قلمرو نام و ننگ

قلمرو نام و ننگ

که چون او نبوده است شاهی به جنگ
نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ

فردوسی

فیلسوفان سیاسی درباره‌ی حکومت بسیار نوشته‌اند. در فلسفه‌ی سیاسی، دو گرایش رادیکال هستند و چندین گرایش مختلط و میانه. آن دو گرایش رادیکال را به راحتی می‌توان تشخیص داد. یکی می‌گوید ما به یک دستگاه پر طول و عرض و قدرتمند به نام حکومت ملی فراگیر نیاز نداریم. اگر بگذاریم افراد در سطوح محلی روابط خود را مطابق نیازهای محلی خود تنظیم کنند، همان قدرش کافی است. بنا بر دیدگاه رادیکال دومی، ما نه فقط به یک حکومت کلان و قدرتمند نیاز داریم که این حکومت از حق دخالت در تنظیم تمام امور زندگی شهروندان برخوردار است. اولی برای حکومت تقریبا هیچ منطق و نقشی قایل نیست و دومی تنظیم اکثر امور زندگی مردم را به حکومت واگذار می‌کند. در ساحت میان این دو، نگرش‌های دیگر در مورد حکومت و نقش آن را می‌یابیم که پیشنهادهای کم‌تر رادیکال را عرضه می‌کنند.

در فلسفه‌ی سیاسی کسانی که داشتن حکومت و نقش آن را در تنظیم امور اجتماعی لازم می‌دانند، این اصل پذیرفته شده که حکومت‌ها باید پاره‌ای از مطالبات شهروندان را برآورده کنند. ممکن است در این مورد که دامنه‌ی این مطالبات و میزان مسئولیت حکومت چیست، اختلاف نظر وجود داشته باشد. با وجود این، کم‌تر کسی است که ضرورت حکومت را قبول داشته باشد و برای حکومت مسئولیت قایل باشد و در عین حال مثلا با وضع مالیه بر شهروندان مخالف باشد. مسأله‌ی دفاع از شهروندان در برابر تجاوز بیرونی نیز همین طور است. یعنی در این باره توافق وجود دارد که حکومت باید ارتشی داشته باشد که از شهروندان در برابر تعرض بیرونیان دفاع کند. عرضه‌ی خدمات رفاهی به شهروندان یکی دیگر از مباحث داغ در میان کسانی است که ضرورت حکومت را قبول دارند و برای حکومت نقش و مسئولیت اجتماعی قایل‌اند.

در افغانستان، ترکیب عجیبی از نگرش‌ها نسبت به حکومت را می‌بینیم:

در کشورهای دیگر، میان «باورهای» مردم نسبت به حکومت و «انتظارات»شان از حکومت غالبا سازگاری وجود دارد. به این معنا که اگر شما باور داشتید که وجود حکومت ضروری است و برای حکومت نقشی بسیار گسترده در تنظیم امور زندگی شهروندان قایل بودید، این انتظار را هم دارید که این حکومت گسترده خدمات اجتماعی گسترده‌ای هم برای شهروندان عرضه کند. در افغانستان این طور نیست. مردم افغانستان باور دارند که حکومت‌شان یک دستگاه عریض و طویل و پرهزینه باشد (تصورشان از حکومت چنین چیزی است)، اما انتظارشان از حکومت در زمینه‌ی عرضه‌ی خدمات اجتماعی تقریبا صفر است. یعنی اگر حکومت نصف شب پولیس خود را بدون طی هیچ مجوز قضایی فرستاد و پولیس ده نفر را بازداشت کرد و با خود برد، کم‌تر کسی فکر می‌کند که پولیس چنین حقی ندارد. می‌گویند خوب، حکومت است دیگر. حتما مصلحت آن را آن‌طور دیده‌اند. از آن سو، اگر همین حکومت سال‌ها یک سرک ویران‌شده و پر از چاله و حفره را ترمیم نکند، کسی لب به اعتراض نمی‌گشاید؛ چون انتظار ندارد در این زمینه حکومت اقدامی بکند.

حال، سوال این است که چگونه مردم افغانستان حاضر شده‌اند نقش و اختیار بسیار گسترده برای حکومت قایل شوند و در عین حال انتظارشان از حکومت (در عرضه‌ی خدمات اجتماعی) صفر باشد؟

البته بسیاری از ما می‌توانیم فهرستی را به‌عنوان مطالبات مردم از حکومت ترتیب بدهیم: مردم شغل می‌خواهند، امنیت می‌خواهند، عدالت می‌خواهند، امکانات صحی می‌خواهند و… . ولی پرسش این است که اگر مردم در این مطالبات خود جدی هستند، چرا اقدام جدی درخوری در این مورد نمی‌کنند؟ شاید کسی پاسخ بدهد که حکومت‌های ما جابرند و مردم ناتوان. مطالبه دارند اما برای حصول مطالبات خود توانایی اقدام تأثیرگذار را ندارند.

من با این پاسخ موافق نیستم. برای این که وقتی پای «نام و ننگ» در میان باشد، همین مردمی که از پی‌گیری مطالبات معیشتی و امنیتی خود ناتوان به‌نظر می رسند، با قدرت تمام در میدان حاضر می‌شوند و وقت می‌گذارند و عرق می‌ریزند و فریاد می‌زنند و حتا زخمی و کشته می‌شوند. همین مردمی که برای وضعیت بد خدمات صحی تظاهرات نمی‌کنند، به ندای رهبران قبیله‌ی خود لبیک می‌گویند و به خیابان‌ها می‌ریزند. چرا؟ برای این‌که افغانستان هنوز، در قرن بیست‌ویکم، قلمرو نام و ننگ است نه سرزمین محاسبات و مطالبات عینی و سودمند برای زندگی. وقتی که رهبر قبیله ما را از پامال‌شدن نام و ننگ‌مان می‌ترساند و دست بر رگ غیرت تباری و گروهی‌مان می‌گذارد، حاضر می‌شویم تمام مطالبات سودمند و ضروری خود را کنار بگذاریم.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *