمای صلح» به میزبانی انستیتوت صلح ایالات متحده بود. در حاشیهی این کارگاه آموزشی، با خانم ابراهیمی گفتوگو کردم. او مشتاق است که بتواند بهعنوان یکی از زنان افغانستان در دستکم فعالیتها و گفتوگوهای مردمی و مدنی مربوط به پروسهی صلح افغانستان مشارکت داشته باشد. شبنم امیدوار است که پایان جنگ چهلساله در افغانستان زمینه و امنیت لازم برای مشارکت زنان در آموزش را فراهم کند. خانم ابراهیمی، جنگ را در کنار مردسالاری حاکم بر جنوب افغانستان، یکی از عوامل اصلی محرومیت زنان از آموزش میداند.
وقتی به خانم ابراهیمی گفتم که مذاکرات و توافق صلح با طالبان، احتمالا به برگشت محدودیتهایی بر زنان منجر شود، لحناش به نگرانی و تعجب تغییر کرد: «صلحی که بر زنان محدودیتهای بیشتری وضع کند و ما آزادیهایی که اکنون داریم را نیز از دست بدهیم، به دردی درمان نخواهد شد.» شبنم، از کسانی که در مذاکرات صلح افغانستان تصمیمگیرنده هستند، میخواهد که در این پروسه، از حقوق، آزادیها و آیندهی او و هزاران زن مثل او در سراسر افغانستان حفاظت کنند. او نگران است که توافق صلح افغانستان چونان دیواری میان او و آرزوها و رویاهایی که در سر دارد، قرار بگیرد و آینده را برای او به پایان برساند.
شبنم میپذیرد که توافق صلح با طالبان، حقوق و آزادیهای زنان افغانستان در چارچوب ارزشهای اسلامی را تثبیت کند. از او پرسیدم که آیا میداند تفسیر طالبان از «حقوق زنان در چارچوب ارزشهای اسلامی» چیست و چه محدودیتهایی با خود دارد؟ پاسخش انکار و مخالفت بود. شاید گره زدن حقوقاش به چارچوبهای اسلامی در توافق صلح، اجبار و تاوانی باشد که شبنم و دیگر افغانها برای پایان دادن به چهل سال جنگ ویرانگر در کشورشان حاضر به تحمل و پرداخت آن هستند. اجباری از جنس پذیرش اختناق و سنگینی پوشیدن چادری در بدل امنیتی که در درون آن برای یک دختر جوان و دانشجو در زادگاه و خاستگاه طالبان به ارمغان میآید.