ضیاءالحق مهرنوش
1
هنر، شالوده و شهد زندگی است. بهسخن سارتر، «شرابِ زندگی است» و بهگفتهی سپهری، «… زیبایی آثار هنری آدمی را وادار بهگریه میکند.» یا بهسخن محمدعلی موحد، «… هنر آن است که سر از چنبرهی زمان و مکان برمیکشد و در هر دور و زمان میتواند با مردم آن دور و زمان و همزمان گردد و قابل بازخوانی و بازشناسی باشد.» آری، هنر، همچون انسانها در پی پختگی و کمال است. هنر، همپای زندگی انسانها رشد و بالندگی یافته و گام بهگام، در کنار انسانها، تاریخ را بهتجربه نشسته و از زیر آوار مَهآلود روزگاران دراز، بوریای پختگی خویش را بافته آمده است.
بشر، دشخواریها، ناهنجاریها، نابهسامانیها و ناملایمتهای زندگانیاش را در چارچوب هنر تصویر کرده و بهسخن حافظ شیرازی، «در گنبد دوار» هستی بهیادگار گذاشته است. برهان گوهرین مانایی هنر این است که کالبدی است بر آموزهها و آروینهای زیستی آدمیان. هنر، پیکر گسستناپذیر زیست آیدهآل انسانها است و هنرمندان، بهسخن نادر ناپور، «پیکرتراشان پیر» این تصویر و تصور گسستناپذیر.
شهنامهی فردوسی که «کاخ نظم» ادب فارسی تعریف شده است، اگر جانمایهی هنریاش نمیبود و «تخم سخن» با شراب ناب هنر و واژگان رنگآمیزی نمیشد و در کویر اوراق سپید بذر نمیگردید، اکنون در کنار سایر کتب دیگر، در کتابخانهها خاک میخورد و «پس از مرگ کسی بر وی آفرین نمیگفت». آنچه اسباب راهیابی این کتاب به دل فرهنگ ملل جهان را فراهم کرده است، جانمایه و گوهر هنری آن است:
از آن پس نمیرم که من زندهام
که تخم سخن من پراکندهام.
هرآنکه که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین.
کتبیهها، سنگنبشتهها، حکاکیها، سرودها، نقاشیها، رقص و موسیقی، نمودهایی از پختگی و کمال هنر است. از همین چشمانداز است که هنر سرزمین، تبار، آیین و فرهنگ ویژه نمیشناسد. سرزمینها، مرزها، فرهنگها و آیینها را درنوردیده و در دل انسانهای سرزمینهای دور و نزدیک آشیانه میسازد. چشمانداز نگرش انسانها به هنر نیز، بیرون از چارچوب دیوارها و نگرشهای فرهنگی، میهنی، ملی و فراملی است. هیچ کس نمیتواند گیرایی آمیختگی نغمه، ترانه و آواز هنرمندان، هنرنمایی نقاشان و هنرآفرینی سرایندگان را نادیده بگیرد که بدون شناسنامهی آیینی ـ فرهنگی، در سراسر هستی شناخته میشوند و بر دل هنرشناسان و مخاطبان فرمانروایی میکنند؛ این ویژگی گوهرین هنر است.
مطلوبیت هنر درگیرندگی و جذابیت آن است. هنرِ مطلوب، آدمی را غرق دریای ناکرانمند اندیشه و خلاقیت هنری نموده با هر بار نگرش و خوانش، مفهوم و معنای دیگر را در ذهن آدمی زنده و بیدار میکند. راز ماندگاری، پویندگی و پایندگی هنر که از دل سدهها و اعصار دور و دراز به دوران زیستی ما رسیده است، در «رمزآگینی» و «نمادین» بودن زبان، بیان و تصویرشدگی آن است.
هنر، به نمودها و صورتهای گوناگون و دلانگیز در شگردهای ذهنی نقاشان، سرایندگان، نوازندگان و پیشهوران بازتاب یافته است. گرهخوردگی و آمیختگی «احساس و عاطفه» و «موسیقیایی» که در تعریف «شعر» گفته شده، در سایر گونههای هنر و آفریدههای هنری فراچشم آدمی دلربایی میکند. گروهی از منتقدان، «نقاشی را شعر بیصدا و شعر را نقاشی صدادار» تعریف کردهاند. برمبنای این تعریف، هنر، در کلیت خویش، آمیزهای است از دریافت و مهربانی و شور و شعور درونی انسانها، مولفههایی که الا به زبان رمزآگین و نمادین هنر، به زبان دیگری قابل بازگفت، بیان و تبیین نیست. بنابراین میتوان گفت که هنر، عصاره و شالودهی زندگی بشر است و هنرمند و هنرآفرین کسی است دست تلاش از بازآفرینی مدام آن کوتاه نکرده/نمیکند.
2
فرهنگ و هنر بومی، آبشخور و پشتوانهی فرهنگ و هنر معیاری و رسمی است. پرمایگی فرهنگ و هنر معیاری و جامعهی ادبی ـ هنری، ریشه در فرهنگ و هنر بومی دارد. راه نیرومندسازی فرهنگ و هنری معیاری و جامعهی ادبی ـ هنری، از دهلیز تقویت فرهنگ و هنر بومی و مردمی میگذرد.
میرمفتون، آوازخوان بومی و خوشآواز بدخشان، یکی از استوانههای فرهنگ و هنر بومی است. او که هفتخوانهای متعدد مرگ و زندگی را با پیروزی پشت سر گذاشته، با صدای گیرا و منحصر بهفرد، آهنگهای ماندگار بومی را در دیوان هنر ثبت کرده تا بر جبین هنر خویش مُهرِ جاویدانگی بکوبد. میرمفتون، یکی از آهنگسازان موفق بومی کشور است. او ضمن تنظیم و ترتیب آهنگهای بومی، در ساختوساز آهنگهای میهنی نیز ید بلندبالا دارد. آهنگ این «کابل جانان است، این وطن جنتنشان است/ آزاد افغانستان است، آزاد افغانستان است»، یکی از آهنگهای ماندگار و اثرگذار میهنی وی است. شور و هیجان این آهنگ میهنی، در تار و پود وجود شنونده رخنه میکند.
مفتون در گزینش ترانهها، چهارپارهها و تکبیتهایی که در آغاز بیشتر آهنگهایش میخواند، بینظیر است. میرمفتون آواز گیرا و طبیعی ویژهی خودش را دارد و با همین آواز دلنشین، در کمین هزار در هزار علاقهمند نشسته است و دل مخاطب صید میکند. مفتون، زندگی را از دهکدهی «بازگیر» و از کنار آبهای نقرهفام اشکاشم آغاز کرده است؛ اشکاشمی که دولتمحمد جوشند، از سرایندگان آن دیار، در ستایش طبیعت زیبا و چشم و دلنوازش گفته است:
چون نقرهی سپید است دریاچهی اشکاشم؛
دامان جویبارش، از نقره چون بریشم.
میرمفتون، سبک و روش هنرمندی و نوازندگی ویژهی خودش را دارد. پرندهی سبک و شیوه نوازندگیاش چنان بلندپرواز است که گاهی تا آن سوی آمودریا پرواز کرده دل مردمان آن سوی آمودریا را نوازش میدهد. شور و گیرایی و شیوهی شگرف نوازندگی مفتون سبب شده تا برخی از آهنگسازان تاجیکستانی نیز، آهنگهایش را بخوانند (این رویکرد دو طرفه است. گاهی مفتون هم آهنگهای آوازخوانان تاجیکستانی را بازخوانی میکند که گیرا است و به دل شنونده چنگ میزند. گذشته از این، این رویکرد برمیگردد به اشتراکات و ارجگذاریهای فرهنگی و هنری دو سوی آمودریا: افغانستان و تاجیکستان).
درونمایه و محتوای بیشتر آهنگهای مفتون را روایت آمیخته با طنز، پند و اندرز، شادزیستن، انتقاد، عاشقانه، سوگیانه، چیستان و… تشکیل میدهد. آهنگ طنزی مفتون در باب «محمود و مرکب وی» یکی از آهنگهای کهن، مشهور و جالب وی است. درونمایه این آهنگ روایتی است آمیخته با طنز از آنچه بین محمود و مرکبش اتفاق افتاده است. این آهنگ مایهی درد سر برای مفتون شده بود؛ تا جایی که نزدیک جان این آوازخوان را گرفته بود.
با این همه، سنگبنای آوازخوانی میرمفتون را -چنان که نامش بازگو میکند- عشق شکل میهد. هستهی نوازندگی میرمفتون «عشق» است؛ عشقِ ویژهای که کسی ارزش و بهایش را ندانست و سالهاست این آوازخوان محبوب فریادگرش است.
3
بلندبالایی قامت آهنگسازی مفتون، گذشته از آهنگهای جشنوارگی (محفلی)، خودمانی، شاد، عاشقانه، سوگیانه، روایتی و طنزی، گونهی «فلک» است. فلک، گونهی ویژهای از آهنگهای بومی است که بیشتر چوبانان میخوانند. چوبانها، هنگامی که با رمههای (گوسفندان) خویش به چرگاههای دور و کوههای بلند میروند، در تنهایی خویش، برای اینکه دل خود را مشغول کرده باشند، با «نی» و «توله» فلک مینوازند. درونمایه و محتوای فلک را بیشتر ترانهها و چهارپارههای عاشقانهی بومی و استادانه شکل میدهد که بیانگر بلندبالایی قد و موی معشوق، سروینگی تن و اندام، مهربانی، وصل، زار زار گریستن و بیچارگی عاشق، عاصیگریهای معشوق، درد فراق و هجران، بیوفایی معشوق، بیخوابیها و بیتابیهای عاشق است. بیشتر بیتها و شعرهایی که در فلک خوانده میشود، از گذشتههای دور بهصورت شفاهی و سینهبهسینه خوانده شدهاند. سرایندگان اصلی این گونه شعرها و ترانهها بهدرستی شناخته نمیشوند. مانند ترانه زیر که مفتون خوانده است:
آبی که ز باده لبت نوش کنم؛
بگشاده دلم تو را در آغوش کنم.
چند صبح دیگر بهشادی دیدارت؛
غمهای گذشته را فراموش کنم.
فلک، آدمی را به یاد ایام شباب و زیستن در دل طبیعت سرشار از آزادی و آزادگی میاندازد؛ طبیعتی که با دل گشاده از وجود هستندهها پذیرایی کرده گوش دل آمیزادگان را با آواز پرندگان، وزش نمر و ملایم باد بر گندمزارها، شور و هلهلهی درختان بارور و بهگلنشستن و باروری گلها و گیاهان مینوازد.
مفتون، در نواختن آهنگهای بومی یک قد و گردن بلندتر از خیلی از هنرمندان بومیخوان است. فلکی که در باب دوریاش از مادر، خانواده و عزیزانش خوانده است، چنان گیرنده و جذاب است که پای اشک آدمی را میکشد. او استاد پختهکار پختهسامان گونهی فلک و فلکسرایی است. فلکهایش با زیبایی تمام و با آواز نرم و طبیعیاش آمیخته است. حس و عاطفهاش از لایههای شگرف و پنهان فلکهایش هویدا است. آنچه در قالب فلک ارایه میکند، برتابندهی پیوند و پیوستگی عمیقش به موسیقی، بهویژه گونهی فلک است.
4
مفتون، در کنار این که با پیگیری هنر موسیقی، شاد زیسته است، سازمایهی جدایناپذیر فرهنگ و هنر بومی بدخشان حساب میشود. او با درخشش بیمانندی که در آسمان موسیقی بومی داشته است، پس از بازگل بدخشی، نهتنها ستارهی موسیقی محلی بدخشان، بلکه ستارهی موسیقی بومی کشور تعریف میشود. مفتون، با ثبت و نشر آهنگهای بیشمار بومی، میهنی، فرامیهنی و گاهی استادانه، نقش برجسته و بهسزا در غنامندی موسیقی بومی و فرهنگ و هنر مردم بازی کرده است. بهسخن دیگر، اگر روزی پژوهشی در باب غنامندسازی فرهنگ و هنر بومی انجام پذیرد، بدون تردید، یکی از چهرههای تابناک حوزهی موسیقی بومی و میهنی، مفتون خواهد بود. این که دست نامهربان روزگار سایهی مبارکش را از سر این آوازخوان خوشصدای محلی کوتاه کرده است، در این جستار، مجال پرداختن به آن نیست.
آهنگ «دل کجا در سینهی ویرانه میگیرد قرار/ کوچهگَرد زلف کی در خانه میگیرد قرار» که غزل پرمایهی عاشقانهای است از صایب تبریزی، یکی از آهنگهای بهکمال و جمال استادانه مفتون است. سبک و روش خوانش این غزل نشان میدهد که مفتون، گذشته از این که دست بلند در گزینش سرودهای نغز و پرمایه دارد، در تنظیم و ترتیب شعر و نغمه که با سازها و سازمایههای بومی و میهنی نواخته میشود، نیز صاحبکمال است. هریکی از سازههایی که در این آهنگ بهکار گرفته شده است، بهتنهایی بازگوکنندهی اوجنای پیوند و آمیختگی نغمه و شعر است. این آهنگ، صبر و قرار از کف کوچهگرد زلف میرباید و فَرَس سرکش اندیشه، احساس و ادارک شنونده را تا آن سوهای پیدا و پنهان آمیختگی شعر و نغمه میدواند.
در کنار این همه مولفهی خوبی که در این نبشتار برشمرده شده است، ریختگیهایی در کارهای هنری مفتون بهچشم میخورد، اما با توجه به کارها و هنرآفرینیهای خوبش، ریختگیهای هنریاش در چشم نمیآید. بهسخن دیگر، بُعد ریختگی کار هنریاش در سایهی بعد زیبایی و خوبی آن خیره مانده است.
میرمفتون، در عرصهی آوازخوانی و موسیقی نیز، مراحل متعدد سیر و سلوک را پیموده است: از دامنههای پامیر تا مسند موسیقیسنجی، فاصله کمی نیست. کمال و پختگی امروزیاش، محصول یک عمر کار هنری وی است. پختگی و کمال هنرش، او را بهجایگاه استادی، موسیقیسنجی و داوری در برنامه «ستارهی افغان» کشانده است. کمال هنر همین است که «از ملک پدر بهتر خوانده شده است.»
مفتون در جایگاه استادی نیز خوش درخشیده است. گذشته از مسند داوری برنامه ستارهی افغان، در حوزهی موسیقی بومی، شاگردان و دستپروردگان بیشماری دارد.
فرجام سخن بهتعبیر حضرت سپهری، من از نوشتن میترسم/ با ترس به زیبایی و هنر نزدیک میشوم. آیا هنر ترسناک و غمانگیز نیست؟ گاه، زیبایی آثار هنری/ مرا به گریه وامیدارد – سهراب سپهری.