«جوکر» فیلم سینمایی امریکایی به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی تاد فلیپس است. برای اینکه مخاطبان این یادداشت، بهویژه کسانی که فیلم را ندیده اند سردرگم نشوند، لازم میبینم داستان فیلم را لو بدهم، البته بهصورت خیلی سطحی و آنچه که صرفا در ظاهر دیده میشود: جوکر داستان زندگی مردی فلکزده و بدبخت بهنام آرتور فِلک را روایت میکند. آرتور با مادرش تنها زندگی کرده و در وضعیت غمانگیزی بهسر میبرد. او از کودکی میخواهد تبدیل به یک کمدین محبوب شود، اما به مرور زمان در این مسیر شکستهای تلخی را متقبل میشود. آرتور بیشتر از طرف دوستان و کارفرمایانش مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. کسی به آرتور اهمیت قایل نیست و از هر جانب طرد میشود. اما آرتور درونگرا است و این باعث شده است تا رنج او مضاعف گردد. او در یک اتفاق نخواسته سه تن بچهپولدار را درون قطار به قتل میرساند. بعد از آن او چند قتل دیگر نیز انجام میدهد که شخصیتهای مقتول به ترتیب عبارت اند از مادرش، رندال (یکی از دوستانش)، موری (مجری برنامه تلویزیونی) و در نهایت یک رواندرمان که قرار است او را درمان کند. اما این کارها بهویژه کشتن بچهپولدارها نهتنها او را منفور نمیسازد، بلکه به یک ابرقهرمان تبدیل میکند. این مورد آخر نقطهی عطف زندگی آرتور، و حتا فیلم، است.
به باور من جوکر (آرتور فلک، شخصیت محوری فیلم) شخصیت عمیقا درونگرا است. دنیای جوکر وحشتناک است، وحشتناک نه بدان جهت که قتلهای فراوان میکند، در فقر و فلاکت بهسر میبرد، دوستان و اطرافیانش اکثرا به او خیانت میکنند، بلکه بدان دلیل که تضاد دنیای «درون» و «بیرون» برای جوکر بسیار آزاردهنده است. او در تخیلاتش انسان شریف است و آرزوهای نیک در سر دارد، اما واقعیت پیرامونش هیچ یک از این ایدهآلهای او را برنمیتابد. تارکوفسکی در جایی میگوید «آزاردهندهترین چیز در زندگی آدم این است که میان دنیای درون و بیرون تضاد وجود داشته باشد». دنیای جوکر اما اینگونه است، یعنی میان دنیای بیرون و درونش تضاد وجود دارد. آرتور به ظاهر تنها نیست، ولی چون کسی او را درک نمیکند از این حیث تنهاست. برای همین است که میگویم زندگی کردن بهجای او وحشتناک است و بهراحتی نمیتوان با آن کنار آمد.
تاد فلیپس، خالق اثر دربارهی شخصیت و منش جوکر میگوید: «او در جستوجوی هویت است که بهطرز اشتباهی تبدیل به یک نماد میشود، هدف او خالصانه، خنداندن مردم و به ارمغان آوردن لذت و خوشی برای جهان است.» جوکر میخواهد خنده و خوشی را به دنیای سرد و تاریک هدیه کند، اما از آنجایی که برای رسیدن به هدفش مدام سر او به سنگ میخورد و شکستهای پیدرپی او را زمینگیر میکند در نهایت تبدیل میشود به یک شخصیت روانپریش، سادیست و مازوخیست. مجری یکی از برنامههای آرتور او را اینگونه معرفی میکند: «از کودکی مدام به او گفتهاند که خنده و شادی را به این دنیای سرد و تاریک پیشکش کند». آرتور هم واقعا میخواهد خنده و شادی را به این دنیای سرد و تاریک پیشکش کند، اما هیچکسی نیست که از وضعیت خودش بپرسد و برای بهترشدن وضعیتش از او دلجویی کند. همه میگویند که دنیای ما «سرد» و «تاریک» است، اما فیلم بیان میکند که دنیا فقط برای آرتور سرد و تاریک است نه برای آن دیگرانی که از بیرون نظارهگر وضعیتاند و هیچکاری برای بهبود وضعیت نمیکنند.
جوکر خسته است. او از زندگی و همهچیز خسته است. همه او را صرفا بهعنوان یک «دلقک» میبینند و نه بیشتر از آن. پس بیخود نیست که در چنین شرایطی او تبدیل به یک جنایتکار میشود. شرایط همه راهها را بر او مسدود کرده است. آرتور در یکی از مکالمات دلجویانهاش میگوید «من روزی بدی داشتم»، کمی بعد از آن میگوید «هفتهای بدی داشتم…». واقعیت اما این است که تمام زندگی آرتور «بد» است. بد بودن زندگی آرتور را بدن، حرکاتش، رقصهایش و حتا موسیقی فیلم به بهترین شکل ممکن بیان کرده است. بنابراین، میتوان گفت فیلم جوکر روند تبدیلشدن انسان به یک دلقک انارشیست و روانپریش را بیان میکند. جوکر میتوانست شخصیت روبهراه و درست باشد، اگر که جامعه، شرایط و آدمهای اطرافش او را از خود نمیراندند. اینجا باید آن طنر تلخ جوکر را به یاد بیاوریم که میگوید «در کودکی وقتی میگفتم میخواهم در آینده جوکر شوم همه به من میخندیدند، اما حالا هیچکسی نمیخندد». جوکر اینجا چه میگوید؟ زمانی که جوکر در گذشته از آرزوهایش میگفت همه به او میخندیدند بدون آنکه نیاز به خندیدن باشد، ولی حالا که اندکی به آن هدفش دست یافته (یعنی خنداندن مردم) هیچ کسی برای کارهای او نمیخندد. این نشان میدهد که هیچچیز برای جوکر درست از آب درنمیآید. برای فهم بهتر وضعیت آرتور به این حرفش نیز دقت کنید: «تا به حال فکر میکردم زندگیام یک تراژدی اما حالا فهمیدهام که داستان زندگی من یک کمدی مزخرف است.»
«خندههایم یک حالت روانی است و من مشکلی دارم.» خندههای تلخ و غمانگیز آرتور بیان میکند که شرایط اجتماعی و بدبیاریهای زندگی او را در چه وضعیتی قرار داده است. بدتر از آن اما اینکه همه فکر میکنند خندههای آرتور سبک کار او را بیان میکند درحالیکه اینطور نیست و خندههای او بیانگر دردهای شخصی اوست که اجتماع و شرایط مسبب آن است.
جوکر اثری است که درونمایههای متنوع دارد. یک بخش آن برمیگردد به سیاست. احتمالا خیلی از منتقدین بر این رأی باشند که جوکر را یک اثر عمیقا سیاسی بدانند. اگر قرار باشد جوکر را یک اثر سیاسی قلمداد کنیم به ناچار باید آن را اعتراضی نیز بنامیم. جوکر اعتراض میکند؛ اعتراض علیه آنچه که هست و نباید اینگونه باشد. جوکر میخواهد بیان کند که وضعیت میتوانست طور دیگر باشد، اما حالا که وضعیت به روال نیست باید علیه آن شورش کرد. در وضعیتی که توده مردم برای سیاسیون تبدیل به یک ابژه میشود و صرفا از آن جهت برایشان مهم است که میتواند به واسطه آنان دستیابیشان به قدرت را تمدید کنند، پس بیخود نیست که جوکر از میان توده برخاسته و هر آنچه را در برابرش قرار دارد، نفی کند.
آرتور در آخرین قسمتهای فیلم و در یک برنامه عمومی حرفهایش را اینگونه بیان میکند: «از تظاهر کردن به این که خندهدار نیست خسته شدهام. خندهدار بودن یک مسأله شخصی است… شما تصمیم میگیرید که چه خندهدار است و چه خندهدار نیست… هیچ خبر دارید آن بیرون چه خبر است؟…» آرتور در اینجا از بیاهمیتشدنشان شکایت دارد؛ از اینکه هیچکس به آنها اهمیت قایل نیست و زندگیشان سراسر با بدبختی و فقر عجین شده است. مهمتر از آن اینکه حتا اختیار تصمیمگیریهای فردی نیز از آنها سلب شده است و صرفاً در مقام یک ابژه قرارشان میدهد. آرتور بر این باور است که عموم آدمهای صاحب قدرت و ثروت هیچگاه خودشان در جایگاه تودهی فقیر و فلاکتزده تصور نمیکنند و بنابراین از وضعیت واقعی زندگی آنها باخبر نیستند. البته در این میان جوکر تنها نیست، بلکه عموم مردم با او همرأی و همنظر است و میخواهند علیه سیستم برخیزند: «اصلا کل سیستم بهدردنخور و عوضی هست.» این شعار اعتراضی را یکی از کسانی سر میدهد که نقاب «جوکر» را به چهره دارد. مارکس میگفت هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود. جوکر اما در اینجا بیان میکند هر آنچه مردم را به بازی بگیرد دود میشود و به هوا میرود.
احتمالا برای شما سوال ایجاد شود که بحث کردن پیرامون اثری چون جوکر، که هیچ ربطی به زندگی ما ندارد و حتا این اثر در یک شهر خیالی ساخته شده است، چه اهمیتی دارد؟ من برای کسانی که چنین سوالهایی را میپرسند جوابی ندارم، زیرا هدف چنین سوالها دریافت پاسخ نیست، بلکه بیشتر بیاهمیت جلوهدادن چنین کارها است و کسانی که از این قبیل سوالها میپرسند، آنچنان درگیر سیاست روزمره، سطحی و جوزدگیاند که هیچچیزی غیر از مسائل روزمره و سطحی را برنمیتابند. اما برای کسانی که در این ردیف قرار نمیگیرند، میتوان چیزهایی گفت. واقعیت این است که فیلم «جوکر» نهتنها بیانگر وضعیت یک قشر خاص در کشور خاص (امریکا) بلکه بیانگر وضعیت کل بشر است. کسانی که این فیلم را دیدهاند شاید از قرارگرفتنشان در جایگاه آرتور دچار هراس شوند، اما این صرفا یک امر روانشناسانه و فرافکنی روانی است. حقیقتا من خیلی بدم نمیآید از اینکه بگویم ما همه بهنحوی شبیه آرتور هستیم، یعنی ما همه دچار سردرگمی و بلاهت هستیم. بیمعنایی و بیربطی تا مغز استخوان در زندگی ما ریشه دوانده است. دیگر هیچ ماجرایی تلخی ما را اذیت نمیکند، زیرا چیزی برای از دست دادن نداریم. اما سوال اساسی این است که چه کسانی این وضعیت را بر ما حکمفرما کرده است؟ شما پاسخهای خودتان را داشته باشید، اما من معتقدم که ما خودمان این وضعیت را به وجود آوردهایم. سیاست صرفا تبدیل به قدرتخواهی و سودجویی شده و برای سیاستمداران اصلا مسأله نیست که مردم در چه وضعیتی بهسر میبرند، جامعه از درون در حالی فروپاشی است و فقر بیداد میکند، آدمها دیگر به هیچ امر معناداری معتقد نیستند و بیارزشترین چیز زندگی «دیگری» است، خشونت و بیعاطفگی همچنان هر روز از ما قربانی میگیرد، اما ظاهرا هیچکدام ما خود را مسئول و پاسخگو نمییابیم. فیلم «جوکر» همین واقعیتها را بیان میکند. اما مهمتر از همه اینکه «جوکر» نیاز به تعریف و تمجید ندارد، او خودش را خود آشکار میکند.
بهصورت کل، «جوکر» فیلم اعتراضی است و بیان میکند که شرایط اجتماعی تا چه حد در قسمت شکلگیری شخصیت و زندگی آدمها مهم است. شخصیت جوکر (به عنوان یک جنایتکار) حاصل خلقیات فردیاش نیست، بلکه حاصل سیاست و شرایط اجتماعیای است که از او چنین شخصیتی به بار آورده است.