از طاعون ژوستینین تا هیولای خال‌دار؛ بیماری‌های دنیاگیر و تأثیر آن بر تاریخ بشر

از طاعون ژوستینین تا هیولای خال‌دار؛ بیماری‌های دنیاگیر و تأثیر آن بر تاریخ بشر

نیویورکر ـ الیزابت کلبرت
مترجم: جلیل پژواک

آنچه اغلب از آن به‌عنوان اولین بیماری دنیاگیر (پاندمی) تاریخ نام برده می‌شود، در سال 541 پس از میلاد در شهر «پلوسیوم» در نزدیکی «بندر سعید» در شمال‌شرق مصر امروزی شیوع پیدا کرد. به نوشته‌ی مورخ «پروکوپیوس قیصریه‌ای» که در آن‌زمان زنده بوده، این «آفت» پس از شیوع در غرب به سمت اسکندریه و در شرق به سمت فلسطین گسترش می‌یابد. از نظر پروکوپیوس این «آفت» تقریبا هشیار بود و آگاهانه حرکت می‌کرد، «گویی می‌ترسید که مبادا کدام گوشه‌ی جهان از دستش فرار کند.»

اولین نشانه‌ی این بیماری تب بود. پروکوپیوس می‌نویسد که این تب آن‌قدر خفیف بود که کسی حتا فکرش را نمی‌کرد که خطری در کمین است. اما قربانیان طی چند روز علائم کلاسیک طاعون خیارکی -برآمدگی یا خیارک در کشاله‌ران و زیر بغل- را در خود مشاهده می‌کردند. درد ناشی از آن وحشتناک بود؛ برخی از مبتلایان به کما می‌رفتند و برخی دیگر شدیدا دچار هذیان‌گویی و پریشانی می‌شدند. بسیاری از مبتلایان خون استفراغ می‌کردند. پروکوپیوس می‌نویسد کسانی که به عیادت بیمار می‌رفتند «در حالت خستگی مفرط قرار داشتند. به همین دلیل به اندازه‌ی بیمار قابل ترحم می‌شدند.» هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند که چه کسی هلاک می‌شود و چه کسی زنده می‌ماند.

در اوایل سال 542، این بیماری قسطنطنیه را درنوردید. در آن‌زمان این شهر پایتخت امپراتوری روم شرقی (بیزانس) تحت سلطنت امپراتور «ژوستینین اول» بود. از ژوستینین در ارزیابی که اخیرا صورت گرفته به‌عنوان «یکی از بزرگ‌ترین دولت‌مردانی که تا به حال زمین در خود دیده» نام برده شده است. او نزدیک به چهل سال در امپراتوری بیزانس حکم راند. یک مورخ بخش اول سلطنت وی را «توفانی از عمل» می‌خواند «که تقریبا در طول تاریخ نظیرش دیده نشده است.» ژوستینین در پانزده سال قبل از شیوع این بیماری در پایتخت امپراتوری‌‌اش، قانون شهروندی روم را نوشت، با فارس‌ها صلح برقرار کرد، اداره‌ی امور مالی امپراتوری روم شرقی را مورد بازنگری قرار داد و کلیسای «ایا صوفیه» (یا هاگیا صوفیا) را بنا کرد.

پروکوپیوس می‌نویسد وقتی که طاعون شدت گرفت، ژوستینین وظیفه داشت تا «برای این دردسر آمادگی بگیرد.» امپراتور هزینه‌ی دفن اجساد افراد بی‌بضاعت یا اجسادی که همان‌طور در خیابان‌ها رها می‌شدند را بر عهده گرفت اما با آن‌هم اوضاع از کنترل خارج شده بود. شمار تلفات بیش از حد زیاد بود. (پروکوپیوس در آن‌زمان تصور می‌کند که روزانه بیش از 10 هزار نفر بر اثر این آفت می‌میرند، اما نمی‌توان درستی این تخمین را تأیید کرد). مورخ «جان افسس» یکی ‌دیگر از معاصران ژوستینین اول می‌نویسد: «هیچ‌کس بدون برچسبی که نامش روی آن نوشته شده بود، از خانه بیرون نمی‌رفت» تا اگر ناگهان در خیابان‌ها مریض شد و افتاد، هویتش معلوم باشد. در نهایت تلفات در حدی رسید که اجساد را به داخل قلعه‌ای در حاشیه‌ی شهر «پرت» می‌کردند.

این طاعون غنی و فقیر نمی‌شناخت. خود ژوستینین نیز به آن مبتلا شد. البته او از جمله‌ی خوش‌شانس‌ها بود و زنده ماند. اما فرمان‌روایی او هرگز مثل دوره‌ی پیش از طاعون نشد. در سال‌های منتهی به سال 542 جنرال‌های ژوستینین بخش اعظم قسمت غربی امپراتوری روم را از «گوت‌ها»، «وندال‌ها» و سایر بربرها پس گرفته بودند، اما پس از 542، امپراتوری برای سربازگیری و فراهم‌کردن آذوقه و حقوق آنان دست‌وپا می‌زد. سرزمین‌هایی که جنرالان ژوستینین قبلا تسخیر کرده بودند، پس از 542 کم کم دست به شورش زدند. طاعون در سال 543 به شهر رُم رسید و به نظر می‌رسد که تا سال 544 خودش را به انگلستان رساند. ولی در سال 558، سپس برای بار سوم در سال 573 و برای بار چهارم در سال 586، دوباره قسطنطنیه را درنوردید.

این طاعون که در تاریخ از آن به‌عنوان « طاعون ژوستینین» یاد می‌شود، تا سال 750 ادامه یافت. تا آن‌زمان نظم جدیدی در جهان حکم‌فرما شده بود. یک دین جدید و قدرت‌مند به‌نام اسلام ظهور کرده بود و پیروان آن در کنار شبه‌‌جزیره عرب، بر سرزمین‌هایی که شامل بخش بزرگی از امپراتوری ژوستینین می‌شد، حاکم شده بودند. در همین زمان بخش اعظم اروپای غربی تحت کنترل «فرانک‌ها» قرار گرفته بود و از رم، چیزی جز یک شهر عادی حدودا 30 هزار نفری باقی نمانده بود. اکنون پرسشی مطرح است: آیا طاعون این همه تغییرات را به وجود آورد؟ اگر چنین باشد، تاریخ نه‌تنها توسط انسان‌ها بلکه توسط میکروب‌ها نیز نوشته شده است.

همان‌طور که میکروب‌ها از طریق گوناگون بدن را آلوده می‌کنند، بیماری‌های همه‌گیر (اپیدمی) نیز از جهات بسیاری سیاست را تحت تأثیر قرار می‌دهند. اپیدمی‌ها می‌توانند کوتاه‌مدت یا طولانی یا مانند طاعون ژوستینین مکرر باشند. اپیدمی‌ها اغلب با جنگ همراه می‌شوند؛ این دو جفت گاهی اوقات به نفع متجاوز واقع می‌شوند و گاهی برعکس عمل می‌کنند. اپیدمی‌ها می‌توانند اندمی (بوم‌گیر) شوند. یعنی به طور مداوم در یک منطقه به‌عنوان بیماری بوم‌گیر وجود داشته باشند و وقتی به یک منطقه جدید راه یافتند یا شرایط تغییر کرد، دوباره همه‌گیر شوند.

بیماری تب آبله که در تاریخ به آن لقب «هیولای خال‌دار» داده شده، در این دسته قرار دارد. گفته می‌شود که این بیماری تا قبل از ریشه‌کن‌شدن در اواسط قرن بیستم، جان بیش از یک میلیارد نفر را گرفته است. کسی دقیقا نمی‌داند که آبله از کجا سرچشمه گرفته است. اعتقاد بر این است که این ویروس اولین‌بار زمانی به انسان سرایت کرده که مردم شروع به اهلی‌کردن حیوانات کردند. علائم آبله در مومیایی‌ها مصر باستان از جمله جسد «رامسس پنجم» که زمان مرگش را 1157 قبل از میلاد گزارش می‌کنند، یافت شده است. تاریخ نشان می‌دهد که رومی‌ها در سال 162 میلادی هنگامی که به جنگ اشکانیان (پارت‌ها) رفتند، در حوالی بغداد امروزی به آبله مبتلا شدند. «گالن»، پزشک رومی در نوشته‌های خود گزارش داده که افراد مبتلا به این بیماری جدید، دچار جوش یا دانه‌ای روی پوست‌شان می‌شدند که «در اکثر موارد مثل زخم و کاملا خشک» بود. (از این اپیدمی در مواردی با نام «طاعون گالن» نیز نام برده شده است.) «مارکوس آئورلیوس»، از دودمان «آنتونی نروایی» و آخرین نفر از به اصطلاح «پنج امپراتور خوب» امپراتوری بزرگ روم، که در سال 180 میلادی درگذشت نیز ممکن است قربانی آبله بوده باشد.

آبله، همان‌طور که «جوشوا لومیس» در کتاب خود «بیماری‌های همه‌گیر؛ تأثیر میکروب‌ها و قدرت آن‌ها بر بشریت» نوشته، تا قرن پانزدهم در سراسر اروپا و آسیا بدل به یک بیماری بوم‌گیر شده بود؛ به این معنا که اکثر ساکنان این دو قاره در طول زندگی خود در معرض آن قرار گرفته بودند. میزان مرگ و میر ناشی از ابتلا به آبله با 30 درصد، رقم وحشتناکی بود اما در بین کودکان از این نیز بالاتر بود. گزارش شده که در برخی مناطق بیش از 90 درصد کودکان مبتلا به آبله جان دادند. لومیس که استاد زیست‌شناسی (بیولوژی) در «دانشگاه استراسبورگ» است، می‌نویسد که خطر آبله به حدی جدی بود که «والدین معمولا منتظر می‌ماندند تا اگر فرزندشان از آبله زنده ماند، نامی بر وی نهند.» هرکسی که زنده می‌ماند (هرچند بسیاری نابینا یا به‌طرز وحشتناکی زخمی و معیوب) به طور دائمی مصئونیت می‌یافت. این پویایی به این معنا بود که هر چند نسل یک بار یا هر نسل یک بار، یک بیماری همه‌گیر در میان مردم شیوع پیدا می‌کرد و افرادی را که در شیوع قبلی کودک بودند، آلوده می‌کرد.

«آلفرد کرازبی»، مورخی که اصطلاح «مبادله کلمبی» را اختراع کرد، اصطلاح «اپیدمی خاک بکر» را نیز ابداع کرده است. این اصطلاح برای تعریف بیماری در سرزمینی به کار برده می‌شود که در آن «جمعیتِ در معرضِ خطر هیچ تماس قبلی با بیماری‌های که [اکنون] به آن دچار می‌شوند، نداشته‌‌اند و از این جهت از نظر ایمونولوژیک تقریبا به‌صورت کامل بی‌دفاع هستند.» اولین «اپیدمی خاک بکر» در قاره‌ی امریکا در اواخر سال 1518 شیوع پیدا کرد. در آن‌سال کسی که احتمالا اهل اسپانیا بود، آبله را با خود به «هیسپانیولا» منتقل کرد. حدود یک ربع قرن از رسیدن «کریستف کلمب» به این جزیره گذشته بود و جمعیت بومی «تاینو»ی این منطقه تا آن‌زمان بسیار کاهش یافته بود. هیولای خال‌دار کسانی را که باقی مانده بودند آلوده کرد. دو راهب صومعه با نوشتن نامه‌ای به چارلز اول، پادشاه اسپانیا در اوایل سال 1519، گزارش دادند که یک-سوم از ساکنان این جزیره دچار آبله شده‌اند. آبله از هیسپانیولا به «پورتوریکو» گسترش یافت. این بیماری طی دو سال به امپراتوری «آزتک‌» رسید. تحولات ناشی از شیوع آبله، در سال 1521 امکان فتح «تنوچتیتلان»، پایتخت تمدن آزتک‌ها که امروزه «مکزیکوسیتی» در آن واقع شده، را برای «ارنان کورتس»، سردار اسپانیایی فراهم کرد. یک کشیش اسپانیایی نوشته است: «در بسیاری از مناطق همه‌ی افراد یک خانه مرده‌اند و چون دفن این تعداد مرده غیرممکن بود، خانه‌ها را بر سر آنان آوار کردند.» تاریخ نشان می‌دهد که مرض آبله قبل از اسپانیایی‌ها به امپراتوری «اینکا» رسیده است. سرعت گسترش این بیماری از سکونت‌گاهی به سکونت‌گاه دیگر در حدی بود که حتا فاتحان اسپانیایی از آن عقب می‌ماندند.

برآوردکردن تعداد قربانیان اولین اپیدمی خاک بکر غیرممکن است؛ هم به این دلیل که اسناد و مدارک باقی‌مانده از آن‌زمان جزئیات دقیقی ندارد و هم به این دلیل که اروپایی‌ها نیز بیماری‌های بسیار دیگری از جمله سرخکان، تیفوئید و دیفتری را همراه خود به قاره جدید آوردند. در کل، میکروب‌های «وارداتی» احتمالا ده‌ها میلیون نفر را به کام مرگ فرستاده‌اند. «ویلیام دِنیوان»، استاد برجسته «دانشگاه ویسکانسین-مدیسن» نوشته است: «کشف امریکا بزرگ‌ترین فاجعه دموگرافیک تاریخ جهان را در پی داشت.» این فاجعه نه‌تنها در اروپا و امریکا بلکه در آفریقا نیز مسیر تاریخ را تغییر داد زیرا اسپانیایی‌ها که [در نتیجه آفت] با کمبود نیروی کار مواجه شده بودند، به طور فزاینده‌ای به تجارت برده [و به سمت قاره آفریقا] روی آوردند.

واژه «قرنطینه» از واژه ایتالیایی « quaranta» که به معنی «چهل» است، می‌آید. همان‌طور که «فرانک اسنودن»، اسناد برجسته «دانشگاه ییل» در کتاب خود «اپیدمی‌ها و جامعه؛ از مرگ سیاه تا به امروز» توضیح می‌دهد، قرنطینه مدت‌ها پیش از آن‌که مردم بدانند که دقیقا سعی دارند چه چیزی را مهار کنند، رواج داشت و مدت آن چهل روز بود. از قرنطینه در قدیم نه به دلایل پزشکی بلکه به دلایل دینی و متون کتاب مقدس کار گرفته می‌شد، زیرا «هم کتاب عهد قدیم و کتاب عهد جدید مسیحیان بارها در زمینه تصفیه و تزکیه به عدد چهل اشاره می‌کند: چهل روز و چهل شب سیل در کتاب پیدایش، چهل سال سرگردانی بنی اسرائیل در بیابان‌ها… و چهل روز روزه [مسیحیان].»

اولین قرنطینه رسمی در واکنش به مرگ سیاه (طاعون سیاه) بود که بین سال‌های 1347 تا 1351 میلادی حدود یک-سوم جمعیت اروپا را هلاک کرد و زمینه را برای آنچه که به‌عنوان «دنیاگیری دوم طاعون» شناخته می‌شود، فراهم کرد. دنیاگیری دوم طاعون به تکرار ویرانی به بار آورد. این موج بیماری گسترش می‌یافت، سپس فروکش می‌کرد و دوباره شعله‌ور می‌شد.

در جریان یکی از چنین شعله‌ورشدن‌ها در قرن پانزدهم، ونیزی‌ها در ایتالیا «لازارت»‌ها [واژه فرانسوی] یا «واردهای تجرید» یا «بخش‌های قرنطینه» را در جزایر دور از شهر ایجاد کردند و کشتی‌ها را مجبور به توقف در آن‌جا می‌کردند. ونیزی‌ها معتقد بودند که با خالی‌کردن کشتی‌ها در لازارت‌های دور از شهر، بخاراتی که سبب طاعون می‌شوند، از بین خواهند رفت. این نظریه هرچند بی‌اساس، اما نتایج سودمندی داشت: چهل روز توقف کشتی به طاعون نورسیده زمان کافی می‌داد تا موش‌ها و ملوانان آلوده را بکشد. اسنودن چنین تدابیر را یکی از اولین اشکال «بهداشت عمومی نهادینه‌شده» می‌خواند.

در مورد این‌که چرا دنیاگیری دوم طاعون به پایان رسید، بحث شده است و یکی از آخرین موج بزرگ شیوع آن در اروپا در سال 1720 در «مارسی» فرانسه رخ داد. اما آیا تلاش‌ها برای کنترل آن موثر واقع می‌شد یا خیر هنوز محل بحث دارد. اسنودن معتقد است که تلاش‌های اروپا در آن‌زمان برای مهار طاعون اغلب باعث «طفره‌روی، مقاومت و شورش» می‌شد. تدابیر بهداشت عمومی همانند امروز برخلاف آموزه‌های دینی بود. ترس جدایی از عزیزان بسیاری از خانواده‌ها را وادار به پنهان‌کردن موارد ابتلا می‌کرد و در حقیقت، افرادی که مسئول اجرای قوانین بودند، اغلب علاقه‌ی چندانی به محافظت از مردم نداشتند.

برای مثال شیوع وبا را در نظر بگیرید. وبا در رده‌ی بیماری‌های ترسناک، ممکن است بعد از طاعون و آبله جایگاه سوم را از آن خود کند. عامل وبا یک باکتری کامه‌شکل به‌نام «ویبریو کلرا» است و در بیش‌تر طول تاریخ بشر این بیماری در حوزه «دلتای گنگ» محدود ماند. اما در اوایل سده 19 کشتی‌های بخار و استعمارگرایی زمینه را برای گسترش باکتری ویبریو کلرا فراهم کرد. اولین دنیاگیری وبا در سال 1817 در نزدیکی کلکته آغاز شد. این موج به تایلند امروزی رسید و با کشتی به عمان منتقل شد. دومین دنیاگیری وبا در سال 1829 و بازهم در هند رخ داد. این موج از هند تا روسیه، سپس به اروپا و از آنجا تا ایالات متحده را درنوردید.

وبا که از طریق غذای آلوده یا آب پخش می‌شود و روند گسترش آن برخلاف طاعون و آبله -که فقیر و غنی نمی‌شناخت- است، بیش‌تر در زاغه‌های شهری مشاهده می‌شود. وقتی دنیاگیری دوم وبا به روسیه رسید، «تزار نیکلاس اول» قرنطینه‌ی شدیدی را وضع کرد. این تدبیر شاید توانست گسترش وبا را آهسته کند اما برای کسانی که از قبل آلوده شده بودند، کمکی نکرد. مقامات روسیه با بی‌تفاوتی قربانیان وبا و افرادی را که از سایر بیماری‌ها رنج می‌بردند، در یک محیط قرنطینه و این به گفته‌ی لومیس، وضعیت را بحرانی کرد. شایعه شده بود که پزشکان به‌طور هدفمند سعی در کشتن مریضان دارند. در بهار سال 1831، «سن پترزبورگ» گواه شورش‌های متعدد بود. یکی از معترضان که از تظاهرات برگشته بود گزارش داد که با سنگ گردن پزشکی را هدف قرار داده و او «مطمئنا تا مدت‌های طولانی ما را فراموش نخواهد کرد.» در بهار سال بعد، شورش برخاسته از شیوع وبا در «لیورپول» نیز آغاز شد. بازهم پزشکان اهداف اصلی معترضان بودند. آن‌ها متهم به مسموم‌کردن مبتلایان وبا و «آبی‌» کردن آن‌ها شدند. (وبا به‌عنوان «مرگ آبی» نیز شناخته می‌شود زیرا مبتلایان این بیماری آن‌قدر دچار کم‌آبی بدن می‌شوند که پوست‌شان رنگ عوض می‌کند.) شورش‌های مشابهی در ابردین (اسکاتلند)، گلاسکو (اسکاتلند) و دوبلین (ایرلند) رخ داد.

در سال 1883، در طول دنیاگیری پنجم وبا، پزشک آلمانی «رابرت کوچ» با جداکردن باکتری ویبریو کلرا علت این بیماری را مشخص کرد. سال بعد دنیاگیری وبا به شهر ناپل (ایتالیا) رسید. حاکمان شهر بازرسانی را برای مصادره کالاهای مشکوک مأمور کردند و همچنین جوخه‌های ضدعفونی‌کننده را تشکیل دادند که با شمشیرهای برهنه در محله‌های شهر گشت‌زنی می‌کردند.

هشت سال بعدی وقتی وبا برای ششمین بار دنیاگیر شد، یکی از خشونت‌بارترین شورش‌های مرتبط با وبا در شهر «دونتسک» اوکراین امروزی رخ داد. صدها مغازه غارت شد و خانه‌ها و مشاغل در آتش خاکستر شدند. مقامات سن پترزبورگ به این خشونت‌ها با سرکوب‌ کارگران متهم به ترویج «یاغی‌گری» واکنش نشان دادند. لومیس می‌نویسد که این سرکوب باعث ایجاد ناآرامی‌های مردمی بیش‌تری شد که به نوبه‌ی خود سرکوب بیش‌تری را برانگیخت و به این ترتیب، وبا، از دور و نزدیک به آماده‌کردن «صحنه» برای انقلاب روسیه کمک کرد.

هفتمین دنیاگیری وبا در سال 1961 در جزیره «سولاوسی» اندونیزیا آغاز شد. این بیماری در طول دهه بعدی به هند، اتحاد جماهیر شوروی و چندین کشور آفریقایی گسترش یافت. برای یک ربع قرن شیوع گسترده‌ای رخ نداد، اما در سال 1991 وبا پرو را درنوردید و جان سه‌هزار و 500 نفر را گرفت. شیوع دیگر وبا در آنچه اکنون «جمهوری دموکراتیک کنگو» نامیده می‌شود، در سال 1994 جان 12 هزار نفر را گرفت.

طبق بیش‌تر ارزیابی‌ها دنیاگیری هفتم وبا هم‌اکنون جریان دارد. در اکتبر 2010، وبا در مناطق روستایی «هائیتی» شیوع پیدا کرد و به سرعت به بندر «پورتو پرنس» و سایر شهرهای بزرگ این کشور گسترش یافت. این شیوع 9 ماه پس از وقوع یک زمین‌لرزه 7 ریشتری که کشور را ویران کرد، رخ داد. شایعاتی منتشر شد که منبع شیوع این بیماری، پایگاه نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد و اتباع نپالی مستقر در آن بوده است. شهر توریستی «کاپ-هائیتین» گواه شورش‌ها بود، دست‌کم دو نفر کشته شدند و پروازهای حامل کمک‌ به این کشور به حالت تعلیق درآمدند. سازمان ملل متحد چندین سال این مسأله را که سربازانش وبا را به هائیتی آورده‌اند، انکار کرد اما سرانجام پذیرفت که شایعات حقیقت داشته است. حدود 800 هزار شهروند هائیتی از زمان شروع شیوع این بیماری مریض شده‌اند و نزدیک به 10 هزار نفر جان باخته‌اند.

اپیدمی‌ها طبیعتا تفرقه‌آور هستند. همسایه‌ای که ممکن است در مواقع عادی شما از وی طلب کمک کنید، در جریان اپیدمی به منبع بالقوه ویروس تبدیل می‌شود. رسم و رسوم و عادت‌های زندگی روزمره به فرصتی برای انتقال بیماری تبدیل می‌شوند. مقاماتی که قرنطینه را اعمال می‌کنند به عاملان ظلم و ستم تبدیل می‌شوند. مردم بارها و بارها در طول تاریخ، بیگانگان را مقصر شیوع یک بیماری دانسته‌اند. اسنودن ماجرای آنچه را که برای یهودیان استراسبورگ در طول دنیاگیری مرگ سیاه (طاعون سیاه) اتفاق افتاده، بازگو می‌کند. او می‌گوید وقتی مرگ سیاه به استراسبورگ رسید، مقامات محلی معتقد بودند که یهودیان مسئول این آفت هستند. آوازه شده بود که یهودیان چاه‌ها را مسموم کرده‌اند. مقامات با پیشنهادی به نزد جامعه یهودیان رفتند؛ این‌که یا مسیحی شوید یا بمیرید. نیمی از یهودیان مسیحی شدند. در 14 فبروری سال 1349، یهودیانی که گزینه دوم را انتخاب کرده بودند «جمع‌آوری، به گورستان یهودی منتقل و زنده به آتش کشیده شدند.» «پاپ کلمنت ششم» با صدور فرمان مخصوص پاپ‌ها خاطرنشان کرد که یهودیان نیز از طاعون می‌میرند و معقول به‌نظر نمی‌رسد که فکر کنیم آن‌ها چاه‌های خودشان را نیز مسموم می‌کنند. اما سخن پاپ چیزی را تغییر نداد. در سال 1349، جوامع یهودی در «فرانکفورت»، «ماینتس» و «کلن» به کلی از بین رفتند. یهودیان برای فرار از خشونت به صورت دسته‌جمعی به پولند و روسیه مهاجرت کردند که دموگرافی اروپا را به صورت دائمی تغییر داد.

هر زمان که فاجعه‌ای دامن‌گیر ما می‌شود، وسوسه می‌شویم تا به تاریخ و گذشته‌ی خود برای راهنمایی و درس مراجعه کنیم تا بدانیم که چه چیزی باید انجام شود و از چه چیزی دوری شود. بیش از 1450 سال از طاعون ژوستینین می‌گذرد؛ از طاعون گرفته تا آبله، وبا، آنفولانزا، فلج اطفال، سرخکان، ملاریا و تیفوس، جهان شاهد اپیدمی‌های بسیاری بوده که باید مورد تأمل قرار بگیرد.

اما مشکلی وجود دارد؛ آن این‌که در الگوی شیوع دنیاگیری‌ها و همه‌گیری‌ها به همان اندازه که شباهت‌هایی وجود دارد، تفاوت‌های گیج‌کننده نیز وجود دارد. در جریان شورش‌های برخاسته از شیوع وبا، مردم نه بیرونی‌ها و بیگانگان بلکه خودی‌ها را مقصر می‌دانستند. مردم پزشکان و مقامات دولتی را هدف قرار می‌دادند. درحالی‌که آبله به اسپانیایی‌ها در تسخیر امپراتوری آزتک و اینکا کمک کرد، کم نبوده‌اند بیماری‌هایی که به شکست قدرت‌های استعماری کمک کرده‌اند. برای مثال در جریان انقلاب هائیتی، ناپلئون سعی داشت (در سال 1802) که با حدود پنجاه هزار سرباز این مستعمره فرانسه را پس بگیرد. بسیاری از سربازان وی بر اثر تب زرد جان دادند؛ طوری که پس از یک سال، ناپلئون دست از تلاش کشید و همچنین تصمیم گرفت که سرزمین «لوئیزیانا» را به امریکایی‌ها بفروشد.

حتا ریاضیاتِ شیوع‌ بیماری‌ها از یک مورد تا مورد دیگر متفاوت است. «آدام کوچارسکی»، استاد «دانشکده بهداشت و پزشکی مناطق گرمسیری لندن» و نویسنده کتاب «قوانین شیوع» خاطرنشان می‌کند که تفاوت‌ها به عواملی مانند نحوه انتقال و سرایت، مدت زمانی که فرد ناقل بیماری است و شبکه‌های اجتماعی هر منطقه که بیماری از آن بهره می‌برد، بستگی دارند. از میان پیش‌بینی‌هایی که می‌توان درباره‌ی کوید 19 در این مقطع انجام داد، یکی این است که تاریخ‌های بسیاری در مورد این بیماری نوشته خواهد شد.

+++

«کمپین همدلی: کرایه خانه قانونا نصف شود» در روزهای دشواری که همه درگیر ویروس کرونا یا COVID-19 هستیم، برای گسترش همدلی، همکاری و همدردی میان مردم و به‌ویژه میان مالک و مستأجر راه‌اندازی شده است. در این کمپین از مالکان خانه‌های مسکونی می‌خواهیم که با همدلی و همیاری، از ماه حمل تا پایان وضعیت کنونی، کرایه ماهوار را کم کنند. حامیان این کمپین درحالی‌که می‌دانند شماری از مالکان پیش از این اقدامات انسانی و درخور ستایش انجام داده‌اند، تأکید می‌کنند که کرایه‌های ماهوار خانه‌ها حداقل نصف شود. برای امضای این دادخواست به این آدرس رفته پس از امضا آن‌را با دوستان خود شریک سازید:

دیدگاه‌های شما
  1. رابرت کوخ آلمانی در متن اشتباهاً رابرت کوچ نوشته شده است. او در سال ۱۹۰۵ برنده جایزه نوبل بود.
    ما مردم همیشه از ترجمه های خوب جناب پژواک فیض می بریم.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *