چند روز پیش من یادداشتی نوشتم با عنوان «آیا ما از متحدشدن ناتوانیم؟» در آخر آن یادداشت گفتم که ما راهی جز متحدشدن نداریم. یکی از خوانندگان در پای آن یادداشت نوشته بود که راه دیگری هم هست: تجزیه.
آن فرد توضیح نداده بود که منظورش از تجزیه دقیقا چیست. اما میتوان گفت که تجزیه معناهای گوناگون ندارد و صریحترین معنای آن در خود کلمهی «تجزیه» هست: برهمزدن ساختار کنونی کشور (بهعنوان یک واحد سیاسی همبسته) و تبدیلکردن آن به دو یا چند کشور مجزا.
آیا تجزیهی کشور واقعا مشکلات ما را حل خواهد کرد؟
پاسخ من به این سوال منفی است. شرحش میدهم:
فرض کنید یکی از روشنترین جلوههای نزاع داخلی در افغانستان -یعنی نزاع قومی- را مبنا قرار بدهیم. تصور کنید که تصمیمگیران قدرتمند چهار قوم پرجمعیت کشور (تاجیکها، هزارهها، پشتونها و ازبیکها) به توافق برسند و جامعهی بینالمللی و کشورهای همسایه هم تأیید کنند که افغانستان به چهار کشور تجزیه شود. کشوری برای پشتونها، کشوری برای ازبیکها، کشوری برای هزارهها و کشوری برای تاجیکها. اقوام کمجمعیتتر دیگر نیز در یکی از این چهار کشور تقسیم شوند. فرض کنید مرزهای سرزمینی میان این کشور نیز چنان تعیین و تحدید شوند که همه از آن راضی باشند.
حال، سوال این است که این تجزیه چه چیزی را حل کرده است؟
به این سوال وقتی میتوان بهتر پاسخ داد که به مسألهی نظامسازی در درون هر کدام از این چهار کشور فکر کنیم. به نظر شما، در بهترین حالت، مساعدترین گونهی نظام حکومتی در این چهار کشور، آن گونه که مردمان این کشورها با آن همراهی کنند، چه نظامی خواهد بود؟ به نظر من، آن نظام همین چیزی خواهد بود که فعلا داریم: جمهوری اسلامی. فعلا این سقفِ توسعهی سیاسی-فرهنگی-عقیدتی در افغانستان است. همهی اقوام افغانستان فعلا در درون همین هنجار زندگی میکنند.
اکنون، در هر چهار کشور باید انتخابات برگزار شود و یک سیستم کامل حکومتی به میان بیاید. به تبع دولتسازی، مسألهی توزیع منابع و مشارکت متوازن و توسعهی عادلانهی تمام مناطق هر کدام از چهار کشور نیز حل شود.
به اینجا که برسیم، دقیقا به همان مسایلی میرسیم که فعلا در همین یک کشور واحد با آنها سر و کار داریم. چرا؟ برای این که تا زمانی که فرهنگِ شهروندمحور در افغانستان غالب نشود، هر قبیله را میتوان به صد قبیله تقسیم کرد و آنگاه هر کدام از آن صد قبیله را به صد قبیلهی کوچکتر و آنگاه هر کدام از صد قبیلهی جدید را به صد قبیلهی کوچکتر و ….
پشتونها در کشوری یکسره پشتون با مسألهی شکاف قبایلی درون خود روبهرو خواهند شد. هزارهها، حتا اگر یک نفر غیرهزاره هم در میانشان نباشد، مبناهای تازهای برای شکاف و تفرقه و نابرابری در میان خود خواهند یافت. تاجیکها با تشکیل کشور خالص تاجیکها دقیقا از همان مشکلاتی رنج خواهند برد که پشتونستانیها و هزارستانیها رنج میبرند. هیچ دلیلی ندارد که ازبیکها و دیگر اقوام کشور نیز با همان شکافهای ویرانگری که پشتونها و تاجیکها و هزارهها را زمینگیر میکنند، روبهرو نشوند.
مشکل در فرد فردِ ماست، نه در آرایشهای قومیمان. به بیانی دیگر، فعلا تعداد افرادی که به سیستم دموکراتیک شهروندی اعتقاد ندارند (در میان همهی اقوام) بسیار بسیار بیشتر از تعداد افرادی است که به چنان سیستمی باور راستین دارند. اکثر مردان و زنان کشور ما اعتقاد راسخ به اسلام دارند و دخالت دین در همهی امور زندگی را ضروری میدانند. اکثر مردان و زنان کشور ما به برابری انسانها (فارغ از اعتقاداتشان) باور ندارند و گرفتار گرایشهای عمیقا قبیلهای و عشیرهای هستند. اکثر زنان و مردان کشور ما، بهخاطر پایین بودن سطح سواد و ظرفیتهای علمی، هیچ تصور روشنی از پیشرفت یک کشور در پرتو آزادیهای فردی و مدنی و پرسشگریهای غیرمذهبی ندارند. فهرست موانع ذهنی و روانیای که در برابر پیشرفت ما سد ایجاد میکنند، طولانی است و این فهرست در مورد اکثر افراد کشور ما (فارغ از تعلقات قومیشان) صدق میکند.
تجزیهی کشور ممکن است در ظاهر بعضی از جلوههای سیاسی مشکلات بینالاقوامی ما را کمرنگ کند. اما خدمت چندانی به رفع موانع بنیادین عقبماندگی ما نمیکند. با این فکر و فرهنگ سیاسی که حالا داریم، به هر جا که برویم موانع بنیادین عقبماندگی و علل اصلی بحران را با خود خواهیم برد.