هادی دریابی
برای من عید زمانی مهم و مطرح است که نه در ولایت سرپل و نه در هیچ ولایت دیگر، زحمات چندین ساله و امید همیشگی یک خانواده، لذت چندساعته و کار یک روزهی آقازاده نشود. از همین ابتدا عرض کنم که این سخن مرا به هیچعنوان نباید با سخن چهگوارا که گفته بود، «عید من روزی است که زحمات یک سالهی دهقانی، شام یکشبهی شاه نشود»، شبیه نگیرید. این که دهقانان چه زحمتی میکشند، به من مربوط نیست و مطمئنم که تا حال برای شما هم مهم نبوده است. همین بیاهمیت بودن زحمات آنهاست که رو به کشت و برداشت تریاک و چرس و نوشابه میزنند دیگر… وگرنه برنج افغانستان طی یک بررسی موشکافانهی سازمان صحت و خوار و بار جهانی، به اثبات رسانده که مردم برنجکار و برنجخور افغانستان هیچنسبتی باهم ندارند (در حمایت از قابلیپلو ازبکی).
از بحث دور نشوم که صدایم خوبتر شنیده شود؛ چون دوری باعث میشود که صدا ضعیف شود و در مسیر راه با هزاران باد و بدرفت مواجه شده و از طول و عرض صدا کاسته شود و صدای بلند و غرای من مثل صدای یک کودک ضعیفالجسم و طهیرالتن به گوش برسد و آقازادههایی که بعد از جهاد تولید شده و از مال و مکنت نسبتاً خوبی برخورداند، در خیال یک تجاوز چربمند دیگر بیفتند و در این ماه مبارک مجبور به تقبل زحمت سفر از ولایت سرپل به کابل شوند. کودکی که در ولایت سرپل مورد تجاوز قرار گرفت و سپس به دار کشیده شد، امید و دلخوشی یک خانواده بود؛ خانوادهای که برای بزرگ شدنش چه زحماتی را که متقبل نشده بود. از بیخوابی مادرش تا عرق ریزیهای پدرش و حتا از دیگر زحمتهایی که ممکن کشیده شده باشد (در اینجا بغض گلویم را گرفت و سخنانی را که دلم میخواست نتوانستم بگویم؛ چون تنها مجرای مشروع برای حروف یا سخنان دل به گوشهای رقم رقم بشریت کابل و سرپل رساندن، همین گلوی پدرسوخته است که آنهم با شنیدن اخبار تجاوز و کشت و خون بغض میکند و مثل شکم مقامات عالیخوراک میپندد و کار به یک بروکراسی بیولوژیک مواجه میشود). واقعاً که بعضی از انسانها حتا اگر 9 ماه بهجای شکم مادرش در دل کتوب مقدس هم زندگی کنند، باز مثل اجداد شان از تجاوز و توحش دست بردار نخواهند بود، خواه این آدمها در سر پل زندگی کنند، یا در دیرهی اسماعیل خان، یا هم در قطر دفتر داشته باشند. همین آدمهای بسیار ناآدم باعث خیلی از بدبختیهای کشور است؛ مثلاً اگر عاشق سریالهای در دست نشر تلویزیونات کشور هستید، یک روز بنشینید و تکرار آن را مشاهده کنید. در یکی از لحظههای حساس سریال نوشته میشود، خبر عاجل! این خبر عاجل حتماً مربوط به انتحار و تجاوز و خودکشی و قتل است که بانی آن همان ناآدمهایی است که در بالا گفتم و هیچروزی نیست که اتفاق خوشی در این کشور خبر عاجل شود؛ مثلاً یکی از تلویزیونات داخلی کشور، روی صفحهی خود خبر عاجل نوشته کند و در حالی که بینندگان منتظر شنیدن خبر انتحار یا تجاوز و هرفعل زشت ممکن دیگر (نظر به سلیقهی خود) اند، یک دفعه گوینده لبخند بزند و بگوید که زن فلانی قوماندان یا فلانی وزیر یا فلانی وکیل ششقلو زاییده و الحمدالله هرشش طفل مثل خربوزهی امسال شمالی سالم اند، که آنها را به خاطر سلامتی شان، سالم یک، سالم دو، سالم سه… و سالم شش نام نهادهاند و بعد از گفتن این خبر نفس تازه کشیده دوباره لبخند بزند و باز تکرار کند تا هیچشکی باقی نماند… واقعاً که وای از دست ناآدمهای کثیرالتعداد و الکثیرالنوع در افغانستان عزیز! (روزهای عیدتان بیخبر عاجل باد!)
البته هرخبر را میتوان به دو شکل انعکاس داد، یکی از اشکال خبر مذکور در بالا عکس شده بود که امیدوارم در قاب ذهن دوستداران اطفال جای بگیرد تا هرجا اطفال را در معرض خطر دیدند، شخصاً خطر کرده و آن را نجات بدهند و شکل دوم انعکاس دادن یک خبر، مربوط میشود به جریان توزیع کمکهای خیرخواهانه، همان طوری که یک خبر بد قربانی دارد، در بالا به کرات از تجاوز در حق یک کودک سخن گفته شد. خبر خوش نیز میتواند قربانی داشته باشد. خدا آدم کمکگار را دوست دارد و آدم کمکگیر را نمی فهمم دوست دارد یا نه؟ چه دوست داشته باشد چه نداشته باشد، مهم این است که شلوغ پلوغ شد و چندنفر هم مثل پوقانه پاره شد و من در دنیایی از ناامیدی امیدوارم که ناآدمهای پلید به دست ناپلید قانون سپرده شده، ولی مثل متجاوزان بر سحرگل نه، بلکه درست و آنچه شایستهاش است، مجازات شوند (شایسته سالاری).
هرچند که اشکال دیگر خبر نیز وجود دارد؛ اما همین دو شکل خبر باعث شده که این عید برای من مهم نباشد، از همین رو، تبریکی هم در کار نیست. امیدوارم روزهای عید را به قصد تلافی ماه رمضان سپری نکنید؛ چوان فواید ورزشی ماه رمضان زیر سوال رفته و امضای پیمان امنیتی با امریکا بازهم آن قدر به تعویق خواهد افتاد که با کشورهای همسایه دهها بار آپدیت (بهروز) شود و امنیت برقرار نشود و همین ناآدمها هرروز و هرسال فرصت عیدمبارکی را از من بگیرد.