امریکا در افغانستان 2001 – 2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش دوازدهم
-2-
نوبت مردم
یکی از کسانی که در این جلسه حضور داشت، محمد رحیم بود. او قبلا یک نظامی بود که از این کوهها علیه شوروی جنگ کرده بود. او اکنون فرصت پیدا کرده بود که علیه طالبان که در آغاز سال کشتزار کوکنار او را تخریب کرده بودند، بجنگد. با آنهم، تمام مردانی که در جلسه گردهم آمده بودند، قانع نشدند. آنان میگفتند که طالبان بسیار قوی اند و این گروه کوچک 15 نفری فرماندهان، نمیتوانند علیه آنان مقاومت کنند.
از میان این گروه، فقط چهار فرمانده موافقت کردند که به کرزی بپیوندند که آنان هرکدام سی تا چهل تن سرباز داشتند.[1] باقی آنان، پول نقد را گرفتند و آنجا را ترک کردند. بعضی از آنان نزد طالبان رفتند و آنچه را که اتفاق افتاده بود، گزارش دادند. با این وجود، کرزی انگیزه گرفته بود. پسر محمد لعل، کرزی را توسط موترسایکل پس به ترینکوت برد تا هشتاد جنگجوی دیگر را با خود همراه سازد. آنان یک اردوگاه در خرنی در نظر گرفته بودند. دهکدهی خرنی بالاتر از دورجی و در عمق کوه واقع شده بود.
دو هفته شده بود که کرزی در افغانستان بود و پیش از پیش گزارش شده بود که طالبان یک نیروی 700 صد نفری را علیه او و همراهانش بسیج کردهاند. حفیظالله خان به کرزی هشدار داد که اگر مورد حمله قرار بگیرند، جنگ نمیتوانند. آنان نه خوراک داشتند و نه اسلحه و فقط هرکدام دو شاجور مرمی داشتند. هوای کوهها سرد بود و بعضی از این مردان فقط صندل بهپا داشتند. او کسی فرستاد تا برای جنگجویان کفش بخرد و از کرزی خواست که از امریکاییها بخواهد که برایشان اسلحه بیاورند. آن شب آنان در کنارههای کوه آتش روشن کردند. صدای هواپیما به گوششان میآمد، اما کسی از آنها احوال نگرفت. حالت حفیظالله خان خراب شد. او میدانست که آنان نمیتوانند یک نیروی بزرگ را از سر راهشان پاک سازند. چندسال بعد، او با بهخاطر آوردن آن دوران گفت: «کرزی نمیدانست که چطور برای جنگ برنامهریزی کند. او فقط براساس احساسات عمل میکرد.»
با رسیدن گزارشهای بیشتر از نزدیک شدن طالبان، افراد پراگنده شدند. بعضی از افراد محمد لعل پس به دره پایین شدند تا افراد بیشتری پیدا کنند. تعداد دیگر به جهت دیگری رفتند و وعده کردند که با دوستان بیشتر برخواهند گشت. اما در واقع، آنان جاسوسان طالبان بودند که جزئیات موقعیت کرزی را به طالبان میدادند. در شب دوم، هواپیماهای امریکایی، سه صد کلاشینکوف، راکت، تیربار و نارنجک پایین انداختند. حفیظالله با خنده آن لحظه را به یاد آورد و گفت: «خیلی خوشحال کننده بود.» آنان سلاحها را جمع کرده، همه مسلح شده و به دو دره پراگنده شده و موضع گرفتند. این کمک خیلی بهموقع بود. در شب سوم، طالبان حمله کردند.
محمد لال پسر بیست و دو سالهاش، عبدالولی را به نگهبانی از قسمت پایینی اردوگاهشان گماشته بود و گروه او بود که موتجه نزدیک شدن طالبان در شب شد. او مانع طالبان شد و آنان آتش گشودند. افراد کرزی تیربار و راکت را از بالا عیار کردند و بر آنان آتش گشودند. محمد لال از ارودگاه بیرون شد تا افرادش را منظم کند. او بعدها گفت: «من تلاش میکردم که آنان را قناعت دهم که کرزی به روستای ما پناه آورده است و ما باید از او حفاظت کنیم.» او گفت: «در شب جنگ خیلی سخت بود.» با شدت گرفتن نبرد، دو جنگجوی طالبان آنقدر پیش آمدند که بر اردوگاه آنان از نزدیک آتش گشودند. رحیم با یادآوری آن شب گفت: «گلوله به دستارهای ما تماس میگرفت؛ آنان خیلی نزدیک بودند. یک خمپاره در میان آنان افتاد، اما از روی طالع آنان، منفجر نشد.
در دهکدهی دیگر، نزدیک بود که افراد حفیظالله خان شکست بخورند. طالبان بر انبار کوچک مهمات آنان حمله کردند و تمام دامنهی کوه را آتش گرفت. یک گروه دیگر، کرزی را با چالاکی به یک غار در دامنهی کوه انتقال دادند تا مصئون بماند. با روشن شدن صبح، نیروهای تازه نفس طالبان رسیدند و حملاتشان شدت یافت. جنگ برای دوازده ساعت دوام یافت، اما افراد کرزی توانستند هردو دهکده را در دستشان نگهدارند. تا بعدازظهر، طالبان به عقب رانده شدند. مقامهای نظامی امریکایی جنگ را از طریق هوا نظارت میکردند؛ اما آنان دخالت نکردند. بعدتر، آنان این مقاومت را به مردم افغانستان تبریک گفتند.
با آنکه این گروه طالبان را به عقب رانده بود، اما همچنان در موقعیت خطرناکی قرار داشت و مواد خوراکی اندکی برای آنان باقی مانده بود. کرزی اعلام کرد که او میخواهد به ولسوالی دیگر برود تا حمایت بیشتر جلب کند، اما فرماندهانش به این کار بیمیل بودند. محمد لعل اصرار ورزید که اینجا سنگرهای طبیعی خوب دارد و امنترین جای است. حفیظالله خان هشدار داد که باید آنان آمادگی برای مقابله با یک حملهی دیگر داشته باشند یا از امریکاییها بخواهیم که ما را از اینجا با هواپیما بردارند. با آنهم، عزم کرزی راسخ بود. سرانجام، آنها اکثر جنگجویان را پس به خانههایشان فرستادند و یک گروه کوچک ده نفری از قوماندانان، از کوههای طرف شمال به ولسوالی چارچینو سفر کردند. اما باشندگان آن مناطق خشمگین و جاسوسان طالبان در همهجا حاضر بودند. محمد لعل گفت: «هیچکسی به ما غذا نمیداد، چه برسد به کمک.» یک مالدار دورهگرد، بزرگ یک قبیلهی کوچی، آنان را در مسیر راه غذا داد و در خیمهی این بزرگ کوچی خوابیدند؛ اما نتوانستند حمایت کسی را جلب کنند.
آنان از راهی که رفته بودند، برگشتند. مرد کوچی به آنان هشدار داد که یک گروه طالبان به دنبال آنان میگردد و او مشوره داد که باید به کوه بالا شوند. محمد لعل از آنان خواست که پس به دورجی برگردند و در آنجا او میتواند از آنان حفاظت کند. حفیظالله خان از کرزی خواست که از امریکاییها کمک بخواهد. او به کرزی گفت که طالبان میدانند که ما کجا هستیم. آنان میخواهند که تو را بکشند. کرزی و همراهانش یک میعادگاه انتخاب کردند و در یک جای هموار آتش افروختند. دو شب بعد، دو هلیکوپتر در تاریکی شب به آنجا پایین شدند. کرزی و هفت تن از همراهانش در هلیکوپترها بالا و به پایگاه هوایی جاکوبآباد که امریکاییها از آن برای انجام عملیات هوایی استفاده میکردند، انتقال داده شدند.[2] جنگجوی تنومند، رحیم و تعداد دیگری در همانجا باقی ماندند. آنان سلاحها را پنهان کردند و خودشان نیز در کوهها مخفی شدند و منتظر تماس تیلفونی برای تجدید قوا ماندند…
[1] این چهار فرمانده عبارت بودند از: باری گل، یک فرمانده جوان و نیرومند؛ معلم قادر؛ ملا جیلانی آخوندزاده و ابراهیم آخوندزاده. مصاحبهها با محمدلعل، پسرش عبدالباری و محمد رحیم، دورجی، می2002 و کابل، اکتوبر 2012.
[2] کرزی همیشه ادعا کرده است که او به یک میدان هوایی در داخل افغانستان انتقال داده شده بود. او این حرف را فقط به دلایل سیاسی میگوید، چون نمیخواهد به عنوان کسی شناخته شود که در آن هنگام از کشور فرار کرده است. در واقع، او ده روز در پایگاه هوایی جاکوبآباد در پاکستان ماند و فقط زمانی به افغانستان برگشت که کابل از دست طالبان سقوط کرده بود. محمد لعل و حفیظالله خان با او پنج روز در جاکوبآباد ماندند و سپس توسط هواپیما پس به ارزگان آورده شدند. به نظر من، امریکاییها در اینجا مرتکب اشتباه شدند که این گروه را از هم جدا کردند. کرزی به چهرههای قبیلهای بانفوذ و جنگجو نیاز داشت. مصاحبهها با محمد لعل و حفیظالله خان، کابل، 2002 و 2012.