در آستانهی آغاز نیمهی دوم قرن 18، افسری ماجراجو و ورزیده که فرماندهی یگانهای پشتون و اوزبیک ارتش نادرشاه افشار به او واگذار شده بود، از خلای قدرت ناشی از مرگ نادرشاه افشار استفاده کرد و به کمک قبایل پشتونهای جنوب افغانستان فعلی و برخی از خوانین قوم هزاره، سلسلهی قدرتمند درانیها را در قندهار بنیان نهاد.
پادشاهی درانی به محض تأسیس، گسترش حاکمیتاش را در دستور کار قرار داد و قلمروش را از نیشاپور تا حوالی دهلی نو و از بلخ و بخارا تا اقیانوس هند در جنوب گسترش داد. این قدرت نوظهور اما زمانی که حساسیت دو امپراتوری رقیب و قدرتمند آن زمان، بریتانیای کبیر و تزارهای روس را برانگیخت، در تور «بازی بزرگ» گیر کرد. روسها و انگلیسها در رقابت و نزاعی پیچیده بر سر محدود کردن قدرت پادشاهی درانی و جلوگیری از تبدیلشدن این قدرت نوظهور به ابزار دست رقیب وارد شدند که در تاریخ به «بازی بزرگ» موسوم شده است.
در اوج قدرت و وسعت قلمرو پادشاهی درانیها، بریتانیای کبیر و روسها بهصورت دوجانبه یک ترس مشترک داشتند. روسها احتمال میدادند که بریتانیای کبیر از پادشاهی درانی برای نزدیکشدن به مرزهای امپراتوریشان استفاده کنند و بریتانیا نیز از همین خطر میترسیدند. حاصل این ترس دوجانبهی دو امپراتوری بزرگ، تمرکز بریتانیای کبیر بر تضعیف قدرت سیاسی و نظامی و محدود کردن قلمرو پادشاهی درانی بود.
پس از چند بار لشکرکشی هند بریتانیایی به پادشاهی درانی و جنگهای خونینی که میان افغانها و انگلیسها رخ داد، در اواخر قرن نوزده، افغانستان کنونی با جلوس پادشاهی مقتدر و مستبد بر امارت کابل، شکل گرفت. امیر عبدالرحمان خان در بدل به رسمیت شناختن مرزهای افغانستان کنونی و واگذارکردن بخش بزرگی از خاک کشور در جنوب و شمال به انگلیسها و روسها، حمایت این دو امپراتوری را از حکومتاش بر افغانستان جلب کرد. عبدالرحمان خان، سرکوب قبایلی که به امارت او گردن نمینهادند را در هزارجات، شمال و شرق افغانستان با قساوت و قاطعیت تمام روی دست گرفت و تمام نقاط افغانستان کنونی را به زور شمشیر، حکم تکفیر، کشتار دستهجمعی و به بردگی کشاندن مخالفان، تابع حاکمیت مرکزی کرد.
افغانستان در سه-چهارم قرن بیستم، اعلام استقلال، آرامش نسبی، تصویب چند قانون اساسی، اعلام و اجرای مشروطیت و آزادی نسبی مطبوعات و احزاب سیاسی و اصلاحات سیاسی هرچند اندک اما بیسابقهای را تجربه کرد. در ربع چهارم قرن بیستم، یک بار دیگر، افغانستان دستخوش تجاوز نظامی شد. ارتش سرخ به افغانستان حمله کرد و مقاومت ملی افغانها در برابر اشغال، جنگی را کلید زد که تا چهار دههی بعد کشور را به آتش خشونت و درگیری سوزاند.
پس از پایان اشغال و خروج ارتش سرخ از افغانستان، مجاهدین فاتح موفق به تشکیل دولت نشدند و یک جنگ داخلی رقتبار در پایتخت و سراسر کشور میان گروههای مختلف مجاهدین در گرفت. از آغاز نیمهی دوم قرن هجده و تأسیس پادشاهی ابدالی تا اواخر بیستم، افغانستان منهای 9 ماه حکومت حبیبالله کلکانی، سراسر با حاکمیت تکقومی و حتا تکقبیلهای اداره میشد. پشتونها در بیش از دو و نیم دهه، با اقتدار تمام بر افغانستان چندقومی حکومت کردند. با خروج ارتش سرخ از کشور، اکنون مطالبهی مشارکت سیاسی میان همهی اقوام و شکستهشدن حاکمیت تکقومی، به محل منازعهی خونین داخلی میان گروههای مجاهدین تبدیل شده بود.
پس از چند سال جنگهای خونین داخلی، گروهی از مجاهدین جوان با شعار پایان دادن به نزاع داخلی، از قندهار ظهور کردند و ظرف دو سال، امارت اسلامی را بر بیش از 90 درصد خاک افغانستان مسلط کردند. جنبش طالبان، نه تنها گروهی مطلقا تکقومی بود که افراطیترین سیستم سیاسی و دینی عصرش را بر افغانستان حاکم کردند.
هجده سال از شکست امارت اسلامی و تأسیس نظام سیاسی جدید افغانستان میگذرد، اما کشور میان شورشیان و جمهوری اسلامی افغانستان به دو نیمه تقسیم شده است. در حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان، شهروندان، احزاب و گروههای سیاسی، در یکی از جدیترین فصلهای اختلاف نظر، تشتت و خصومت بهسر میبرند. اگرچه در ظاهر، تلاش سیستم سیاسی و اجتماعی بر کتمان شکافهاست اما در عمل، خشونت، خون، تفنگ، خصومت و اختلافنظرهای جدی و عمیق، کشور را به چندین پاره تقسیم کرده است و هر پاره ساز و نوای خود میزند.
یکی از نامزدان ریاستجمهوری و معاون رییس جمهوری پیشین ایالات متحده؛، کشوری که نظم سیاسی جدید افغانستان را پی ریخته و حیات و ممات این نظام به کمکهای گستردهی سیاسی، نظامی و مالی این شریک و حامی استراتژیک بسته است، بهتازگی سخنی در مورد افغانستان گفته که باب بحثی بزرگ و جنجالی را در این کشور باز کرده است. جو بایدن، یکی از نامزدان ریاستجمهوری ایالات متحده در یکی از همایشهای انتخاباتی ایالات متحده چند روز قبل گفت که افغانستان کشوری چندپارچه است و ملتسازی در آنجا امکان ندارد. موضع آقای بایدن افغانها را به دو جبههی مخالف تقسیم کرد. گروهی بر او تاختند و دیگری گفتند از قضا درست و به حق میگویی. در این سخن آقای بایدن چه نفهته است؟
آیا افغانستان یک ملت است؟
توافق بن، قانون اساسی و نظام سیاسی جدید، مشارکت سیاسی اقوام را در قاعده به رسمیت شناخت و بهرغم برخی اختلافها و کاستیها، شاخصهای توحید اقوام افغانستان بهعنوان یک ملت با مشترکات سرزمینی و ملی را تثبیت کرد. پس از توافق بن، چشمانداز ملتسازی در افغانستان برای افغانها و حامیان و شرکای بینالمللیاش امیدوارکننده بود.
دو دهه پس از توافق بن، اکنون افغانستان یکی از حادترین اختلافنظرها، شکافها و بیاعتمادیهای سیاسی و اجتماعی حیات معاصرش را تجربه میکند. تقریبا همهی شاخصهایی که تعریفکننده و تشکیلدهندهی یک ملت است، با بحران و نزاع مواجه است. توافقی بر سر پرچم ملی، سرود ملی، زبان ملی، ارزشهای ملی، وحدت ملی، زعامت سیاسی واحد و دیگر نمادهای مشترک دال بر ملتبودن افغانها وجود ندارد. شکافها و نفرتهای قومی به طرز غیرقابل مهاری در حال افزایش است. توافقی بر سر هویت ملی وجود ندارد. گروهی ساز «لر او بر، یو افغان» سر میدهد و گروهی از آنسو خواهان برگشت به خراسان تاریخی و بازتعریف جغرافیا و هویت کشور است؛ موردی که نشان میدهد افغانها در مورد مرزهای سرزمینیشان توافق ندارند. عدهای با عصبیت و تحکم میخواهند همهی شهروندان بپذیرند که هویت ملی در این کشور «افغان» است و گروه مقابل، با پرخاش و تندخویی این هویت را «جعلی و تحمیلی» میخوانند. نزاع بر سر زبان، مضاف بر این اختلافهاست. کشمکش بر سر اکثریت و اقلیت در وضعیتی که هیچ آمار حتا تقریبی از نفوس کشور و ترکیب جمعیتی اقوام وجود ندارد، هر از چند گاه زبانه میکشد و پایهی برخی سهمبندیها در نهادها را تشکیل میدهد.
در این میان، احتمالا یکی از شدیدترین موضوعهای منازعه، اختلافات و نزاعها بر سر مشارکت سیاسیست. سیاستمداران پشتون به اعمال محدودیت در مشارکت سیاسی برای دیگر اقوام، انحصار منابع قدرت و اعمال تبعیض قومی متهم هستند. این نزاع بهویژه در دورهی پنجسالهی حکومت وحدت ملی اوج گرفت و تشدید شد. فهرست مسئولان نهادهای کلیدی دولت به تفکیک تعلق تباری این افراد نشان میدهد که به خاصه در نیمهی دوم حکومت وحدت ملی، پشتونها رهبری اکثریت نهادهای کلیدی دولت را در اختیار دارند.
مردم افغانستان از حداقل شاخصهایی که یک جامعه را به ملت تبدیل میکند، محروماند و به این ترتیب، میتوان ادعا کرد که افغانستان یک ملت نیست. استفاده از همین واژهی افغان برای بخش بزرگی از شهروندان کشور بهعنوان هویت ملی غیرقابل قبول است و آنها خود را افغان نمیدانند. اما عجالتا چارهای برای بکار نبردناش نیست و این کلمه بهعنوان هویت ملی مردم افغانستان در قانون اساسی جاری و نافذ، به رسمیت شناخته شده است.
در دو دههی گذشته که یکی از مأموریتهای اصلی ائتلاف بینالمللی ضدتروریزم به رهبری ایالات متحده در افغانستان، ملتسازی بوده، اما میتوان ادعا کرد که افغانستان در این پروسه موفق نبوده است. ملتسازی در افغانستان در دو دههی گذشته بیش از آنکه بر پایهی پذیرش تنوع قومی و فرهنگی، مدارای اجتماعی و به رسمیت شناختن مشارکت سیاسی عادلانه و توسعهی متوازن بوده باشد، بر معیار روایت «اکثریت-اقلیت» و غلبهی فرهنگی و سیاسی یک قوم بر اقوام دیگر چرخیده است. در دو دههی گذشته، مراد از ملتسازی، هویت ملی، ارزشهای ملی، فرهنگ، منافع و وحدت ملی و مشارکت سیاسی، پروسهای بوده که در آن، هویت، ارزشها، فرهنگ و منافع و غلبهی سیاسی یک قوم بر دیگر اقوام تحمیل شده است. در این روایت، مادامی که از مشارکت سیاسی بهعنوان یک مطالبهی شهروندی یاد شده، برچسب تخریب وحدت ملی خورده است. معنای تلویحی و حتا مستقیم این رویه، پذیرش غلبهی سیاسی یک قوم بهعنوان مصداق وحدت و منفعت ملی است.
کتمان شکست پروسهی ملتسازی یا اعتراف؟
دو هفتهی نخست ماه دلو، من در یک کارگاه آموزشی که از طرف انستیتوت صلح ایالات متحده در کابل برگزار شده بود، شرکت کردم. حدود 35 جوان افغان از قندهار، بلخ، ننگرهار، کابل و کاپیسا، «هماهنگی اعمار صلح و اعمال خشونتپرهیز» موسوم به SNAP را از چند آموزگار افغان و خارجی آموزش دیدند. در این کارگاه، اتفاقی افتاد که برای من یک رخداد و خاطرهی ماندگار و برجسته است.
در روزهای اول، فضای کارگاه میان اشتراککنندگان، مملو از تکلف، تعارف و شعارهای فریبنده و غیرواقعی بود. اشتراککنندگان عمدتا به تفکیک تبار و ولایت در کنار همدیگر مینشستند، دختران به جز چند نفر محدود سر به زیر و ساکت بودند و در مجموع یک فضای سنگین و پر از تظاهر بر کارگاه حاکم بود. با وصف یک تکلف و بیاعتمادی ریاآمیز و مخفی، در مقام سخن اما، از چهارسو شعارها و ادعاهای صمیمت، برادری و وطنداری بلند بود. «ما با هم هیچ اختلاف و منازعهای نداریم، افغانها با هم برابرند، هرنوع تعصب و تبعیضی مردود است و افغانها شکافی میان خود ندارند.» این سخنان، فصل مشترک ادعاهای اکثریت بود.
در سومین روز کارگاه، یک گفتوگوی نمادین و تمرینی چندساعته میان اشتراککنندگان برگزار شد. موضوع گفتوگو، اختلافات سیاسی، قومی، فرهنگی و تاریخی افغانها بود. آغاز برنامه با رد مکرر موضوع گفتوگو و نفی هرنوع اختلاف و نفرت سیاسی، قومی و اجتماعی در افغانستان همراه بود. به ناگهان، سخنی، مقاومت در برابر پذیرش واقعیت را شکست؛ «اگر افغانها با هم هیچ مشکلی ندارند، دلیل چهل سال جنگ، خشونت، برادرکشی و رخدادن رقتبارترین کشتارها و جنایتها چیست؟ ملتی که یکپارچه است و خصومتی ندارد، چرا چهل سال با هم میجنگند؟»
پذیرش اختلافها و خصومتهای قومی و اجتماعی، گفتوگویی را که قرار بود به اختصار و بهصورت تمرینی برگزار شود به درازا کشاند و آن را به یک گفتوگوی عمیق و خودمانی و اعترافهای صادقانه و صمیمانه تبدیل کرد. پس از آن روز، تکلف و ریای سردی که بر فضای کارگاه حاکم بود، جایش را به صمیمتی آشکار و عریان داد. در روزهای بعد، برخلاف اوایل کارگاه که اکثریت از ورود به گفتوگو در مورد شکافها و اختلافات قومی طفره رفته و آن را نفی میکردند، تقاضا برای برگزارشدن مجدد جلسات گفتوگو در مورد این موضوع افزایش یافت اما فرصتی نبود.
در برنامههای تفریحی آخرین روزهای کارگاه، 35 جوان افغان که برنامه را با تکلف و روابط به ظاهر صمیمی اما در واقع سرد و سنگین آغاز کرده بودند، پردههای تکلف و دوری را دریدند و با همدیگر عهد دوستی بستند. دیگر مرزهای جنسیتی در رفتارها و برخوردهای میان دختران و پسران چندان برجسته نبود. همه با هم آمیختند. روزی که کارگاه رسما به پایان رسید و اشتراککنندگان عزم سفر به خانههاشان کردند، شاهد صمیمانهترین و طولانیترین خداحافظیها بودم. در اواخر شبفرهنگی کارگاه، رسول ملکزی، مردی حدودا 50 ساله از بلخ، مرا به آغوش گرفت و گفت: «برادرم، به سختی میتوانم جلوی ریزش اشکم را بگیرم. غمگینم که از تو خداحافظی میکنم.»
افغانستانی که دههی سوم قرن بیستویکم را در پیش دارد، مملو از تنش، نفرت و شکافهای قومی، اجتماعی و سیاسی است. واقع این است که عالمی از مسایل حلناشده، خروارهایی از سخنهای به کینه و نفرت تبدیلشده، اختلافهای سیاسی و قومی، نفرتها و کینههای بهجامانده از سالها جنگ، جنون و کشتارهای عمدتا قومی، سوءتفاهمهای بزرگ و خطرناک فرهنگی و اجتماعی، اختلافهای جدی بر سر اصول عمدهی زیست مشترک در یک جغرافیا با هویت مشترک، فقر، نبود خدمات آموزشی و فهرستی از مسایل مشابه، این کشور را به انبار باروتی تبدیل کرده است که اگر مدارای نیمبند و نظم سیاسی لرزان، آسیبی ببیند، این انبار انفجار میکند. فارغ از مصلحتهای گاه خیرخواهانهی سیاسی و کتمان هدفمندانهی خطراتی که میتواند افغانستان را بار دیگر به یک جنگ و کشتار رقتبار داخلی ببرد، واقع این است که چنین احتمالی بهصورت بالقوه پشت درهای نظم سیاسی اجتماعی لرزان و بیثبات اکنون دهان باز کرده است.
افغانها در عمل و عالم واقع، نه امکان فرار از همدیگر و حلشدن در دیگر ملتهای دنیا را دارند و نه میتواند به تجزیه بهعنوان یک راهحل آسان و قابل دسترس و عملی فکر کند. با بستهبودن این دو دریچه، چارهای جز زندگی مشترک در جغرافیای مشترک و حل کردن اختلافات و دور ریختن کینهها و خصومتهایشان نیست. به نظر میرسد گام اول، پذیرش و به رسمیت شناختن اختلافات، خصومتها، سوءتفاهمها و مسألههای انبوه و درشت سیاسی، تاریخی و فرهنگی حلناشده است. این رخداد، نهتنها امنیت، وحدت و همبستگی شعاری و جعلی افغانها را تهدید نمیکند که میتواند به خلق و استحکام هویت و وحدت ملی منجر شود. گام دوم، آغاز شدن یک گفتوگوی فراگیر سیاسی و اجتماعی و پرهیز از عصبیت، مطلقانگاری و برتری جویی قومی و فرهنگی است. اختلاف وسیع سیاسی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی میان افغانها و ضرورت سخن گفتن در مورد این اختلافات، باید به یک گفتمان واقعی و ملی میان شهروندان افغانستان تبدیل شود.
کتمان و لاپوشانی خصومتها و نفرتها و امتناع لجوجانه از گفتوگو و طرح مسأله، تلاشی محکوم به شکست و فربهکردن انبار نفرتها و خصومتهاست. بدیهیات حاکم بر مناسبات اجتماعی و سیاسی شوخیبردار نیست. این بدیهیات میگوید مردمی که خصومتها و نفرتهایشان را پنهان و از گفتوگو در مورد تنشهایشان میپرهیزند به این پندار که پاککردن صورت مسأله، به محو خود مسأله میانجامد یا سیاستها و رویههای اجتماعی معطوف به غلبهی قومی و نفی تنوع قومی و فرهنگی میتواند به پیروزی برسد، در نهایت به پیشگاه قضاوت خشونت، کشتار و تباهی خواهند رفت و تفنگ میانشان حکم خواهد شد. افغانها در پروسهی ملتسازی –فرض میکنیم که چنین پروسهای به معنای درست آن وجود داشته– شکست خوردهاند. افغانها با خرواری از نفرت، خصومت، تنش و اختلافات قومی، سیاسی و فرهنگی زندگی میکنند و از حداقل شاخصهایی که آنها را به ملتی تبدیل کرده باشد، بیبهره هستند. راه حل مهار این چندپارچگی خطرناک، اعتراف به شکست، اعتراف به تنشها و خصومتها و چارهجویی برای این مسألههای فربه از طریق گفتوگو و تفاهم و امتناع از برتریجویی و عصبیت است.